مرگ رفسنجانی و اختلاف ناشی از آن درون رژیم
از ابتدای شکل گیری حزب جمهوری اسلامی سه تن در رهبری آن بودند که شامل بهشتی، خامنه ای و رفسنجانی می شد. این سه تن در تصاحب قدرت، بعد از انقلاب و رساندن خمینی به مقام رهبری نقش اساسی و تعیین کننده داشتند. رفسنجانی از این موضع قدرت، برای چنگ انداختن به سایر ارگان های قدرت رژیم نیز استفاده کرد. از جمله رئیس «شورای مصلحت» رژیم و ریاست جمهوری. هر یک از این مقام ها دست او را در دخالت در «مصلحت» رژیم باز نمود و در نتیجه، رفسنجانی در مراحل و ابعاد وسیعی در پیاده کردن قوانین جزایی اسلامی که منجر به کشته شدن و اعدام هزاران نفر از سال 1360 تا پایان ریاست جمهوری اش در سال 1376 شد، دخالت داشت. رفسنجانی در طی مبارزات 1388 به جبهه ی اصلاح طلبان پیوست. به این ترتیب جناح های قدرتمند رژیم شامل رفسنجانی، خامنه ای و سپاه پاسداران گردید. رفسنجانی (به تبعیت از خط اصلاح طلبان و در همکاری با سازمان «سیا»ی آمریکا) خواهان متعادل کردن روابط ایران با کشورهای امپریالیستی و در واقع بازگشت به زمان شاه بود. خامنه ای (به تبعیت از خط رهبری) اصولگرا (اقتداگرا) و خواهان حفظ و رعایت قوانین اسلامی و سرکوب مخالفان از هر رده ای در داخل بوده، در حالی که سازش با امپریالیزم را پشت پرده انجام داده و در ظاهر هنوز شعار «مرگ بر آمریکا» را به کار می برد. سپاه پاسداران که یکی از بزرگ ترین سرمایه داران منطقه خاورمیانه است، خواهان سرکوب نیروهای مترقی درونی برای ایجاد خفقان شدید است تا نه تنها در ایران با سلطه بر تمام مراکز اقتصادی، مردم را بچاپد، بلکه با افزایش نیروهای جنگی و ارتش بتواند در جنگ افروزی های امپریالیستی در منطقه دخالت کرده تا بار وزنه و موقعیت خود را در منطقه بالا ببرد.
در ادامه موضوع مرگ رفسنجانی اما، باید این مسئله برای تمام کارگران پیشرو و نیروهای انقلابی روشن باشد که هاشمی رفسنجانی نه در زمانی که اصولگرا بود، مدافع راه اقشار زحمتکش و فقیر جامعه بود و نه زمانی که به اصلاح طلبان پیوست. لذا از دید نیروهای انقلابی سوسیالیست/کمونیست این شخص جز یک جانی و خیانتکار به انقلاب 57 چیز بیش تری نبود.
امروز دیکتاتوری، اختناق، خشونت، دستگیری ها، زندان ها و اعدام ها توسط اصولگرایان بر هیچ کس پنهان نیست. اما همزمان حضور و وجود اصلاح طلبان در این وضعیت تغییری نیافریده است به این دلیل که هدفی جز مردم فريبی نداشته و واقعاً خواهان اصلاحات نبوده و نمی توانند که باشند، بلکه به اين دليل اصلاح طلب شده اند که مردم را با عوامفريبی در صحنه نگه داشته، تا تحت تأثير الترناتيو يا اپوزيسيون خارج از کشور قرار نگيرند. نمونه بسیار قدرتمند آنان حکومت کنونی روحانی است. روحانی با انواع و اقسام قول های آن چنانی به ریاست جمهوری رسید، اما در همان چند ماه اول ریاست جمهوری او حدود 600 نفر در سطح زندان های کشور اعدام شدند و این اعدام ها تا کنون به هزاران نفر رسیده و همچنان ادامه دارد. ناگفته نماند که تمام کسانی که از درون پایه های رژیم به ریاست جمهوری ایران بعد از انقلاب رسیده اند، جملگی دستشان به خون مردم بی گناه آلوده بوده و هست و سیاست آن ها نسبت به طبقه ی تحت ستم ایران یکسان بوده و تعلقات جناحی آن ها فرقی در اصل سیاست ستمگرانه آن ها نداشته است. در نتیجه هرگز فرقی نکرده و نخواهد کرد که چه شخصی از درون این نظام به حکومت برسد، زیرا در مقطع کنونی در نظام سرمایه داری جهانی «اصلاح طلب» و «اصلاح طلبی» واژه هایی بی معنا است و در واقع همه ی جناح های بورژوازی در نهایت برابر طبقه ی کارگر و اقشار زحمتکش تحت ستم در یک جبهه ی واحد قرار می گیرند.
تجربه تاریخی دموکرات ها، سوسیال دموکرات ها، میانه روها و نهایتاً توده ای ها و اکثریتی ها ثابت کرده که این بخش از بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه تنها برای مقابله با اقشار قدرتمندتر بورژوازی به طبقه ی کارگر و اقشار میانه و تحتانی خرده بورژوازی پناه می آورد، زیرا به حمایت آنان نیاز دارند تا به مقاصد سیاسی خود دست یابند. لذا هیچ یک از جناح های اصلاح طلب، نه مدافع مبارزات اقشار تحت ستم جامعه علیه بورژوازی حاکم است و نه اصلاً به آن اعتقادی دارد. بازی های سیاسی آن ها (مثلاً در دوران انتخابات و یا اکنون جنگ قدرت) تنها برای کسب قدرت هر چه بیش تر یک جریان بورژوا علیه بقیه جناح های موجود در حاکمیت است و طبقه ی کارگر و اقشار تحت ستم در کسب این قدرت هیچ سهمی ندارند.
در طول این هفته بحث های زیادی ارائه شده، مبنی بر این که مرگ هاشمی رفسنجانی شکاف قابل ملاحظه ای را در قدرت بورژوازی ایران ایجاد نموده است و این که از این فرصت چگونه باید استفاده کرد. به عقیده ما، این بحث کاملاً درست است که از ضعف ها و شکاف هایی که درون طبقه ی حاکم و به ویژه مراکز قدرت ایجاد می شود باید به نفع جنبش توده ای زحمتکشان و ستمدیدگان به رهبری طبقه ی کارگر استفاده نمود. اما آن چه را که نباید از نظر دور داشت، همانا داشتن سازماندهی و رهبری انقلابی طبقه ی کارگر پیش از وقوع این شرایط است. واضح است که مردمی که تحت شرایط دیکتاتوری و اختناق زندگی می کنند، هر گاه شرایط مناسبی پیش بیاید، بیرون ریخته و اعتراض، راهپیمایی و حتی اعتصاب می کنند و این امر طبیعی است. اما آن نکته اساسی مورد نظر ما حضور و اعتراضات خود به خودی مردم نیست. نکته اساسی مورد نظر در این بحث حضور و دخالت نیروهای پیشروی کارگری و انقلابی در این حرکت های خود جوش و نیز دعوت آنان از بقیه ی اقشار تحت ستم در شرکت در این حرکت های خود جوش و سازمان نیافته است.
به عقیده ما، نیروهای انقلابی و پیشروی کارگری پیش از هر فراخوانی برای شرکت در هر حرکتی باید اول برنامه، سازماندهی و تشکیلات داشته باشند، سپس در هر مقطعی که اختلافات بین جناح های درون رژیم بالا می گیرد، اقدامات مناسب را پیاده نمایند. در غیر این صورت خود و سایر اعضای خود و نیز مردمی را که دعوت به یک حرکت می کنند را با انواع خطرات جانی و نهایتاً دستگیری روبرو می کنند. هدف از سازماندهی و داشتن تشکیلات حزبی انقلابی دقیقاً رعایت دو اصل مهم است: یکی، مبارزه با سازماندهی و برنامه تا تشکیلات و هواداران را در مقابل حملات رژیم تا حد امکان محفوظ داشته و در پی هر حرکتی قدمی به جلو برداشته شود؛ دیگری، داشتن استراتژی نهایی. یعنی اعتقاد به انقلاب سوسیالیستی و هدف برچیدن کل نظام سرمایه داری است. در غیر این صورت، در پی هر انقلابی اگر برنامه برچیدن نظام سرمایه داری و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا مد نظر نباشد، امپریالیزم و بورژوازی داخلی با ترفندهای محاسبه شده به هر صورت ممکن انقلاب را به شکست خواهند کشاند و همین عوامل اصلاح طلب را در ابتدا به مسند قدرت قرار می دهند تا تدریجاً دیکتاتوری بورژوایی و اختناق و کشتار را بار دیگر به جامعه تحمیل نمایند.
ما اگر چه از هر گونه مبارزه و حقوق دموکراتیکی حمایت می کنیم، اما معتقدیم که از آن جایی که بورژوازی داخلی با حمایت کشورهای امپریالیستی به تمام ابزار سنگین و سبک و رسانه های خبری گوناگون مسلح بوده و کاملاً سازماندهی شده و برنامه ریزی شده عمل می کند، ما نیز در مقابله با این سیستم باید از یک برنامه و تشکیلات سازماندهی شده برخوردار باشیم که به ویژه بتواند از حمایت تشکیلات مشابه در سطح بین المللی برخوردار گردد. زیرا سرمایه داری امروز در سطح نوینی، یعنی سطح جهانی یا گلوبالیزه شده عمل می کند و مبارزه با آن نیز نیاز به دفاع و حمایت بین المللی دارد. در چنین شرایطی است که استفاده از ضعف های درونی و ساختاری یک رژیم سرمایه داری و نیز شکاف هایی که بر اثر اختلافات بین جناح های آن ها رخ می دهد، می تواند به نفع مبارزات انقلابیون تمام شده و ما را به انقلاب سوسیالیستی قدمی نزدیک تر کند.
لنين در این زمینه در کتاب «بیماری کودکی "چپ روی" در کمونیزم» می گوید: «قبول نبرد در هنگامی که اين امر مسلماً به سود دشمن تمام خواهد شد نه به سود ما در حکم جنايت است.»
نیروهای انقلابی کارگری و متحدانشان حتماً متوجه این نکته هستند که در آینده نزدیک با رفتن خامنه ای، عناصر نسل جدیدتر از درون این رژیم که نقداً هم در مراکز کلید قدرت نشسته اند، مدعی قدرت خواهند شد که با حمایت اصلاح طلبان یا بدون حمایت آنان، باقی مانده ی منابع و ثروت ایران را با سرعت هر چه بیش تر به تاراج برده و یا در مشارکت با کشورهای امپریالیستی به فنا خواهند سپرد. این البته تنها سیاست آینده رژیم نخواهد بود، بلکه طرحی است که کشورهای امپریالیستی در منطقه پیدا کرده و احتمال ادامه آن نیز زیاد است. خصوصی سازی سیاستی است که امپریالیزم در سطح جهانی دارد اِعمال می کند و در ایران هم نتایج بخش هایی که نقداً خصوصی شده بر اقشار کارگری و زحمتکش ایران تأثیرات بسیار شوم خود را به همراه داشته است.
در شرایط کنونی کلیه نیروهای متعهد به انقلاب سوسیالیستی در میان پیشروی کارگری و متحدان آن نیاز به تشکیلات انقلابی و سازماندهی حول یک برنامه انقلابی دارند تا با حادتر شدن شرایط اقتصادی و اجتماعی در آینده بتوانند اقدام به مبارزه نمایند. در این راستا، اشتباهاتی که باید قطعاً از آن دوری نمود، حمایت از یک جناح درون رژیم علیه دیگری، امید بستن به اصلاح طلبان در دفاع و برآورده کردن مطالبات دموکراتیک و يا حتی اصلاحاتی در عمل، ساده انگاری حضور و نقش عوامل توده ای و اکثریتی رژیم درون تشکیلات انقلابی است.
زمانی که جناحی از حاکمیت (مثلاً اصلاح طلبان) علیه جناح دیگر (مثلاً اصولگرایان) دست به اعتراض می زند، تشکیلات انقلابی و با برنامه از این فرصت برای مطرح کردن مطالبات متناسب با موقعیت سیاسی روز می تواند استفاده کند و شعارهای خود را مطرح نماید. تروتسکی در «برنامه انتقالی» دقیقاً پیشبرد قدم به قدم در تعیین شعارها را مطرح می کرده و می گوید:
«وطیفه ی استراتژیکی مرحله ی بعدی –یعنی مرحله ی پیش از انقلابی سرشار از تهییج، تبلیع و سازماندهی- عبارت است از غلبه بر تضاد موجود بین رسیدگی شرایط عینی انقلابی و عدم بلوغ پرولتاریا و پیشتاز آن (آشفتگی و نومیدی نسل قبلی و بی تجربگی نسل جوان تر). لازم است که در جریان مبارزه ی روزانه به توده ها کمک شود تا آنان بین درخواست های کنونی از یک سو و برنامه ی سوسیالیستی انقلاب از سویی دیگر، پلی ایجاد کنند. این پل باید شامل یک سلسله درخواست های انتقالی باشد؛ درخواست هایی که از شرایط امروز و از آگاهی امروزین قشرهای وسیع طبقه ی کارگر سرچشمه گرفته باشد و بدون تزلزل به نتیجه ی غایی منجر شود: تسخیر قدرت به وسیله ی پرولتاریا.
«سوسیال دموکراسی کلاسیک که در عصر سرمایه داری پیشرفته عمل می کرد، برنامه ی خود را به دو بخش مستقل از هم تقسیم کرد: نخست برنامه ی حداقل که خود را به ایجاد اصلاحات در چهارچوب جامعه ی بورژوایی محدود می کرد و دیگری برنامه حداکثر که در آینده ی نامعلوم جایگزین شدن سرمایه داری به وسیله ی سوسیالیزم را نوید میداد. بین برنامه ی حداقل و برنامه ی حداکثر پلی وجود نداشت. چرا که واژه ی سوسیالیزم را فقط به عنوان یک باد در غبغب بلغور می کرد. کمینترن عزم جزم کرده است که در عصر سرمایه داری در حال زوال، راه سوسیال دموکراسی را تعقیب کند: یعنی در زمانی که به طور کلی دیگر نمی توان مقوله ی اصلاحات منظم اجتماعی و حرف و سخن بالا بردن منظم سطح زندگی توده ها را پیش کشید؛ موقعی که هر گونه تقاضای جدی پرولتاریا و حتی هر گونه تقاضای جدی خرده بورژوازی به ناچار از آن سوی محدوده ی روابط مالکیت سرمایه داری و دولت بورژوایی سر درمی آورد.
«وظیفه ی استراتژیکی بین الملل چهارم نه اصلاح کردن سرمایه داری، بلکه سرنگون کردن آن است. هدف سیاسی آن تسخیر قدرت به وسیله ی پرولتاریا به منظور سلب مالکیت از بورژوازی است.» (3-برنامه ی حداقل و برنامه ی انتقالی)
در این مقطع از حیات سرمایه داری جهانی –نئولیرالیزم- بورژوازی دموکرات، سوسیال دموکرات یا اصلاح طلب دیگر معنا و مفهومی ندارد. بورژوازی های میانه رو که در گذشته خود را نماینده طبقه ی کارگر معرفی می کردند، تحت فشار انباشت سرمایه های مالی کلان و سیاست های سرمایه داران کلان جهانی (در رابطه با بانک جهانی و بازار جهانی، اسلحه سازی آمریکا، شرکت های نفتی جهانی و نظیر این ها) برای انباشت بیش تر سرمایه مالی در آینده، فرصت اصلاحات را از جناح اصلاح طلب ربوده اند. جناح اصلاح طلب (مانند حزب دموکرات در آمریکا و احزاب سوسیال دموکرات در اروپا و اصلاح طلبان در ایران) اگر می خواهند که از معرکه عقب نمانند، مجبورند که از سیاست های گذشته خود دست بشویند (همان طوری که در گذشته هم همین کار را کرده اند و در برابر بورژوازی در قدرت کوتاه آمده و به طبقه ی کارگر و اقشار فقیر و زحمتکش خیانت کرده اند. تاريخ 38 سال گذشته ايران يعنی از انقلاب 57 تا به امروز اثبات می کند که اصلاحات (از طريق بخشی از بورژوازی و يا خرده بورژوازی) بی اصلاحات! و برای اصلاحات واقعی بايد انقلاب سوسياليستی انجام بگيرد و حکومت کارگری شورایی با سلب مالکيت از سرمايه داران بزرگ و تحت حاکميت اکثريت جامعه «يعنی کارگران و زحمتکشان مسلح» اصلاحات واقعی را شروع کند.
در آخر مهم ترین و اساسی ترین نکته ای که به یک برنامه انقلابی می تواند توان ببخشد، پاک نگاه داشتن یک تشکیلات انقلابی از عناصر نفوذی است. خیانت حزب توده و اکثریتی ها در انقلاب 57 و همکاری آن ها با رژیم برای به دام انداختن نیروهای مترقی و انقلابی تا امروز همچنان ادامه دارد. این عناصر خائن، با قبول برنامه انقلابی و حتی دفاع از آن وارد تشکیلات شده و با تهدید و تحت فشار قرار دادن رهبری تشکیلات، یک تشکیلات انقلابی را از درون فاسد کرده و به انحراف عمیقی می کشند که جبران ناپذیر است. نیروهای انقلابی و پیشروی کارگری درون یک تشکیلات انقلابی باید همواره در فعالیت های خود رعایت کامل اصول مخفی کاری را بنمایند، تا لو نرفته و یا شناخته نشوند تا اساس تشکیلات تا حد ممکن از آسیب خائنین و بورژوازی در امان باقی بماند.
يکی از اصول اساسی يک برنامه انقلابی، طرح مبارزه ی اصولی با بوروکراسی می باشد. وجود چنين طرحی در برنامه ی انقلابی باعث بردن اين بحث به درون طبقه ی کارگر شده و نياز مبارزه با خائنين، نفوذی ها، رفورميست ها و تمام بوروکرات ها را ضروری می گرداند. نمونه های زنده ی آن «بين الملل سوم» و «بين الملل چهارم» می باشد.
ناگفته نماند که بحث مبارزه با بوروکراسی را نمی توان تنها به زمان تشکيل حزب پيشروی انقلابی سپرد، بلکه تمام نيروهای انقلابی درون احزاب و سازمان های مدعی سوسياليزم/کمونيزم امروز، وظيفه دارند تا با بوروکراسی درون تشکيلات خود مبارزه کنند. رهبری هر تشکيلاتی که مستقيم يا غيرمستقيم با اين مبارزه مخالفت نمايد، ماهيت سازشکار و خيانت آميز خود را نمايان می سازد.
در این رابطه نیز تروتسکی در «برنامه انتقالی» چنین می گوید:
«عالی ترين اخلاق همانا انقلاب اجتماعی است. کليه ی آن شيوه هائی خوب هستند که آگاهی طبقاتی کارگران را بالا ببرند، در آنان نسبت به نيروهايشان اعتماد به وجود بياورند و آمادگی آنان را برای فداکاری در راه مبارزه تقويت بکنند. شيوه هائی غيرمجاز هستند که در ستمزدگان نسبت به ستمگران احساس ترس و اطاعت را کِشت کنند، روحيه ی عصيان و خشم را خُرد کنند، و يا بجای اراده ی توده ها، اراده ی رهبران را بگذارند؛ بجای ايمان، اجبار را؛ به جای تجزيه و تحليل واقعيت، عوام فريبی و دغل را بگذارند. به همين دليل سوسيال دموکراسی که مارکسيزم را به فحشاء می کشاند و استالينيزم - اين برابر نهاد بلشويزم- هر دو دشمن خونی انقلاب پرولتاريائی و اخلاق آن هستند. واقعيت را از روبرو ديدن؛ به دنبال خط حداقل مقاومت نرفتن؛ هر چيزی را به نام واقعی آن چيز خواندن؛ به توده ها حقيقت را گفتن، ولو اين که اين حقيقت تلخ هم باشد؛ از موانع نهراسيدن؛ در چيزهای کوچک مثل چيزهای بزرگ صداقت داشتن؛ برنامه ی خود را بر پايه ی منطق مبارزه ی طبقاتی پی ريختن؛ شجاع بودن در زمان عمل.- اصول بين الملل چهارم اين ها هستند. اين بين الملل نشان داده است که در خلاف مسير آب می تواند شنا کند. موج تاريخی آينده آن را بر سينه ی خود بلند خواهد کرد.
«حرف و سخن هائی ازين مقوله که شرايط تاريخی هنوز برای ظهور سوسياليزم "بارور" نشده، زائيده ی جهل و يا ناشی از فريبکاری عمدی است. شرايط عينی برای انقلاب پرولتاريائی نه تنها "بارور" شده، بلکه حتی از شدت "باروری" و رسيدگی تا حدی رو به فساد نهاده است. بدون انقلاب سوسياليستی، و آن هم در دوران تاريخی بعد، تمام فرهنگ بشريت را فاجعه ای تهديد خواهد کرد. حالا ديگر نوبت پرولتاريا، يا بيشتر، نوبت پيشتاز انقلابی پرولتاريا است. بحران تاريخی بشريت به بحران رهبری انقلابی تقليل يافته است.
مانع عمده ای که در راه تغييردادن وضع پيش از انقلابی به وضع انقلابی قرار دارد، خاصيت فرصت طلب رهبری پرولتاريا است: جبن خرده بورژوائی آن در برابر بورژوازی بزرگ و سازش خائنانه اين رهبری با بورژوازی، حتی در زمانی که بورژوازی دارد جان به سر می شود.»
سارا قاضی- یاشار آذری
15 ژانویه 2017
26 دی ماه 1395
آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de
ايمل ياشار آذری:yasharazarri@gmail.com
مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری