پیشگفتار یاشار آذری
(به کتابِ در دادگاه تاریخ)
به قول لنین: « ما به اطلاعات کامل و حقیقی نیاز داریم و حقیقت نباید در بند این پرسش باشد که این حقیقت به نفع کیست.»
کتابِ « در دادگاه تاریخ» نوشته ی « روی مدودف» در شرایطی به نگارش در آورده شد که کل آپارات(دستگاه) حزبی مخالف تروتسکیزم بوده است. در ثانی اطلاعات نویسنده در رابطه با تروتسکیزم محدود به نوشتجات و اطلاعات استالینیستی موجود در شوروی آن زمان بوده و ارتباطی به کتاب ها و نوشتجات شخص تروتسکی نداشته است. ثالثاً نویسنده طرفداران تروتسکی را بیش تر در نظر می گیرد، نه تروتسکی را و رابعاً از آنجائی که قصد بر این بود که این کتاب در شوروی استالینیستی با اجازه ی حزب به چاپ برسد و در اختیار شهروندان قرار بگیرد نوشته شده است. ولی با وجود این، کتاب « در دادگاه تاریخ» نه تنها چاپ و منتشر نشد بلکه خود روی مدودف نیز از حزب اخراج و مجبور به ترک محل زندگی خود شد.
به نظر من اما انحرافات نویسنده در این کتاب موارد زیر می باشد:
یکی از اشتباهات نویسنده ی این است که با همه ی اینکه به انقلابات در کشورهای دیگر و به انترناسیونالیزم معتقد است ولی کشور شوروی را سوسیالیستی می داند و فکر می کند که که در روسیه سوسیالیزم را می توان برقرار کرد(سوسیالیزم در یک کشور).
دومین اشتباه نویسنده دوران گذار را با سوسیالیزم یکی می انگارد.
سومین اشتباه نویسنده دولتی کردن را مترادف با سوسیالیزم می داند، در حالی که دولتی کردن فقط از لحاظ حقوقی مالکیت را به دولت منتقل می کند و هیچ ربطی به سوسیالیزم ندارد در حالی که بعد از انقلاب سوسیالیستی و آغاز دوران گذار به سوسیالیزم، کنترل بر تولید و توزیع به وسیله ی طبقه ی کارگر اصل می باشد.
چهارمین اشتباه نویسنده این است که فکر می کند که سوسیالیزم را از طریق حکومت حزبی می توان برقرار کرد، در حالی که حزب ابزاری بورژوائی است و ابزار حکومت سوسیالیستی فقط و فقط شوراهای کارگری مسلح می باشد که هیچ ارگانی را بالای سر خود نمی پذیرند. نقش حزب انقلابی طبقه ی کارگر بعد از انقلاب کمک به ساختن شوراها و گسترش انقلابات سوسیالیستی می باشد.
با خواندن کتابِ « در دادگاه تاریخ» می توان فهمید نه تنها استالین را نمی توان با هیتلر و خمینی یکی دانست بلکه ضربه ای که استالین به بشریت و جنبش کارگری - سوسیالیستی/کمونیستی زده هزاران مرتبه از هیتلر و خمینی بیش تر بوده است. یکی به این دلیل که تمام این جنایات را به اسم کمونیزم انجام داده است و دیگری تمام کسانی که با او مخالفت می کردند و یا زمانی کرده بودند و تمام کمونیست ها و بلشویک ها را هم در اتحاد جماهیر شوروی و هم در دیگر کشورها تا جایی که می توانسته از لحاظ فیزیکی محو و نابود کرده است، یعنی یک نسل انقلابی که بیش از پنجاه سال طول کشیده به بهترین انقلابیون کمونیست بدل شوند را کشتار کرده است و تمام این ها بخاطر انحرافات تئوریکی بوده که مرتکب شده است. یعنی نمی شود با افراد انقلابی کارها و یا تئوری های ضدانقلابی را پیش برد، کارهای ضدانقلابی به افراد ضدانقلابی نیازمند است. یعنی اهداف پست را وسایل پست شایسته است.
مواضع استالینیزم و مائوئیزم «بلشویزم قدیم»،(به صورت مسخ شده اش)
|
مواضع لنینیزم و تروتسکیزم «بلشویزم نو»،(سوسیالیزم/کمونیزم انقلابی)
|
جبهه ی متحد خلق تضاد خلق و امپریالیزم سازش طبقاتی و شرکت در حکومت های سرمایه داری سوسیالیزم در یک کشور انقلاب دو مرحله ای در کشورهای پیشرفته و انقلاب سه مرحله ای در کشورهای عقب مانده و موکول کردن انقلاب سوسیالیستی به تاریخی نامعلوم تشکلات حزب متکی به بوروکراسی تخریب و بستن « بین الملل سوم» برای ممانعت از ایجاد انقلابات جهانی ترویج بوروکراسی استالینیستی که منجر به نابودی کمونیزم در سطح بین المللی گردید که هنوز نتوانسته کمر راست کند. |
جبهه ی متحد کارگری تضاد کار و سرمایه تحریم شرکت در حکومت های سرمایه داری انترناسیونالیزم و گسترش انقلابات کارگری « انقلاب سوسیالیستی» یعنی انقلاب کارگری با تکالیف مرکب، ترکیب خواست های دموکراتیک و سوسیالیستی درون برنامه ی انقلابی ترویج مبارزه با بوروکراسی در برنامه ی انقلابی ساختن « بین الملل چهارم» برای گسترش انقلابات سوسیالیستی در سطح جهانی ترویج دموکراسی کارگری و مبارزه با بوروکراسی |
استالینیزم با تعویض استراتژی انقلابی[1] با استراتژی ضدانقلابی یکی از اصلی ترین اصول مارکسیزم را زیر پا گذاشت و این تئوری ضدانقلابی را به اسم مارکسیزم به همه جای جهان بست و گسترش داد.
مفهوم مارکس از استراتژی انقلابی: در مقدمه ای تحت عنوان « ادای سهمی به نقد اقتصاد سیاسی»:
« انسان ها در تولید اجتماعی معیشت اشان وارد روابط مشخصی می شوند که از اراده ی آن ها خارج است. به طور مشخص روابطی تولیدی متناسب با مرحله ی معینی از نیروهای مادی تولیدی. مجموع این مناسبات تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می دهد که روبنای حقوقی و سیاسی بر آن استوار می شود و شکل معینی از آگاهی اجتماعی با آن مترادف[همگون] است. وجه تولید زندگی مادی، فراشد کلی زندگی اجتماعی سیاسی و فرهنگی را تعیین می کند. این آگاهی انسان نیست که هستی اش را تعیین می کند بلکه هستی اجتماعی است که آگاهی را معین می سازد. در مرحله ای از انکشاف [رشد]، نیروهای مادی تولیدی جامعه، در تصادم با مناسبات تولیدی قرار می گیرند یا در توضیح حقوقی با اشکالی از مالکیت که قبلاً در چهارچوب آن فعالیت کردند. این مناسبات از اَشکال رشد نیروهای مولده به زنجیرهای بازدارنده ی آن مبدل می شوند. اینجاست که دوران انقلابات اجتماعی فرا می رسد.»
انقلاب از نظر مارکس به انقلاباتی گفته می شود که از یک وجه تولید به یک وجه تولید دیگر تغییر می کند. در طی دو قرن گذشته انقلاباتی که از وجه تولید ماقبل سرمایه داری به وجه تولید سرمایه داری از طریق انقلابات بورژوا - دموکراتیک با تکالیف دموکراتیک به انجام رسیده اند. مرحله ی بعدی رفتن از وجه تولید سرمایه داری به وجه تولید سوسیالیستی از طریق انقلابات کارگری - سوسیالیستی با تکالیف سوسیالیستی می باشد.
هر انقلابی هم بُعد سیاسی دارد و هم بُعد اقتصادی-اجتماعی: بُعد سیاسی به معنای کسب قدرت سیاسی، بُعد اقتصادی-اجتماعی به معنای ایجاد ساختار اجتماعی است. اگر انقلاب در همان بُعد سیاسی بماند(مانند انقلاب 57 ایران) یعنی انقلاب شکست خورده است و اگر انقلاب به بُعد اقتصادی-اجتماعی گسترش یابد یعنی انقلاب(مانند انقلاب اکتبر 1917 روسیه) پیروز شده است.
زمانی که جلوی رشد روابط تولیدی گرفته شود و امکان رشد پیدا نکند، آن موقع است که دوران انقلابات اجتماعی فرا می رسد. اما بورژوازی به خاطر ترس اش از طبقه ی کارگر، نتوانست به وظایف انقلابات بورژوا - دموکراتیک ادامه دهد و آن هایی را که انجام داد، همه را نیمه کاره گذاشت و تکالیف دموکراتیک را یا حل نکرد و یا بخش کوچکی از آن را انجام داد. زیرا انجام آن تکالیف به یکدست شدن طبقه ی کارگر و سازمانیابی او کمک می کرد و بورژوازی هر وسیله ای که بتواند به اختلافات میان طبقه ی کارگر و ضعیف شدن او بیانجامد اقدام می کند و دقیقاً به همین خاطر سرمایه داری مانع اصلیِ وظایف دموکراتیک خود شده است. در این مرحله به دلیل سازش نیروهای سرمایه داری با نیروهای ماقبل سرمایه داری، ما وارد دورانی می شویم که رشد ناموزون و مرکب نامیده می شود، یعنی سازش سرمایه داری با سیستم ماقبل خود لزوم انجام انقلابات بورژوا - دموکراتیک را از بین برد و علاوه بر این بورژوازی حاکم برای مقابله با طبقه ی کارگر انجام تکالیف بورژوا -دموکراتیک را به نفع خود نمی دید. به این دلیل تکالیف بورژوا - دموکراتیک سر جای خود باقی مانده و تنها طبقه ی کارگر قادر به سرانجام رساندن این تکالیف به اضافه ی تکالیف سوسیالیستی به صورت مرکب در انقلاب سوسیالیستی می باشد، زیرا یکی بدون دیگری در ساختن جامعه ی سوسیالیستی امکانپذیر نیست.
در این میان بین الملل دوم و همین طور منشویک ها برای خیانت خود سلسله مراتبی از انقلابات «داروینیستی» ساخته اند یعنی اگر در کشور ما انقلاب بورژوا - دموکراتیک انجام نشده پس، مرحله انقلاب در کشور ما بورژوا - دموکراتیک می باشد.
این در حالی است که مارکس نه تنها به این سلسله مراتب داروینیستی اعتقادی نداشت، بلکه حتی مکاتباتی که در آخرهای عمرش با « زاسولیچ»[2] Zasulich در روسیه داشت، خاطرنشان می کند که حتی روسیه بدون گذار از سرمایه داری می تواند به انقلاب سوسیالیستی برسد. یعنی حتی می توان از روی دوران پرید، چرا، به این دلیل که نمی توان انقلاب کرد و انقلاب را دست ضدانقلاب سپرد. یعنی تمام بخش های سرمایه داری و خرده بورژوازی مرفه و حتی بخشی از خرده بورژوازی متوسط جزو نیروی جبهه ی سرمایه و ضدانقلاب اند و فقط طبقه ی کارگر و متحدان اش، یعنی زحمتکشان که جبهه ی کار یا اردوی کار را تشکیل می دهند قادر به حل تکالیف مرکبِ دموکراتیک و سوسیالیستی در جامعه می باشد.
مارکس در انقلاب 1848 که هنوز در آلمان حکومت فئودالی و اشرافیت زمیندار سر کار بودند، اظهار می دارد:
« انقلاب بورژوائی در آلمان، پيش درآمدی خواهد بود بر انقلابی پرولتاريائی که بلافاصله به وقوع خواهد پيوست.» [3]
یعنی بین انقلاب بورژوائی و پرولتاریائی فاصله ی تاریخی نیست بلکه بلافاصله به وقوع خواهد پیوست.
از طرف دیگر استالینیزم تئوری های بین الملل دوم و منشویکی را به اسم مارکسیزم علم کرد تا خیانت و سازش با بخشی از سرمایه داری را جانشین انقلابات کارگری – سوسیالیستی نماید.
واضح است که استراتژی انقلابی، طبقاتی است. ما در طول دویست سال گذشته از هر انقلابی که صحبت بکنیم یا می خواهد جامعه ی سرمایه داری بیاورد و یا می خواهد جامعه ی سوسیالیستی بیاورد. ما راه سومی نداریم و به همین خاطر دو نوع انقلاب بیش تر نداریم، یعنی اینکه ما یا در آستانه ی انقلابات بورژوائی هستیم و یا در آستانه ی انقلابات سوسیالیستی. این هائی که دنبال انقلابات دیگری مانند: انقلاب دموکرتیک، دموکراتیک خلقی، جمهوری دموکراتیک، جمهوری لائیک، و... با هر پیشوند و یا پسوندی که هستند، برای گمراه کردن طبقه ی کارگر و برای استتار واقعیت از این کلمات استفاده می کنند و همه اشان سوپاپ های اطمینان سرمایه داری بوده و برای نجات سرمایه داری و مخدوش کردن مبارزات طبقاتی وارد مبارزه می شوند. برای مثال در ایران در این رابطه نقش اول را توده ای ها، اکثریتی ها، حزب چپ بازی می کنند.
استراتژی ضدانقلابی استالین، او را وادار به آنچنان جنایاتی کرد که در تاریخ معاصر بشر سابقه نداشته است. او با چنین جنایاتی توانست انقلابات کارگری -سوسیالیستی را در سطح ملی و بین المللی با کمک بورژوازی محو نابود کند. استالین همچنین عناصر واقعی کمونیست را هم در سطح ملی و هم در سطح بین المللی و باز با کمک بورژوازی تا توانست قتل عام کرد و از این طریق توانست رفورمیزم و همزیستی مسالمت آمیز با سرمایه داری را جایگزین بلشویزم نموده و آن را حقنه ی تمام احزاب کمونیست نماید و تنها در رهبری این احزاب به کسانی اجازه ماندن بدهد که تمام و کمال با «کا. گ. ب» همکاری کرده و بدون و چون چرا از او یعنی استالین اطاعت نمایند.
استالین کمونیست های حقیقی آن زمان را مانند لئون تروتسکی، آوتیس سلطانزاده، آندره نین، پیشه وری، آقا بابا یوسف زاده، مرتضی علوی و... ترور کرده و یا مانند نیک بین، راکفسکی، بوخارین، زینوویف و... اعدام نمود و آنگاه که بوروکراسی استالینیستی حاکم در شوروی مستقیماً امکان ترور عناصر کمونیست در خارج از کشور را نداشت به حکومت های بورژوازی حاکم در آن کشورها لو داد، مانند گروه 53 نفر[4].
تاریخ دستگیری این 53 نفر در سال 1316 (1937 میلادی) رخ داد. همانطور که در کتاب «در دادگاه تاریخ» ملاحظه می فرمایید بزرگ ترین تسویه های بلشویک ها از سال 1937 تا 1939 میلادی صورت گرفت و این 53 نفر دقیقاً به این خاطر به دولت ایران لو داده شدند.
از میان این 53 نفر آنانی که حاضر به همکاری با «کا. گ. ب.» شدند، بعد از بیرون آمدن از زندان «حزب توده ی فعلی» را بوجود آوردند. در حالی که کسانی مثل تقی ارانی را در زندان در سن 36 سالگی به قتل رساندند، زیرا استالینیست نبود بلکه کمونیست بود.
از زمان تشکیل حزب توده تا به امروز بخاطر برنامه ی خائنانه ی استالینیستی انقلاب سه مرحله ای (انقلاب ضددیکتاتوری، انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی) را تبلیغ کرده اند. لذا این حزب از آن زمان تا به امروز و تا هزاران سال آینده از مرحله ی اول گذر نکرده و همواره به همکاری با بخشی از بورژوازی ادامه می دهد.
اکنون اما این حزب استالینیستی برای رد گم کردن و زیرگانه عمل کردن، شایعه پراکنی کرده که حزب توده منحل گشته است در حالی که مذبوحانه فعال بوده و با همکاری اکثریتی ها فعلاً «حزب چپ ایران» را ساخته است تا این بار در لباس دیگری به خیانت بپردازد و ننک را با رنگ بپوشاند. کسانی مثل فریبرز رئیس دانا با اظهارنظر کردن به اینکه حزب توده و استالین «اشتباهات»ی داشتند، در خیانت و جنایات حزب توده و استالین سهیم هستند، زیرا حقیقت را بهتر از ما می دانند ولی به کارشان نمی آید.
جنبش کارگری موظف است که سازماندهی صنفی/سیاسی خود را از عناصر چنین احزابی مخفی بدارد، زیرا این ها پلیس سیاسی رژیم سرمایه داری ایران بوده و در شناسائی و لو دادن فعالان کارگری و نیروهای مترقی در داخل و نیز در خارج از کشور فعال می باشد. رهبری این سه جریان(حزب توده، اکثریت و حزب چپ) در ارتباطات ایران با روسیه، نحوه ی شکنجه کردن، اعتراف گیری در زندان ها و ترور در خارج از کشور با رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی همکاری کرده و در تقویت رژیم همواره کوشیده اند و خواهند کوشید. لذا صحبت از عدالت اجتماعی توسط این سه جریان و نیز ترجمه، چاپ و فروش آثار کلاسیک از طریق عناصر این جریانات، سرپوشی است برای همکاری های آن ها با رژیم.
در آخر با خواندن این کتاب «روی مدودف» بدانید و آگاه باشید که بوروکرات ها(از هر جنس و قماشی که باشند، رهبران اکثر گروه های سیاسی) خواستار برقراری حکومت بوروکراتیک استالینیستی می باشند، البته امپریالیست ها نیز برای کمک به بدنام شدن کمونیزم به این نوع تشکل ها که رهبراشان تحت کنترل آن هاست به عناوین مختلف کمک می رسانند.
خطر مهم دیگری که جنبش کارگری ایران را تهدید می کند، جریانات تروتسکیستی هستند که از تئوری های سوسیالیزم انقلابی استفاده نموده و در عمل به ویژه در امور تشکیلاتی استالینیستی رفتار می کنند. این ها استالینیست هایی هستند در لباس تروتسکیست. نمونه ی بارز آن گرایش مازیار رازی - آرام نوبخت/سروش می باشد که درون آن توده ای ها، اکثریتی ها و حزب چپ (که هر سه در اصل یکی هستند) وجود دارند.
از آنجائی که در خاورمیانه طبقه ی کارگر ایران بهتر از کشورهای منطقه قابلیت انقلاب کارگری را داراست، امپریالیزم نیاز مبرم به آلترناتیوی برای شناسائی پیشروان کارگری و سوزاندن جوانه ی هرگونه فعالیت در جهت انجام انقلاب کارگری - سوسیالیستی دارد، و در نتیجه خود را در قالب گرایش مازیار رازی - آرام نوبخت/سروش پیدا کرد. علاوه بر این توده ای ها و اکثریتی ها که در حزب چپ گرد هم آمده اند از یک طرف و حکمتیست هائی که از طریق «بی بی سی» تغذیه می شوند، از طرف دیگر تمام امکانات خود را برای بزرگ جلوه دادن گرایش مازیار رازی - آرام نوبخت/سروش بکار می برند، تا پیشروی کارگری را در دام آن ها بیندازند و از این طریق فاتحه ی انقلاب کارگری - سوسیالیستی را بخوانند.
یاشار آذری
زیرنویس ها:
[1] - فایل صوتی شماره یک
http://www.nashr.de/2/torab/mp3/esterajiyeEngelabi/1.mp3
فایل صوتی شماره دو
http://www.nashr.de/2/torab/mp3/esterajiyeEngelabi/2.mp3
فایل صوتی شماره سه
http://www.nashr.de/2/torab/mp3/esterajiyeEngelabi/3.mp3
[2] - (مکاتبات بین مارکس و زاسولیچ در ماه فوریه و مارس 1881- پیشنویس اول) لینگ مقاله ی زاسولیچ Zasulich به انگلیسی:
[3] - آخرین بخش بیانیه ی کمونیست، (4- موضع کمونیست ها در رابطه با احزاب مختلف اپوزیسیون کنونی)
http://www.nashr.de/1/marx/bayaniyeyeKomonist.pdf
[4] - خاطرات سیاسی انور خامه ای: http://www.nashr.de/2/mot/khtrt-sysy.pdf
آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de
ايمل ياشار آذری:yasharazarri@gmail.com
مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری