مسأله
دموكراسی
و عمليات
"آزادی
ايران"
عقاب ها و بازهای
واشنگتن
حريصانه و با
چشمانی مملو
از تجاوز به
سوی ايران می نگرند.
انگلستان هم چون سگ شكاری
از شوق تهاجم،
زبان خود را
بيرون می
آورد. سفير
اسرائيل به
واشنگتن
توصيه می
كند كه
مبادا مسير
تهاجم
امپراتوری عليه
عراق به همان جا اكتفا
نموده بلكه به
فوريت هجوم به
سوی تهران و
سپس دمشق را
تكميل نمايد.
"كبوتران" كاخ
سفيد اما چنين
باور دارند كه
يورش به ايران
ضروری نيست،
كافی است كه
ما عراق را به
اشغال در آوريم، آن گاه به راحتی
شاهد آن
خواهيم بود كه
حاكمان تهران
با پاهای خود
به استقبال ما
خواهند
شتافت.
مسلماً چنان جدل هايی در
واشنگتن برای
شاه جوان
چندان رضايت بخش نيست،
"شاهی"
كه در روزهای
اخير با انجام
مصاحبه در CNN و CBS و BBC خود را
برای قرار
گرفتن بر تخت
طاووس آماده می كند. وی و
طرفدارانش در
لس آنجلس خود
را آماده می كنند تا
امپراتوری
آمريكا همان طور كه در
گذشته پدر و
جد وی را به
قدرت
رسانيدند،
اين بار نيز
سلطنت را به
آنان باز گردانند. و
اگر بنای
امپراتوری
آمريكا چنين
باشد، چه مدت
به طول خواهد
انجاميد تا وی
بر اريكه
نشيند؟
چنين
به نظر می
رسد كه طرف های درگير
از آمريكا
گرفته تا
انگلستان،
اسرائيل و
شاهزاده بی
تخت و تاج،
هيچ كدام
به آن درد و
رنجی كه ملت
ايران طی سال های دراز با
خود حمل می
كند، توجهی
ندارند. درد و
رنج و تلخ كامی هايی
كه بر اين ملت
تحميل شده و
به وسيله
شعرا، ادبا و
نويسندگان
اين سرزمين در
حافظه تاريخی
مردم زنده نگه
داشته شده
است. ملت
ايران فراموش
نكرده اند كه
چگونه آمريكا
با كمك
انگلستان با
همكاری شاه و
روحانيت به
تغييرات
فاجعه باری در
كشورشان دست
زده و مولود
تازه دموكراسی
را در ايران
به قربان گاه بردند.
هنگامی
كه احمد شاملو
از بهترين
شعرای ايران
در سال 2000
درگذشت، بيش
از يكصد هزار
نفر كه اغلب
آنان را
جوانان تشكيل
می دادند
در تشييع
جنازه وی شركت
كرده و گاهاً به طور جمعی
اشعاری را از
وی می خواندند.
اشعاری كه
بيانگر اميد
به آينده
بهتر، سرزندگی
و شادی بود.
شاملو در زندگی
خود فراز و
نشيب های
گوناگونی را از
سر گذراند كه
گاهاً
در اشعار وی
منعكس شده.
شاملو زندگی
خود را از
سرگذشت تاريخ
سياسی كشورش
جدا نمی
دانست و در
يكی از اشعار
كه خود نشان دهنده
دوران ركود و
رنج سياسی و
اجتماعی
جامعه ايران
است می سرايد:
سرزمينی بی
بهار، كه صدای
پرنده ای در
آن شنيده نمی شود، زندان ها چنان
گسترده شده
اند كه روح را
می آزارد. . . .
اوضاع
در ايران
هميشه اين
چنين نبوده
است. در قرن
بيستم در دوره
های كوتاهی
شرايطی پيش
آمد كه ملت
ايران می
توانست به
آرمان های
آزادی خواهانه
و عدالت
جويانه خود
جامه عمل
بپوشاند، اما
هر بار اين
فرصت ها يا ربوده
شد و يا سركوب
گرديد. بين
سال های
1906 تا 1911 وقوع
انقلاب
مشروطه در
ايران به
مثابه زمين
لرزه عظيمی
بود كه خاندان
فاسد قاجار را
كه همه ثروت های ايران
را به
امپراتوری
انگلستان به
ثمن بخس
فروخته
بودند، درهم
كوبيد. در اين
دوره برای
اولين بار در
ايران پارلمان
تأسيس يافت و
در همين دوره
شورش های
فراوان دهقانی
عليه ملاكان
كه
گردانندگان
اصلی مملكت
بودند به راه
افتاد. پيدايش
مطبوعات آزاد
و مدافع
دموكراسی،
تشكيل جمعيت
هايی از روشن فكران كه
مشروعيت فكری
خود را از
انقلاب
فرانسه و
پتروگراد می گرفتند،
نشر انديشه های
مترقی موجب
شكاف در شيوه
تفكر سنتی
جامعه گرديد،
به طوری كه
اين شكاف به
درون طبقه
حاكمه و
روحانيت نيز
راه يافت. بخشی
از روحانيت در
كنار فئودال ها و دستگاه
هيأت حاكمه
قرار گرفت و
به سركوب نيروهای
انقلابی
پرداخت.
با
وجود آن چه
كه گذشت،
اوضاع چنان
نيز نماند. در
سال 1910 روحانی
جوانی به نام
"كسروی"
كه نسبت به
اوضاع جامعه و
طبيعت دچار
تناقضاتی شده
بود، شب ها
به پشت بام
منزل خود در
تبريز می
رفت تا حركت
ستارگان و به ويژه
ستاره دنباله
دار را تعقيب
كند. وی
سرانجام
تصميم گرفت از
علم الهيات به
علم ماديات
پناه برد و در
قلعه مستحكم
آن سنگر
بگيرد. كتاب ها و مقالات
وی دلايل
بسيار محكمی
عليه جهل و
خرافات و اصول
شيعه گری به
همراه داشت.
احمد كسروی
در نوشته های
خود در دفاع
از جامعه مدنی، حقوق
زنان و اصلاح
جامعه
سرسختانه
دفاع می
نمود. اين
عمل شجاعانه وی
خشم و غضب
ملايان مرتجع و
بيسواد را
برانگيخت،
آنان وی را به
زندقه و الحاد
متهم نمودند.
در سال 1946 ملايان
مرتجع عليه وی
به دادگاه
شكايت برده وی
را متهم
نمودند كه
عليه اسلام و
مسلمين اسائه
ادب نموده
است. به هنگام
تشكيل دادگاه
آنان منتظر
پايان جلسات
دادگاه
نمانده و با
ضرب چند گلوله
به حيات اين
دانشمند بزرگ
پايان دادند.
بدين سان
می توان
گفت كه وی يكی
از پيشگامان
مبارزه با
تاريك انديشی
بود كه به قتل
رسيد.
انقلاب
مشروطه، شاه و
مستشاران
خارجی وی را
به شكست
كشانيد، اما
اين پيروزی
زمان درازی به
طول نينجاميد.
در اين مرحله
"رضاخان" كه
افسری كم سواد
و دست پرورده
فوج قزاق بود
وارد ميدان
شد. قزاق ها
نيروی مسلحی
بودند كه توسط
دولت روسيه
تزاری برای
حفظ مصالح
امپراتوری
روسيه و هم
حمايت از تاج
و تخت شاه
ايران تأسيس
شده بود. پس از
انقلاب
بلشويكی در
روسيه، قزاق ها در ايران
از حمايت های تزار
محروم ماندند،
افسران روسی
به كشور خود
بازگشتند و
قزاق ها
مجبور شدند يا
افسران تازه
استخدام كرده
و يا به وسيله
افسران سابق
قزاق به كار
خود ادامه
دهند. در سال 1921
حكومت بلشويكی
روسيه همه
قراردادهای
ظالمانه دولت
تزاری را با
ايران لغو،
بدهی های
ايران را به
بانك دولتی
روس كان لم
يكن اعلام
داشت و از
بسياری شركت ها، اراضی و
كارخانه های
متعلق به دولت
سابق در خاك
ايران به نفع
ملت ايران صرف
نظر نمود.
لغو
قراردادهای
سابق توسط
بلشويك ها
و افشای
قراردادهای
محرمانه بين
تزارها و
امپرياليسم
انگلستان،
موجب افشای
غارت گری ها و تجاوزات
دو كشور
امپرياليستی
و به ويژه
انگلستان در
ايران گرديد و
موجب تقويت روحيه
ميهن پرستی و
مقاومت در
مردم ايران
شد. فوج قزاق ها نيز از
اين شرايط
تازه و روحيه
آزادی خواهانه
بی بهره
نماندند. در
همان سال
رضاخان با
گروه قزاق خود
به سوی تهران
به حركت
درآمده و خود
را وزير جنگ
خواند. چهار
سال پس از
اين، رضاخان
از مجلس ايران
خواست تا
پادشاهی
خاندان قاجار
را در ايران
ملغی نمايند.
در اين دوره
رضاخان با تأسی
از آتاتورك
رئيس جمهوری
تركيه در
ايران به
اصلاحاتی دست
زد و بنای
تأسيس دولت
مدرن را در
ايران آغاز
نمود. بايد گفت
كه رضاخان
برعكس كمال
آتاتورك كه
جمهوری را پس
از الغای
خلافت عثمانی
برقرار كرد، وی
متأسفانه
خود را شاه
ايران خواند و
از پشتيبانی
دولت انگليس
نيز برخوردار
شد.
اصلاحات
رضاشاه در
بهترين حالت
سطحی ماند و
نتوانست
تغييرات ريشه
ای در اوضاع
جامعه به وجود
آورد. وی در
مرحله ای با
روحانيت نيز
درگير شد تا
حدی كه بعضی
از آنان را در
ملا عام تنبيه
نمود، البته
رضاشاه با
روشن فكران
و نيروهای
پيشرو جامعه
نيز برخوردی
بهتر از اين
نداشت. رضاشاه
به تمام كتب و
مطبوعات با
بدبينی و به
مثابه
برانداز و
عليه حكومت می نگريست. در
زمان وی
هرگونه كوششی
برای استقرار
دموكراسی در
ايران با
استهزاء و
مخالفت پاسخ
داده شد.
مغازله
رضاشاه با
رايش سوم در
جريان جنگ دوم
جهانی (تعويض
نام فارس به
ايران به
پيشنهاد سفير
برلن در تهران
انجام گرفت
اگر چه
ايران مركز
نژاد آريايی
بوده است)
موجب سقوط وی
گرديد.
نارضايتی
انگليسی ها از
سياست های
رضاشاه موجب
آن شد تا در
سال 1941 وی را عزل
نموده و به
تبعيد
فرستادند.
آنان سپس فرزند
بيست ساله وی
كه دارای
شخصيتی ضعيف و
"با هوشی
متوسط" بود به
جای پدر
نشانيدند. شاه
تازه آن چه
را كه بر پدرش
گذشته بود
فراموش نكرد و
به درستی
آموخت كه هيچ گاه نبايد
بر روی ولی
نعمت خود
شمشير بكشد.
اشغال
ايران توسط
قوای روسيه و
انگلستان و
رقابت ميان آن
دو، شرايطی را
در ايران به
وجود آورد تا
نيروهای
مختلف اجتماعی
كه تا آن روز
فرصت بروز
نيافته
بودند، ظاهر شده
و فعاليت های خود را
به شكل علنی
آغاز نمايند.
جريانات ملی و
دموكراتيك،
ترقی خواهان و
كمونيست های متمايل
به اتحاد شوروی. در اين
مرحله نيروهای
ملی و دمكرات
ها سرسختانه
به دفاع از
استقلال و تماميت
ارضی ايران
پرداخته و
خواستار خروج
سريع سربازان بيگانه
از ايران
شدند. دكتر
محمد مصدق از
پيشگامان مبارزه
برای آزادی ملی
در ايران در رأس نيروهای
آزادی خواه
قرار گرفت. وی
اگر چه خود از
خانواده
اشراف قاجار
بود اما سرسختانه
با مناسبات آن چنانی
مخالف بود و
چه در زمان
رضاشاه و چه
در زمان شاه
جديد بر اين
عقيده خود
استوار ماند و
در اين راه
مصائب فراوانی
را متحمل
گرديد. مصدق
برای استقلال
ايران
سرسختانه به
مبارزه
پرداخت. از
نظر وی
استقلال يعنی
خروج قوای
بيگانه روسی و
انگليسی از
ايران و ملی
نمودن صنعت
نفت كه در
انحصار و
مالكيت
انگلستان بود.
برعكس
مصدق كه آزادی
و استقلال
كامل ايران را
خواستار بود،
كمونيست های حزب توده
به علت دنباله
روی بی چون و
چرا از شوروی، تنها
خواستار خروج
قوای انگليسی
از ايران
بودند. اين
سياست حزب
توده موجب آن
شد كه بسياری
از نيروهای
مترقی به
پشتيبانی از
مصدق برخيزند
و در عين حال
اين عملكرد
حزب توده باعث
شد تا پايگاه
اجتماعی آن در
ميان روشن فكران ملی
گرا تضعيف
گردد. با وجود
همه آن چه
گذشت بايد
گفت كه اين
حزب موفق
گرديد قطب
عظيمی از
بهترين
متفكران و
روشن فكران
ايرانی را به
سوی خود جلب
نمايد.
كتاب
"همه مردان
شاه" تأليف
استفان
كينزر، مرثيه
ای است كه به
مصدق اهداء شده است. آری
دكتر محمد
مصدق سياست مداری با
خونی آبی رنگ،
مخلص در راه
به دست آوردن
استقلال سياسی
و اقتصادی برای
ميهن خود، كسی
كه با كارهای
صادقانه
توانست
پشتيبانی
ميليون ها
نفر از
هموطنان خود به ويژه اهالی
ساكنان
روستاها را
كسب كند، كسی
كه كينه دو
امپراتوری
بزرگ
انگلستان و
آمريكا يكی
زوال يابنده و
ديگری در حال
صعود را عليه
خود
برانگيخت، دو
امپراتوری كه
مصالح اقتصادی
مشتركی
داشتند. اوايل
سال 1943 وزير
خارجه آمريكا
"كوردل هال" طی
نامه ای به
رئيس جمهور
"روزولت"
چنين می
نويسد:
"عليرغم
عوامل "انسانی" كه ما را
واميدارد تا
از نفوذ اتحاد
شوروی در منطقه
جلوگيری
كنيم، مسأله
بسيار مهم و
سرسختانه
ديگری نيز
وجود دارد كه
ما بايد بكوشيم
به آن اهميت
لازم را
بدهيم. اين
مسأله اين است
كه ما نبايد
بگذاريم قدرت
بزرگی در
منطقه خليج
فارس پا
بگيرد، زيرا
در آن صورت به
نفوذ نفتی
ايالات متحده
آمريكا در
عربستان سعودی
ضربات جدی
وارد خواهد
شد."
در
ادامه چنين
سياستی بود كه
از سال 1942 هيأت
های نظامی
آمريكايی به
طور مرتب وارد
ايران می
شدند و
البته هدف شان نيز
روشن بود.
دولت آمريكا
خواستار
تشكيل ارتشی
در ايران بود
تا بتواند از
منافع دراز
مدت ايالات
متحده آمريكا
در منطقه محافظت
نمايد. در حالی
كه آمريكا و
انگلستان هر
دو جزو كشورهای
معظم محسوب می شدند، اما
با نفوذ گسترش
يابنده آمريكا
در منطقه به ويژه در
آذربايجان و
كردستان، برای
دولت
انگلستان راه
ديگری نمی
ماند جز اين
كه هر روز
بيشتر و بيشتر
به نفع دولت آمريكا از
منطقه عقب نشينی
كند.
مبارزات
ميهن پرستانه
مصدق شعله های
آتش آزادی
خواهانه را
در ميان ملت
ايران
برافروخت. شاه
وحشت زده از
ملت در سال 1953
مجبور به فرار
از ايران گرديد
و صنايع نفت
به فوريت ملی
شد. كارگران
ايرانی در
پالايشگاه و
ساير مؤسسات
نفتی در
خوزستان
همانند
بردگان در
اسارت به سر می بردند.
«استفان
كينزر» مولف
كتاب «همه
مردان شاه»
وضعيت
كارگران
ايرانی را از
قول يكی از
مديران
اسرائيلی كه
در مجله
«اورشليم پست»
به چاپ رسيده
چنين توضيح می دهد: «كارگران
ايرانی به مدت
هفت ماه
تابستان گرم
خوزستان
مجبور بودند
در زير درخت های نخل و
غيره به سر
ببرند. با
آغاز فصل سرما
شركت نفت
آبادان آنان
را به درون
«سوله» های
بسيار بزرگی
كه هر كدام
گنجايش سه
چهار هزار
كارگر داشت منتقل
می نمود.
آنان مجبور
بودند خود و
خانواده و همگی
در كنار هم در
اين «سوله»ها
بخوابند. سهم
هر يك به
اندازه يك تخت
می شد.
برای اين
جمعيت زياد
دست شويی
و توالت نيز
در نظر نگرفته
بودند. هنگامی
كه من با
همكار انگليسی
خود به صحبت می نشستم به
آنان يادآوری
می كردم
كه مناسب نيست
شما با ملت
فارس اين چنين
برخورد می
كنيد، آنان
پاسخ می
دادند كه ما
انگليس ها
تجربيات
فراوانی در
رابطه با زندگی
ملت های
عقب مانده
داريم. عدالت
و سوسياليسم
چيز بسيار خوبی
است ولی برای
درون انگليس،
در خارج از
انگلستان ما
بايد «آقا»
باشيم.»
«حزب
كارگری»
در انگلستان
حتی در درون
كشور خود نيز
به عهد و قول
«سوسياليستی» خود عمل نمی كرد. وزير
خارجه «حزب
كارگر» در انگلستان
«هربرت
موريسون»
تصميم گرفت تا
مصدق را
سرنگون كند،
اما در اين
كار موفق نشد.
وی
چنين برنامه
ريزی كرد كه
تعدادی ناو
جنگی را آماده
كرده و ترتيب
حمله به ايران
را بدهد و
بدين شكل
زمينه سقوط
مصدق را فراهم
آورد. در آن
زمان «هری
ترومن» با اين
كار وزير
خارجه
انگلستان به
مخالفت
برخاست. وی
سفير خود را
به همراه نامه
ای اعتراضی به
نزد «هربرت
موريسون»
فرستاد با اين
مضمون كه مصدق
از پشتيبانی 95٪
مردم ايران
برخوردار است
و انجام چنين
كاری بلاهت
مطلق است.
تنها
پس از پيروزی
«دوايت
آيزنهاور»
(بانی استراتژی
امنيت ملی فعلی) امكان دست
زدن به چنين
اعمال ضد
انقلابی عليه
مصدق فراهم
شد. برادران
«دالس» با نام
عمليات
«آژاكس»
فعاليت خود را
برای سرنگونی
مصدق آغاز
كردند.
دموكراسی
سكولاری كه به
وسيله جبهه ملی
و در رأس آن
دكتر محمد
مصدق برای
اولين بار در
ايران تأسيس
يافته بود با
كامل تأسف
به وسيله
كودتای آمريكايی
و انگليسی
درهم شكسته
شد. استفان
كينزر در كتاب
خود توانسته
است با زبردستی
ويژه ای تمام
جزئيات
كودتا، شخصيت
های شركت
كننده را به
طور كامل
ترسيم كند.
سال های درازی
كه از وقوع
كودتا گذشته
دلايل فراوانی
را بر درستی
نوشته های
استفان كينزر
در جلوی
ديدگان ما می گذارد.
دهشت انگيز
اين كه اكنون
و با گذشت اين ساليان
دراز كمتر
كسانی به
انكار و تقبيح
آن عمل شوم می پردازند و
سئوالی كه
اكنون در
برابر ما قرار
می گيرد
اين است كه
آيا بايد 50 سال
بگذرد تا ما
باخبر شويم كه
بوش و بلر خود
می دانستند
كه در عراق
اسلحه كشتار
جمعی وجود
ندارد و
ادعاهای
اينان تنها
سرپوش برای
اشغال و غارت
كشور عراق
بوده است؟
در
قسمتی از كتاب
كينزر انتقاد
ملايمی بر
مصدق وارد می شود مبنی
بر اين كه وی نتوانست
هراس أمريكاييان
را از نفوذ
شوروی در
ايران محاسبه
كند و سياست گزاری
های خود را
بر آن اساس
بنا نهد. اين
انتقاد درست
در جهت عكس
دلايل و دفاع
مصدق در
دادگاه مسخره
ای كه برای
«محاكمه» وی
ترتيب داده
شده بود می
نمايد و در
كتاب ذكر آن
رفته است.
مصدق به درستی
تنها «جرم» خود
را چنين شرح می دهد: «تنها
جرم من همانا
ملی كردن
صنايع نفت و
اخراج شبكه های
سياسی و نفوذ
بزرگ ترين
كشور استعماری
از ايران بوده
است.»
به
همين سبب
سازمان «سيا»
در
بازگرداندن
شاه به قدرت
در سال 1953 اقدام
كرد و به
فوريت و در
فردای كودتا
سركوب نيروهای
ليبرال،
دمكرات، ملی
گرا و كمونيست ها آغاز
گرديد. آمريكا
اقدام به تأسيس
پليس مخفی
«ساواك» كرد كه
به شيوه ای
تازه به دست گيری و
شكنجه نيروهای
مترقی پرداخت.
در اين دوره
هرگونه
فعاليت سياسی
جرم به حساب می آمد. از
همين دوره است
كه طيف بسيار
گسترده ای از
نيروهای آزادی خواه
ايرانی
ناگزير از جلای
وطن به سوی
اروپا و آمريكای
شمالی گرديدند
و در آن جا
سازمان ها
و انجمن های
خود را برای
مبارزه با شاه
به راه
انداختند. در
اين دوره در
ايران به جز
در مساجد مكان
ديگری برای
بحث و تجمع
وجود نداشت و
تنها در مساجد
بود كه می
شد عليه
دولت مباحثی
آن هم در سطحی
بسيار ساده به
راه انداخت.
حمايت مطلق ايالت
متحده آمريكا
از ديكتاتوری
شاه، حتی
مخالفان
معتدل شاه را
هم مجبور به
خروج از كشور
نمود. فريدون
تنكابنی شاعر
و نويسنده
ايرانی در سال
1970 در كتاب
«يادداشت های شهر
شلوغ» در مورد
سياست های
جهان آن روز
چنين می
نويسد: «اگر
كاريكاتوريست
بودم شكل شخص آمريكايی
را با لباس
نظامی و پوتين
براق چنين
ترسيم می
كردم كه يك
پای خود را بر
پشت آمريكای
لاتين، پای
ديگرش را بر
پشت منطقه
جنوب شرق آسيا
گذاشته در حالی
كه با دست چپ
خود گلوی يك
سياه پوست
را می فشارد...»
و
هنگامی كه
طوفان اخير
وزيد و شاه را
از سر راه
برداشت، تنها
آيت الله ها
بودند كه بر
جامعه تسلط
داشتند و تنها
آنان
توانستند از
خلاء گورستان
مانندی كه شاه
پس از حوادث
سال های
1953 در ايران به
وجود آورده
بود بهره
ببرند. به درستی
روشن شد كه آن
ديكتاتوری كه
خمينی پس از
به قدرت رسيدن
بر ايران حاكم
نمود، چيزی
نبود به
جز صورت
ديگری از
ديكتاتوری
شاه به معنی
دقيق كلمه.
ادعاهای ضد
امپرياليستی
نمودن ملاها
در ايران به
شيوه ای بسيار
احمقانه مطرح
شد و از همان
ابتدا گفتار و
كردارشان
مشكوك و
متناقض می
نمود. شيوه
سركوب عليه
مردم در ايران
و عراق هر
كدام معانی
ويژه خود را
دارند. صدام
در عراق همه
نيروهای مترقی
هم چون
ليبرال ها
و كمونيست ها را سركوب
نمود، اما
حكومت بعث در
زندگی خصوصی
مردم دخالت
نداشت. در
كشور عراق
بارها، كاباره
ها، رقاص خانه
ها و همه اماكنه تفريح
عمومی باز و
آزاد بودند و
كسی در اين
گونه موارد
مزاحمتی برای
كسی ايجاد نمی نمود. در
ايران برعكس
عراق به
جز سركوب
وحشيانه همه
نيروهای
مخالف، پليس
مذهبی در تمام
شئون و زندگی
خصوصی مردم
دخالت داشت.
دست گيری
و شلاق زدن
جوانان در ملاء عام به
اتهام شادی
كردن و منع
ميليون ها
انسان از
داشتن حداقل
آزادی های
شخصی جامعه
ايران را دچار
خفگی نموده
بود. امروز در
ايران نفرت از
حاكميت مذهبی
بسيار گسترده
شده است. بر
طبق آمار
موجود 65٪
جوانان زير 25
سال كه در
جامعه و
خانواده مذهبی
تولد و رشد
يافته اند
شديدا ضد
ملاها و ضد
مذهبی اند و
اينان كسانی
هستند كه به جز حكومت
مذهبی شيوه
ديگری را در
زندگی تجربه
نكرده اند.
تجربه
بسی چيزها به
ايرانيان
آموخته و خود
بهترين آموزگار
ايرانيان است.
آيت الله های
پرقدرت
نخواهند
توانست بر
قوانين تكامل
طبيعی غلبه
كنند. اگر
ايرانيان را
به حال خود
رها كنند آنها
خود می دانند
كه چگونه، چه
زمانی و
براساس چه
مصلحتی عليه
ظالمان و تجاوزكاران
به حقوق خود
به اقدام
مناسب دست
بزنند، شايد
اصلاحات
مقدمه ای برای
آن باشد. نبوغ
و زيبايی كار
فيلم سازان
ايران در
ايران و خارج،
كتب و اشعاری
كه غالبا به
شكلی مخفيانه
در بين
ايرانيان رد و
بدل می شود
گام های
اوليه تغيير
ريشه ای از
درون است. اگر
گروه بوش، چينی
و رامسفلد به
عملياتی در
ايران دست
زنند، تنها به
استقرار
ارتجاعی
هارتر و بدتر
كمك خواهند
نمود. غالبا
اين چنين
است كه منافع
امپراتوری ها با
مصالح ملت ها منطبق نمی گردد. غالب
ايرانيان می دانند كه
«آزاد» سازی هايی از
اين نوع، آنان
را با مشكلات
بسيار عظيمی
روبرو خواهد
ساخت، به
ويژه اين كه
ملت ايران
كاملاً
به اين نكته
واقفند كه اين
امپراتوری به
خاطر مصالح
خود بر چه
اعمالی عليه
ملت ايران در
پنجاه سال
گذشته دست زده
است.
طارق
علی*
* - طارق علی روزنامه نگار و تحليل گر مارکسيست يکی از فعالان سابق جنبش تروتسکيستی (بين الملل چهارم) و رهبر جنبش دانشجويی ضد جنگ ويتنام در بريتانيا در دهه 70 بود.
ترجمه: احمد مزارعی بازنويس: ياشار آذری آدرس انترنتی کتابخانه: http://www.javaan.net/nashr.htm آدرس پستی: BM IWSN , London WC1N 3XX, UK ايمل: yasharazarri@yahoo.com مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری |