مبارزات طبقاتی مبتنی بر سوسیالیزم انقلابی

جمعی از گرایش سوسیالیزم انقلابی

 مقدمه

سوسیالیزم انقلابی مبتنی بر تئوری‌های مارکسیزم است. مارکس با تئوری‌های علمی خود از سنن رایج غیردموکراتیک در سوسیالیزم زمان خود جدا شده و مرز مشخص کشید. در مارکسیزم اصل رهایی بشر، بر پایه ی اصل خودرهایی و رهایی از پایین استوار است. این اصل تضاد مستقیم با فرقه گرایی ای دارد که از زمان بعد از لنین و روی کار آمدن استالینیزم در چپ جهانی ریشه دوانید، حتی جریانات تروتسکیستی در سطح بین المللی و چپ ما هم در ایران از آن بی بهره نماند. البته به شکل پراکنده اقداماتی در جهت اصلاح این معضل انجام شده، اما در مرحله ای نیست که بتواند با تکیه بر اعتماد توده اقشار کارگری و زحمتکش، تشکیلاتی انقلابی با برنامه انقلابی برای استراتژی انقلابی پیاده کند. این حالت به مانند بدنی می‌ماند که سر نداشته باشد. در نتیجه، آنچه که امروز و به ویژه بعد از خیزش اخیر زن و مرد جوان ما در صحنه خیابان‌ها و بعد از تکرار آن به کرات حداقل از سال 1388 تا کنون باید برای ما بدیهی شده باشد، دلیل نافرجام ماندن این مبارزات است.

به عقیده ی ما نافرجامی این نوع خیزش های خود به خودی (با تمام از جان گذشتگی و فداکاری بهترین فرزندان کشور (حتی اگر بنا به نظر برخی فرصت طلب، به سرنگونی این رژیم منتهی شود) به دلیل نداشتن دید یا نگرش علمی به چگونگی مبارزات طبقاتی و نداشتن تحلیل از مرحله‌ای از تاریخ بشری است که ما در آن زندگی می کنیم. به عبارت دیگر، مانند آن است که ما بخواهیم آسمان خراشی را بنا کنیم اما معتقد باشیم که فقط به مقدار زیادی گاه گِل احتیاج داریم که روی هم سوار کنیم، در حالی که اصلاً در رشته ی آرشیتکت و به ویژه در زمینه ی ساختن برج های بلند هیچ گونه آگاهی و تجربه‌ای علمی نداشته باشیم.

اگر به این آگاهی برسیم که تضادهای طبقاتی و مبارزات حاصل از آن‌ها تابع قوانین علمی خود هستند، آنگاه می‌توانیم از تئوری‌های مارکس برای قدم برداشتن در مسیر پیروزمندی استفاده کنیم. متأسفانه حتی آنانی که با عقاید مارکس آشنایی داشته اند، اغلب در تعبیر مفاهیم مارکسیستی دچار اشتباه شدند که تأثیر تعیین کننده ای در بکارگیری مفاهیم مارکسیستی داشته است. خیلی از مارکسیست های بعد از مارکس بر این اعتقاد بودند که فلسفه ی مارکسیزم، «ماتریالیزم دیالکتیک» است. اما شخص مارکس در نوشته هایش هرگز از واژه ی ماتریالیزم دیالکتیک استفاده نکرده و آنچه که در آثار تاریخی باقی‌مانده گویای این است که ظاهراً انگلس بعد از مارکس از عنوان «فلسفه ی ماتریالیزم دیالکتیک» استفاده کرده و بعد هم در بین الملل دوم بکار گرفته شد و سپس پلخانف در آموزش هایش آن را تکرار کرده و متداول نمود. از آنجایی که پلخانف پدر مارکسیزم روسی و آموزگار همه ی جناح های سوسیال دموکراسی روسی بود، این دیدگاه را در میان همه جریانات چپ آن زمان از لنین گرفته تا تروتسکی متداول کرد. لازم به اشاره است که لنین و تروتسکی در ادامه ی فعالیت خود، از این دیدگاه پلخانف جدا شدند، اما درک کلی در زمینه ی ماتریالیزم دیالکتیک در میان همه ی جریانات باقی ماند. جالب توجه است که اشاره کنیم که این دیدگاه تنها چیزی است که میان استالینیست ها، مائوئیست ها و تروتسکیست ها در سطح بین‌المللی مشترک است.

این در حالی است که اگر آثار مارکس را به زبان‌های آلمانی، انگلیسی، فرانسوی بخوانیم، ملاحظه می‌کنیم که مارکس در نقدش از فلسفه ی هگل در حقیقت از آنچه که «فلسفه» نامیده می شود، انتقاد کرده و معتقد بود که از دیدگاه علمی فاقد ارزش است و به همین ترتیب، «ماتریالیزم» فوئرباخ را هم ناقص می دید. از این نظر، باید گفت که مارکسیزم نه دیدگاهی است ماتریالیستی و نه ایدئالیستی و از هر دوی این‌ها فراتر رفته و حتی تناقض بین آن‌ها را هم حل می کند. توجه به این دیدگاه تازه اساسِ شناخت از مارکسیزم است.

مارکسیزم را می‌شود «فلسفه پراکسیس»  نامید. «پراکسیس» در زبان آلمانی به عملی گفته می‌شود که هدفمند باشد، یعنی عملی که برای منظور خاصی انجام می‌شود و در فرانسه از لفظ «پراتیک» استفاده می شود. در فارسی اما بهتر است ما به همان لفظ آلمانی یعنی «پراکسیس» اکتفا کنیم تا با مفهوم متداول لغت «پراتیک» اشتباه نشود. پس «پراکسیس» نه یعنی تنها یک «عمل» که یعنی عملی که با فکر و هدف خاصی انجام می گیرد.

کتاب ایدئولوژی آلمانی مارکس در ‌واقع حاصل درک دقیق مارکس از فلسفه ی هگل و ماتریالیزم فوئرباخ و بیرون آمدن از درون آن دو و رسیدن به دیدگاه علمی «پراکسیس» بود و برای نوشتن آن از تزهای فوئرباخ به عنوان پایه‌های این کتاب استفاده نمود. متأسفانه ترجمه‌های فارسی موجود از تزهای فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی از نظر مفهوم مورد نظر مارکس حاوی اشتباهات بسیارند و شاید بهتر باشد به ورژن های آلمانی، انگلیسی و یا فرانسه آن‌ها رجوع نمود.

به طور خلاصه می‌توان گفت که در حالی که ماتریالیزم فوئرباخ فقط عین یا اُبژه در خارج از ذهن ما را در نظر می‌گیرد و ایدئالیزم هگل برعکس آن، یعنی ذهن یا سوبژه را بر دنیای عین یا ابژه غالب می سازد، مارکس در حقیقت رابطه بین این دو را که همان پراکسیس باشد، تعیین کننده می دانست. مارکس معتقد بود که نه روح بر ماده و نه ماده بر روح تقدم دارد، بلکه در پراکسیس هم از جنبه ذهنی یعنی تفکر خود باید استفاده کرد و هم از جنبه عینی که واقعیت پیش روی باشد تا به تحلیلی حقیقی رسید. یعنی عمل با هدف خاص که پراکسیس بشر در دنیای خارج از ذهن اش باشد، هست که به «شناخت» می رسد. لذا از ترکیب تفکر و عملِ هدفمند نتیجه‌ای حاصل می‌شود که «شناخت» را شکل می دهد. ذهنیتی که ما از دنیای خارج از ذهن خود داریم در ‌واقع حاصل پراکسیس ما است که مستقیم بر عین یا دنیای خارج از ذهن تأثیر می‌گذارد.

از این رو دیدگاه مارکسیزم، دیالکتیک را رابطه بین ذهن و عین و بالعکس رابطه بین عین و ذهن می بیند. به همین دلیل ارجحیت بشر بر سایر حیوانات نیز به این دلیل است که بشر می‌تواند با تفکر و پراکسیس خود، بر دنیای عینی تأثیر گذاشته و آن را تغییر دهد. لذا دیدگاه انقلابی دیدگاهی است که باور دارد که ذهن با دیدِ انتقادی به عین قادر است آن را تغییر دهد. براین اساس، درست یا غلط بودن هر تفکری در‌واقع در عمل اثبات می‌شود.

یک دید انقلابی دیگر مارکس این است که اگر بشر با تفکر و پراکسیس خود می‌تواند دنیای عینی خود را تغییر دهد، پس می‌تواند انقلاب کند. این انقلاب اول به شکل خوددگرگونی بر روی خود او تأثیر می گذارد. به عبارت دیگر، همزمان با ایجاد تغییر در دنیای عین، دیدگاه یا ذهنیت خود را هم تغییر می دهد. این روند، حرکتی است دائمی، یعنی یک فرد و یا یک نسل دائم در حال تغییر است و تغییر حرکتی است بی‌انتها و در این روند است که ذات بشر هم شکل می گیرد، یعنی در نتیجه روابط اجتماعی و تغییراتی که در دیدگاهش ایجاد می‌شود. لذا ذات بشر مثل علم که هرگز ثابت نمی‌ماند، هستی ای مطلق و خداگونه نیست و دائم در حال تغییر و رشد است.

 

روند تاریخی

از اینرو است که در مارکسیزم به روند تاریخی هر چیز نگاه می‌کنیم و این نگرش را علمی می‌دانیم و برای حل معضلات اجتماعی نیز باید با نگاهی تاریخی با آن‌ها برخورد کرده و از برخوردها و تحلیل‌های مقطعی خود را برحذر داریم. این بدان معنا است که برای حل معضلات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه امروز باید این معضلات را از دیدگاه تاریخی بررسی کرد تا بتوان پراکسیس مناسب برای آن یافت.

از نظر تاریخی جوامع بشری دوره هایی را پشت سر گذاشته و امروزه در دوره ی سرمایه داری بسر می برند. جامعه ی ما هم خارج از این روند تاریخی نیست، یعنی با وجود اینکه در ایران، مراحل تاریخی دوره های مختلف جوامع بشری غربی طی نشده، بدان معنا نیست که هم‌ اکنون در دوره ی دیگری جدا از دوره ی سرمایه داری بسر می بریم.

بعد از انقلابات دموکراتیک بورژوایی فرانسه که نهایتاً باعث انحلال فئودالیزم شد، عوامل زیادی دست به دست هم داد و زمان زیادی برد تا جامعه بشری به مرحله‌ای رسید که بتواند از فئودالیزم عبور کرده و به سیستم سرمایه داری برسد. یکی از این عوامل بسیار مؤثر، ساختار جهانی خودِ سیستم سرمایه داری بود. از آنجایی که سیستم سرمایه داری تنها با افزایش هر چه بیش تر سود می‌تواند ادامه حیات بدهد، سرمایه داران از همان ابتدا مجبور بودند که همیشه تمام نیروی خود را بر یافتن بازارهای بیش تر برای فروش بیش تر بگذارند. یک عامل مؤثر دیگر این بود که از همان ابتدا، بر تجار و سرمایه داران اولیه روشن بود که برای رقابت بهتر نیاز به مواد اولیه ی بهتر و بیش تر دارند. پس بازار و مواد اولیه از زمان رشد بورژوازی در جوامع فنودالی عوامل تعیین کننده ای در موفقیت و رشد سرمایه داری بود. بسیاری از این مواد اولیه همیشه در کشورهای خودِ آن‌ها یافت نمی‌شد و به طور خلاصه می‌توان گفت که از همان ابتدا مجبور بودند با بسیاری از کشورهای دورافتاده معامله کنند. ابتدایی ترین شکل این معامله خرید مواد اولیه از این کشورها و فروش کالاهای ساخته شده به آن‌ها بود. بحث در چارچوب چگونگی این معاملات که ناشی از خصلت کلاهبرداری و دزدی سرمایه داری است در این مقاله نمی گنجد. البته بعدها عوامل دیگری هم بین این سرمایه داران و کشورهای دیگر جهان رابطه ایجاد کرد، مثل جنگ. جنگ و تخریب و بازسازی اجباری و مورد نیاز مجدد، زمینه ای بسیار پُرسودی برای سرمایه داری بوده است.

بهر حال منظور این است که در طول عمر سیستم سرمایه داری، خواه ناخواه کشورهایی که هنوز انقلاب دموکراتیک بورژوایی نکرده بودند، درگیر نظام اقتصادی و سیاسی سرمایه داری شدند. یعنی از آنجایی که سرمایه داری نیاز به مواد اولیه این کشورها و نیز بازار آن‌ها برای فروش کالاهای ساخته شده داشت، این کشورها به شکل ناقص تبدیل به کشورهای سرمایه داری شدند. یعنی در این کشورها هیچ چیز به شکل  متعارف رشد و به نحوی که در کشورهای پیشرفته جلو می رفت، عمل نمی کرد. برای نمونه در ایران، پا به پای بیسوادی کامل در شهرهای کوچک و دهات، در شهرهای بزرگی مثل تهران، حسابدار و بانکدار تربیت می‌کردند تا تبادلات بانکی سرمایه داران از طریق این بانک ها با بانک های غربی روان تر و سریع‌تر انجام گیرد. این‌گونه افراد و رژیم حاکم وقت همه عموماً عوامل دولت های غربی سرمایه داری بودند. برای نمونه در زمان شاه دروازه های تمدن در حالی باز می‌شد که اکثریت مردم جامعه نه تنها هنوز بی‌سواد بودند، بلکه از حداقل های حقوق دموکراتیک مثل داشتن مسکن، آب و برق، بهداشت و درمان محروم بودند.حتی در تهران. اما دروازه های تمدن، کافه تریاهای چشم گیر و با اداب رسوم غربی را در بالای شهر متداول کرده بود. تا کارگزاران غربی برای وقت تفریح خود جایی را داشته باشند و احساس غربت نکنند.

منظور اینکه کشوری مثل ایران بدون برخوردار شدن از حقوق دمواکراتیک متداول در کشورهای سرمایه داری، از بالا و بدست کارگزاران خارجی، وارد اقتصاد سرمایه داری جهانی شد و برای این منظور از نظر سیاسی نیز باید سیاست روزِ کشور با این اقدام‌ها همخوانی می داشت. البته برای ایرانی که همیشه در گذشته استعمار را تجربه کرده بود، تحت سیاست خارجی زندگی کردن، امری عادی بود. نکته مورد نظر در اینجا این است که وقتی سرمایه داری شکل جهانی به خود گرفت و لنین آن را «امپریالیزم» نامید، کشورهای پیرامونی در زمینه ی رشد اقتصادی و اجتماعی تابع سیاست‌های کشورهای امپریالیستی شدند. به این معنا که دیگر مثل دوره ی استعمار امپریالیزم، یعنی در ایران دوره ماقبل رضاخان، قشر ثروتمند و مرفه ای که وابسته به امپریالیزم نباشد و بتواند به اصطلاح بورژوازی ملی را شکل دهد، نمی توانست شکل بگیرد. اگر هم خانواده هایی از قبل باقی مانده بود، در سیاست هیچ نقشی نداشتند. البته در زمان محمدرضا پهلوی، ما مصدق را داشتیم که به شکلی به عنوان بورژوازی ملی جلوی امپریالیزم انگلس و آمریکا ایستاد، اما دیدیم که چگونه آمریکا علیه او کودتا کرد و محمدرضاشاه فراری را باز گرداند.

پس از مصدق دیگر به هیچ وجه چنین قشری در جامعه ی ایران درست نشد و آنچه شکل گرفت بورژوازی کاملاً وابسته و سرسپرده امپریالیزم آمریکا بود و سیاست و اقتصاد ما همچنان با اهداف بورژوازی غرب گره خورده و ادامه پیدا کرد. جریانات چپ ما در انقلاب 57 فکر می‌کردند که خمینی نماینده ی بورژوازی ملی و بازار ایران است و از او به همین دلیل حمایت کردند، در حالی که خمینی در ‌واقع عامل امپریالیزم آمریکا بود برای سرکوب انقلاب با دوز و کلک مذهبی به قدرت رسید. در عین حال فراموش نکنیم که سرمایه داری در این مقطع از تاریخ خود به شکل جهانی یا گلوبال درآمده، یعنی حالا دیگر نه تنها سرمایه داری به شکل امپریالیستی خود عمل می‌کند که بکارگیری کارگر هم شکل جهانی یافته است. یک کالای صنعتی دیگر در یک کشور از ابتدا تا انتها ساخته نمی‌شود و هر قطعه آن در جایی از جهان ساخته می‌شود و این بدان معنا است که نه تنها طبقه ی سرمایه دار شکل ملی خود را از دست داده و جهانی شده، بلکه طبقه ی کارگر هم در سطح بین‌المللی از تعلقات ملی خود بیرون آمده و به شکل جهانی در ساخت کالا نقش دارد. این امر در نتیجه، ثابت می‌کند که دیگر امکان گذار از مراحل کلاسیک تاریخی نیز وجود ندارد. اگر ایران بورژوازی ملی مستقل وغیر وابسته به غرب ندارد، چطور می‌تواند انقلاب دموکراتیک بکند؟! و اگر این بورژوازی وابسته به سرمایه داری گلوبالیزه شده است، چطور می‌تواند خواسته‌های پیش پا افتاده مردم تحت ستم را برآورده کند، در حالی که حتی در خودِ کشورهای امپریالیستی مثل آمریکا، آلمان، انگلستان، فرانسه و... هم تمام مزایایی که طبقه ی کارگر در گذشته بدست آورده بود، یکی پس از دیگری از آن ستانده می شود؟! مزایایی مانند دستمزد متناسب با تورم، حق تعلق به اتحادیه، حق اعتصاب، اعتراض (که با سرکوب شدید پلیس روبرو شده و به هیچ نتیجه‌ای نمی رسد) آزادی‌های فردی ای که به علت فقر مفرط از دست می‌رود (مثل بسیار از جوانان و خانواده‌های جوان که مجبور می‌شوند به خانه والدین خود باز گردند، زیرا قادر به تأمین مخارج خود نیستند). چنین سیستمی چگونه می‌تواند نیازهای ابتدایی کشورهایی مثل ایران را برآورده کند.

درس تاریخی از این بحث یکی این می‌تواند باشد که دوران انقلابات دموکراتیک بورژوایی در سطح جهانی  گذشته، زیرا اکنون همه جای جهان تحت کنترل اقتصادی و سیاسی سرمایه داری گلوبالیزه شده می‌باشد. با نگرش مارکسیستی به تاریخ، اکنون ما در دوره ای از تاریخ هستیم که باید سرمایه داری را پشت سر گذاشته و در پی انقلابات سوسیالیستی برای گرفتن مستقیم قدرت به دست خودِ طبقه کارگر باشیم، نه به دنبال انقلابات دموکراتیک، زیرا انقلاب دموکراتیک در این مقطع به معنای این است که رژیم جمهوری اسلامی برود و یک رژیم دست نشانده دیگر به جای آن بیاید. همان‌طور که شاه رفت و جایش رژیمی بدتر آمد، حالا هم جمهوری اسلامی برود، امپریالیزم آمریکا قطعاً رژیم فاشیست تری را به روی کار می آورد. نمونه آن، آوردن طالبان در افغانستان، پس از برداشتن حکومت دست نشانده ی قبلیِ خودِ آمریکا است. ما دیگر نباید ساده لوحانه دل خود را به خواسته‌های واهی خوش کنیم. خواسته‌هایی که دیگر امکان عملی شدن ندارد.

 

انقلاب بعدی در ایران

در مبارزات اخیر در ایران، همه گونه مطالباتی به درستی مطرح شد. مثلاً از آزادی حجاب و آزادی های فردی تا رهایی از فقر مطلق در شعارها و حرف‌های جوانان ما که در خیابان‌ها جان خود را به کف دست گرفته بودند، دیده می شد. این خواسته‌ها کاملاً درست و به جا است. سئوال و اِشکال کار در این است که چه قدرتی قادر به برآورده کردن این نیازها و خواسته‌ها است. همه ما می‌دانیم که جمهوری اسلامی آن قدرتی نیست که بتواند کوچک ترین قدمی به عقب بردارد. جمهوری اسلامی در اولین مرحله از عقب نشینی اش سرنگون می‌گردد و کارش نه تنها در ایران که در تمام کشورهای اسلامی که در آن‌ها کلی سرمایه‌گذاری کرده هم تمام می شود. در نتیجه بسیار اساسی و تعیین کننده است که قبل از سرنگون کردن این رژیم، به شکلی علمی و مارکسیستی به شرایط بنگریم و برای این انقلابی که خواهانش هستیم با آگاهی و آموزش از تاریخ قدم برداریم تا امکان رسیدن به خواسته هایمان را به بهترین شکل فراهم سازیم.

برای این منظور باید متوجه باشیم که شرایط سرمایه داری جهانی امروز با زمان شاه بسیار متفاوت و در‌واقع برای مردم عادی بسیار بدتر شده است. همه می‌بینیم که بسیاری از زمینه‌های اقتصادی و مزایای اجتماعی که در زمان شاه دولتی بود، امروز به بخش خصوصی سپرده شده که دارد تمام سرمایه های ملت را بالا می کشد. این امر به این دلیل نیست که این تنها جمهوری اسلامی است که دارد این‌طور حق و حقوق مردم را می چاپد، بلکه به این دلیل است که سرمایه داری به چنین مرحله‌ای رسیده که باید تا جایی که زورش می رسد، لقمه نان را از گلوی اقشار زحمتکش و کارگر جامعه بیرون بکشد. همان‌گونه که در بالا هم گفتیم آنچه در ایران اتفاق افتاد در سایر کشورهای جهان از جمله خودِ کشورهای صنعتی غربی هم در حق طبقه ی کارگر و اقشار زحمتکش آن جوامع رخ داده و ادامه دارد. از این جهت است که حتی اگر جمهوری اسلامی هم برود، هر رژیم سرمایه داری دیگری که روی کار بیاید، باز هم وضع تغییر اساسی نمی کند، بلکه فقط میزان سرکوب و خفقان افزایش می‌یابد.

سرمایه داری در ایران و کشورهایی مثل ایران، اکنون  در مرحله ای است که نمی‌تواند حتی خوراک، پوشاک، بهداشت عمومی، سرپناه یا آموزش و پرورش را برای اقشار کارگری و زحمتکش فراهم آورد، زیرا همه این‌ها از میزان چاپیدن آن‌ها می کاهد. پس نباید از هیچ رژیمی که وابسته به امپریالیزم جهانی باشد، انتظار داشت نیازهای مردم را برآورده کند. لذا پیش از اینکه بگوییم ما آزادی می‌خواهیم یا ما شکم سیر یا دارو و پزشک می‌خواهیم یا از دیکتاتوری و خفقان جانمان به لب آمده، باید فکر کنیم که چطوری و توسط چه قدرتی ما می‌توانیم از این ستم رها شده و به این نیازهای مبرم خود دست یابیم.

 

انقلاب سوسیالیستی یعنی چه؟

  در اینجا به این نتیجه می‌رسیم که برای رسیدن به هر یک از خواسته های به حق و نیازهای مبرمان یک راه بیش تر نداریم و آن این است که نه تنها باید قدرت را از دست طبقه ی حاکم بگیریم که باید قدرت را خود، بدست بگیریم، یعنی خودِ طبقه تحت ستم؛ خودِ طبقه کارگر و زحمتکش که 43 سال است این همه ستم را تحمل کرده! باید متکی به نیروی خود، انقلاب کرد. در شعارها بسیار شنیده شده «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر!». این بسیار عالی است به شرط اینکه ما آمادگی گرفتن قدرت را در خود ببینیم و اصولی عمل کنیم و به روش علمی مارکس، پراکسیس را فراموش نکنیم.

به عبارت دیگر، به این اعتقاد رسیده باشیم که برای برداشتن دولت سرمایه داری به طور کلی، باید فراتر از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی رفته و قدرت را بدست خود بگیریم و اجازه ندهیم هیچ نیروی ستمگر دیگری ما را گمراه کرده و به جای این رژیم بنشیند. این تغییر به معنای تغییر سیستم سرمایه داری به سیستم سوسیالیستی است؛ زمانی که جامعه از وجه مالکیت خصوصی به وجه مالکیت اجتماعی می رود. به همین ترتیب، برنامه برای یک اقتصاد سوسیالیستی یعنی چگونگی رفتن از وجه تولید سرمایه داری به وجه تولید سوسیالیستی.

از اینرو باید دید که چه طبقه ای از جامعه منافعش در اقتصاد وجه تولید سوسیالیستی است؛ یعنی در سیستم سوسیالیستی چه طبقاتی از جامعه ذینفع هستند. در جامعه ی امروزی ما، این تنها اقشار تحت ستم طبقه ی کارگر است که منافعش با منافع اجتماعی گره خورده. این حرف یعنی چه؟ این حرف یعنی این اقشار فقیر و زحمتکش جامعه هستند که مثلاً اگر بهداشت و درمان، اجتماعی و رایگان گردد، می‌توانند از دارو و درمان استفاده کنند و میزان مرگ و میرشان را کاهش دهند؛ یعنی مثلاً  وقتی تولید مواد غذایی در جامعه به مقدار نیاز همه مردم کشور انجام گیرد و از نظر بها هر کس بر حسب توانش پول بدهد تا شکم خود و خانواده اش را سیر کند، شب سر گرسنه زمین نگذارد؛ یعنی مسکن سازی نه برای سود بردن بلکه برای تأمین نیاز همه و به ویژه مردم زحمتکش و فقیر اقشار کارگری باشد، تا هیچ‌کس کارتن خواب نگردد، در حالی که عده‌ای در کاخ های لوکس بسر می برند؛ یعنی نیازهای مادی یک خانواده کارگری چه از نظر پیدا کردن کار و چه امکانات اولیه زندگی طوری فراهم باشد که چیزی به عنوان کودکان کار نداشته باشیم و همه کودکان بدون استثناء مشغول مدرسه رفتن و درس خواندن باشند و پدر و مادر از بابت تأمین نیازهای کودکان خود در مدرسه نگرانی نداشته باشند، زیرا آموزش و پرورش تمام نیازهای آموزشی دانش آموزان را تا سطح عالی دانشگاه تأمین می کند. به این می‌گویند داشتن منافع مشترک با منافع جمع. یعنی وقتی همه در آسایش باشند، آسایش من و تو هم بیش تر می شود.

این منفعت جمعی تنها در جامعه ی کمونیستی ممکن خواهد شد و جامعه ی کمونیستی تنها در گرو انقلاب سوسیالیستی ای که بدست طبقه ی کارگر به ثمر برسد، امکان‌پذیر است. در انقلاب سوسیالیستی طبقه ی کارگر با منحل کردن اقتصاد سرمایه داری، قادر خواهد بود تا کنترل اقتصاد کشور را بدست گرفته و منافع طبقه ی خود را تأمین کند، یعنی تمام مطالبات و نیازهای طبقه ی تحت ستم  کنونی بدست خود طبقه برآورده شود.

آنچه واضح است این است که در جامعه ای مثل جامعه ی ایران طبقه ای به نام خرده بورژوا وجود دارد که از اقشار بسیار وسیعی تشکیل شده که دارای منافع قشری یکسان نیستند. خرده بورژوازی به اصطلاح بالای شهری را می‌توان تا حدی این‌طور تعریف کرد که از استادان دانشگاه‌ها و پزشکان، متخصصان، مهندسان و تکنوکرات ها گرفته تا یک مغازه دار در یک پاساژ مدرن؛ این‌ها همه کار می کنند، اما محتاج نان شب نیستند و میزان درآمد خود را اغلب سالانه می‌سنجند و برنامه‌ریزی می‌کنند، اما اغلب مثل سرمایه دار از دیگران بهره کشی نمی کنند، لااقل در اینجا منظور آن‌هایی هستند که از دسترنج دیگران سود نمی برند؛ خرده بورژوازی متوسط از دیگران بهره کشی نمی کند، درآمد بخور و نمیری دارد، مثل دکاندارها، کارمندان ادارات و نظیر این ها؛ قشر تحتانی این طبقه که بسختی امرار معاش می کند، بیش ترین وجه مشترک را با طبقه ی کارگر دارد، مثل دست فروشان و کسانی که کارهای فصلی دارند وغیره. از میان این لایه در جامعه، طبقه ی کارگر نیاز به حمایت قشر تحتانی و قشر متوسط دارد. قشر متوسط شاید جملگی به مبارزات انقلابی نپیوندند، مثل برخی از دانشجویان و معلمان در مبارزات اخیر. اما آنچه که مهم است این است که بخش‌هایی دیگر به خرده بورژوازی فقیر می پیوندند، مثل دانشجویان فارغ التحصیلی که بیکارند و یا کار شایسته رشته خود ندارند. این‌ها متحدین طبقه ی کارگر در انقلاب هستند و طبقه ی کارگر با جذب این اقشار و حفظ رهبری انقلاب، می‌تواند رژیم حاکم را ساقط و قدرت سیاسی را بدست بگیرد. این قشر متوسط خرده بورژوازی را باید با دقت متحد خود کرد، زیرا تنها زمانی متحد طبقه ی کارگر می‌شود که مطمئن باشد در مسیر مبارزه آسیب نمی بیند. طبقه ی مرفه هم عمدتاٌ متحد بورژوازی می شود، زیرا منافعش بیش تر با بورژوازی گره خورده و موقعیت اقتصادی و اجتماعی‌اش را نمی‌خواهد به خطر بیاندازد.

 

رهبری، سازماندهی و استراتژی انقلابی

برای پیروزی در مبارزات و به ثمر رساندن انقلاب، نیروهای انقلابی و پیشتاز طبقه ی کارگر باید خود را سازماندهی کرده و برنامه ی انقلابی و هدف انقلابیِ خود که گرفتن قدرت بدست طبقه ی خود را از پیش مشخص کرده و بینش و آگاهی طبقاتی داشته و نسبت به انقلاب صادق و متعهد باشند. این سازماندهی توسط حزب «ونگارد» یا پیشتاز طبقه ی کارگر صورت می‌گیرد که با سازماندهی، وظیفه ی رشد و جذب اعتماد توده مردم طبقه ی خود را دارد و در شرایط امروزی باید اصول مخفی کاری را رعایت کند. با پیشرفت مبارزات که ناشی از سازماندهی و برنامه ی دقیق این تشکیلات است، مبارزات به مرحله ی اعتلای انقلابی می‌رسد (یعنی زمانی که در جامعه قدرت دوگانه ایجاد می گردد). در این مقطع رژیم بسیار تضعیف شده و عقب نشینی می‌کند و سرنگونی اش حتمی می گردد. در این مرحله این تشکیلات حزبی از مرحله ی پیشتاز انقلابی به مرحله ی حزب طبقه ی کارگر یا حزبی که انقلاب را به ثمر می رساند، می رسد.

در این مرحله و پس از پیروزی انقلاب، شوراهای انقلابی طبقه ی کارگر شروع به شکل گرفتن می کنند. این شوراها در حقیقت نهادهای سیاسی طبقه ی کارگر بعد از انقلاب هم محسوب می شوند. یعنی تمام اقشار کارگری تحت ستم که انقلاب کرده، نمایندگان طبیعی خود را برای تشکیل شوراهای انقلابی انتخاب می کنند که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ارگان های قدرت و سیاسی طبقه ی کارگر را بدست می گیرند.

در این مرحله که در حقیقت، مرحله ی گذار از سرمایه داری به فاز اول کمونیزم است و به «دوران گذار» معروف است، جامعه باید اقتصاد سرمایه داری را به طور کلی نابود کرده و آن را کاملاً زیر و رو کند. در جامعه ی سرمایه داری هم هنوز گفته ی مارکس، صدق می کند و سیستم بر روی سرش قرار دارد، باید آن را واژگون کرده و به روی پا قرار داد.

برای این منظور و حفظ هژمونی طبقه ی کارگر، دولت کارگری باید «حق وتو» داشته باشد. «حق وتو» یعنی اول باید مقاومت بورژوازی را درهم بشکند و بتواند جلوی موارد سیاسی یا اقتصادی ای که به بازگشت سرمایه داری کمک می‌کند را بگیرد. یعنی از احیای سرمایه دار جلوگیری کند. از اینجا مفهوم «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» بیرون می آید، زیرا دیکتاتوری در اینجا نه به معنای اقتدارگرایی که به معنای همان داشتن حق وتو است. یعنی در حالی که همه ی افراد در جامعه حتی سرمایه دارهای قبلی، دارای همان حقوق و آزادی‌هایی هستند که بقیه جامعه از آن برخوردار است، اما از این آزادی نمی‌توانند برای بازگشت سرمایه داری استفاده کنند و به دسیسه های سرمایه داری جهانی پیوسته و به انقلاب خیانت کنند. در چنین مواردی این حق از آن‌ها گرفته می شود. این است مفهوم «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» در عمل و در «دوران گذار». این هژمونی و حق وتو در دست دولت انقلابی یعنی شوراهای انقلابی طبقه ی کارگر که ارگان های سیاسی دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا هستند.

ناگفته نماند که منظور از بورژوازی باقی مانده در کشور و در این مرحله، نه سران رژیم های سرمایه داری قبلی، وابستگان و جیره خوارانشان است. آن ها در این مرحله یا از کشور فراری شده و یا دستگیر گشته و محاکمه می شوند. بورژواهای مورد نظر در این مرحله لایه های تحصیلکرده و فعالی هستند که کمبودشان دولت انقلابی را می تواند به نابودی بکشد، مثل تکنوکرات ها، متخصصان. در غیر این صورت، طبقه ی کارگری که قدرت را به تازگی بدست گرفته، بدون کمک و حضور این لایه ها دچار مشکلات اساسی، مثل نداشتن برق، آب، دارو، پزشک و سایر نیازهای ضروری می شود که در حقیقت می تواند کمک به شکست انقلاب و بازگشت سرمایه داری کند. دولت انقلابی طبقه ی کارگر در حالی که با سرمایه داران نظام قبلی به هیچ وجه مسامحه نمی کند و در تمام زمینه به ویژه در زمینه اقتصادی و بین المللی دست آنان را از قدرت کاملاً قطع می کند، باید با لایه مرفه متخصصان و تکنوکرات های خود کنار بیاید و با برآوردن کردن مطالبات آن ها از نظر مالی و موقعیت، آنان را تشویق به باقی ماندن در کشور بکند؛ آنان یکی از عوامل تعیین کننده ی پیشبرد اقتصادی سوسیالیستی هستند.

حزب کمونیست نیز در این مرحله، حساس ترین نقش را دارد زیرا در حقیقت رژیمی است که از طرف شوراهای پرولتری انتخاب می شود، تا به امور کلی مثل رسیدگی به روابط بین المللی، رسیدگی کند. این حزب تنها حزبی است که در هر مرحله هدفش دادن قدرت و امکانات به شوراها است. این حزب در ماهیت قابل مقایسه با احزاب بورژوایی نیست، زیرا پس از نابودی سرمایه داری در سطح جهانی، بطور طبیعی خود را منحل می کند، زیرا در این مرحله نیازی به حزب یا یک رژیم انقلابی دیگر نیست.

 

موارد استفاده از مجلس مؤسسان

نقش مجلس مؤسسان انقلابی در این میان چیست؟ مجلس مؤسسان (یا هر اسم دیگری که روی آن بگذاریم) به معنای محل گردهمایی نمایندگان تمام اقشار جامعه جهت تعیین و تصویب قانون اساسی دولت انقلابی جدید است، مجلسی است موقتی که پس از تدوین قانون اساسی منحل می‌گردد و نقشی در اداره ی سیاست کشور ندارد. همه قبول داریم که وقتی دولت انقلابی طبقه ی کارگر حاکم می شود، طبیعتاً نیاز به قوانین خاص خود دارد و نمی‌تواند از قوانین دولت سرمایه داری پیشین پیروی کند. این قوانین توسط نمایندگان تمام مردم در تمام نقاط کشور حتی نمایندگان تکنوکرات ها و متخصصان تدوین می شود. البته چون طبقه ی کارگر اکثریت را دارد، طبیعتاً باید قوانین انقلابی تدوین گردد.

مورد دیگری هم هست که طبقه ی کارگر می‌تواند از مجلس مؤسسان برای سرنگونی رژیم کمک بگیرد. بدین ترتیب که در مرحله ی بحران انقلابی که رژیم حاکم سرمایه داری همچنان مقاومت می کند، در صورت ضرورت، می‌توان به همین شکل بالا مجلس مؤسسان را فراخواند تا نمایندگان حقیقی توده های عظیم طبقه ی کارگر و نمایندگان رژیم حاکم انتخاب شوند و در این مجلس سرنوشت رژیم را به بحث و رأی بگذارند.

این درست است که مجلس مؤسسان در اولین بار در انقلابات دموکراتیک بورژوایی فرانسه پس از برچیدن فئودالیزم شکل گرفت، اما این امر در ذات خود مجلس مؤسسان را بورژوایی نمی کند، زیرا آن زمان هم برای تعیین قانون اساسی جدید شکل گرفت. همان طوری که در بالا آمده مهم نیست که شما اسم آن را چه بگذارید، مهم این است که پس از هر انقلابی باید محلی باشد که نمایندگان منتخب مردم گرد هم آمده و قانون اساسی را تعیین کنند. این محل گردهمایی در انقلاب سوسیالیستی برای تدوین قوانین جدید، از تمام اقشار جامعه در سطح کشور شکل می گیرد. در این محل گردهمایی یا مجلس مؤسسان، هر فردی می‌تواند لااقل به سه نماینده رأی دهد: نماینده حوزه خود، نماینده حزبی خود و نماینده حرفه یا رشته شغلی خود. پس به سادگی می‌توان دید که مجلس مؤسسان انقلابی، اگر چه در ظاهر از نظر نام و نقش به مجلس مؤسسان بورژوایی در انقلاب فرانسه شباهت دارد، اما در ماهیت خود دموکراتیک ترین روش تدوین قوانین کشور است. علاوه براین، همه افراد حق انتخاب شدن دارند و تنها شاخص لازم برای صلاحیت در انتخاب شدن، رأی آوردن است. ناگفته نماند که در آزادی تشکل، همه احزاب، حتی احزاب بورژوایی تکنوکرات ها و متخصصان هم حق شکل‌گیری و نمایندگان آن‌ها حق انتخاب شدن و شرکت در مجلس مؤسسان را دارند. در این مجلس مؤسسان چگونگی رسیدن به سوسیالیزم روی میز برای بحث و تبادل نظر و تصویب قوانین آن قرار خواهد گرفت.

 

تعریف دیکتاتور انقلابی پرولتاریا، شوراها، مجلس مؤسسان و حزب کمونیست

دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا: حق کنترل و وتو با طبقه ی کارگر است برای ممانعت از دسیسه های امپریالیزم و بازگشت سرمایه داری مثل هر گونه خصوصی سازی با سرمایه های کلان، یا ملی کردن تجارت خارجی و بانگ ها و.... این هیچ ربطی به ملکان کوچک و تکنوکرات ها و متخصصان ندارد.

 شوراها: ارگان های قدرت طبقه ی کارگر هستند و همه ی اقشار تحت ستم در سیستم پیشین، حالا حق حضور و دخالت در تعیین سرنوشت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود را از طریق این شوراها در دست دارند.

مجلس مؤسسان: مجلس در اینجا به معنای محل گردهمایی و مؤسسان به معنای تأسیس کنندگان است. آنچه این مجلس تأسیس می کند، قوانین جدید و انقلابی است. پس از نوشتن و تأیید و تصویب این قوانین، این مجلس منحل می گردد. لذا مجلسی است موقتی و در سیاست کشور نقشی ندارد.

حزب کمونیست: حزب کمونیست در دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در صورت غیاب شوراهای کارگری در بُعد جغرافیائی، رژیم طبقه ی کارگر است.  یعنی بخشی از دولت است. به آن تا برچیده شدن کل نظام سرمایه داری در سطح جهانی نیاز است. یکی از وظایف دیگر حزب تقویت شوراهای کارگری برای گرفتن قدرت حاکم است، اما این حزب در زمینه‌هایی که شوراها هنوز تقویت نشده‌اند فعالیت می کند، مثل سیاست بین‌المللی. اما با منحل شدن کل سیستم اقتصادی سرمایه داری در کل کشورهای جهان، این حزب نقش خود را از دست می‌دهد و به طور طبیعی منحل می‌گردد و کلیه ی امور بدست شوراها انجام می پذیرد. یکی از مهم ترین وظایف حزب گسترش انقلاب در سطح بین المللی است.

10 ژانویه 2023

20 دی 1401

 

آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de

ايمل ياشار آذری:yasharazarri@gmail.com

مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری