چرا قیام ژینا به سرنگونی رژیم نیانجامید؟
جمعی از گرایش سوسیالیزم انقلابی
گفته می شود که دلیل (یا شاید منظور یکی از دلایل) اینکه قیام «ژینا» به سرانجام نرسید و رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی سرنگون نگردید «غیاب کارگران» در آن بود. صرف نظر از اینکه این گفته صحت نداشته و کسانی که در تماس نزدیک بودند، می دانند که بخش های بسیار از کارگران صنعتی شرکت نفت و سایر کارخانجات در این قیام شرکت کردند، سئوال ریشه ای در اینجا این است که چرا این قیام مانند قیام های قبلی، فروکش کرد.
به عقیده ما، قبل از پاسخ به این سئوال باید موارد زیر را در نظر گرفت:
· در چه شرایطی توده های تحت ستم را به صورت خودجوش بیرون می ریزند؟
· نقش جریانات مترقی و انقلابی چپی در این مقطع چگونه می تواند باشد؟
· آیا مطالبه سرنگونی رژیم حاکم کافی است یا نه؟
در چه شرایطی توده های تحت ستم به صورت خودجوش بیرون می ریزند؟
در شرایط امروز ایران، جای شک نیست که 99 درصد و 9 دهم درصد مردم ایران خواهان سرنگونی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی می باشند. به اصطلاح معروف جامعه ی ایران آتش زیر خاکستر است و هر لحظه آماده ی شعله ور شدن می باشد. در چنین شرایطی -که از زمان انقلاب 57 و به قدرت رسیدن خمینی و برپایی دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی تا کنون ادامه داشته و البته روز به روز شدیدتر هم شده است- در مقاطعی این آتش بطور خود به خود شعله ور می شود. اگر چه حاصل این مقاطع، در دراز-مدت می تواند منجر به عقب نشینی و یا به از پای در آمدن رِژیم حاکم گردد، اما در ذات خود تضمین کننده ی بهتر شدن وضعت طبقه ی تحت ستم نیست.
به عبارت دیگر، قیام وقتی به مرحله ی انقلاب می رسد، در حقیقت به مرحله ی حاد مبارزه ی طبقاتی می رسد. در این مرحله توده های تحت ستم از رژیم حاکم مطالبه ای جز رفتنش را ندارند. یک قیام مثل قیام «ژینا» که در آن شعارهایی مانند «مرگ بر خامنه ای»، «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» داده می شود، سرآغاز مبارزه ی طبقاتی، اما خودجوش را رقم می زند. قیام پاییز سال 1401 در مقایسه با قیام های قبلی، همگانی تر و طبقاتی تر بود. این قیام البته تا اینجا، حاصل جمعِ همه ی قیام های قبلی بود. قیام های خودجوشی که بدون رهبری انقلابی، بدون برنامه و استراتژی انقلابی بود. اینگونه قیام ها نهایتاً البته می تواند سبب افتادن رژیم وقت گردد، اما الزاماً سبب رسیدن توده های تحت ستم به مطالبات طبقاتی و به حقشان نمی گردد، زیرا هدف نهایی یا مشخص نیست یا اعتقادی به داشتن هدف نهایی وجود ندارد.
منظور از «هدف نهایی» این است که در جنبش های خودجوش، مفهوم «مبارزات طبقاتی» روشن نیست؛ یعنی اغلب این نکته روشن نیست که وقتی مبارزه سیاسی می شود و شعارهایی نظیر شعارهای بالا داده می شود، باید همزمان روشن باشد که ریشه ی این دشمنی در کجا نهفته است. این ریشه آن چیزی است که ما آنرا مبارزه ی طبقاتی می نامیم. یعنی در شرایط امروز می گوییم که حاکمان جمهوری اسلامی و دار و دسته آن ها متعلق به طبقه ای هستند که با سوء استفاده از ذخایر کشور، سوء استفاده از کار کارگران و در مضیقه قرار دادن توده های تحت ستم و زحمتکش کشور، به سود خود و انباشت ثروت بیش تر مشغولند و برای این منظور از هیچ گونه سرکوب، ارعاب، دستگیری، زندانی کردن یا اعدام دریغ ندارند. در نتیجه این طبقه از جامعه دارای منافعی است که در تضاد با منافع اکثریت جامعه قرار دارد. یعنی آنچه به نفع آن هاست به ضرر توده هاست و آنچه به نفع اکثریت مردم جامعه است به ضرر منافع آن هاست. پس قبل از برداشتن این رژیم باید روشن و آگاه باشیم که چه قدرتی را به جای آن بگماریم تا از روی کار آوردن چنین طبقه ای جلوگیری کرده و به مطالبات به حق توده های تحت ستم برسیم. این کار در حقیقت وظیفه ی توده هایی که به شکل خودجوش به خیابان ها می ریزند و جان و مال خود و عزیزانشان را تحت شعاع قرار می دهند. این تحلیل در حقیقت حاصل داشتن آگاهی طبقاتی است که وظیفه ی نیروهای کمونیست یا سوسیالیستی است که به انقلاب سوسیالیستی و برچیدن کل سیستم سرمایه داری اعتقاد حقیقی و راسخ دارند.
نقش جریانات مترقی و انقلابی چپی در این مقطع چگونه می تواند باشد؟
ماهیت جریانات چپی موجود در جامعه، در حقیقت در این مقطع است که ظاهر می گردد. این ماهیت دو جنبه ی اساسی دارد: الف. ابعاد پایگاه این جریانات در میان توده های تحت ستم از خرده بورژوازی فقیر گرفته تا اقشار کارگری موجود در جامعه؛ ب. آگاهی به مفهوم و معنای عاقبت مبارزات طبقاتی و هدف از برچیدن نظام سرمایه داری و برقراری «دیکتاتور انقلابی پرولتاریا» برای رسیدن به جامعه ی سوسیالیستی.
برای این منظور، باید از روند پیشرفت سیستم سرمایه داری در سطح جهانی مطلع بود و تاریخ آن را دنبال کرد و بر مرحله ی مختلف تاریخی آن آگاه گردید و مقطع کنونی سرمایه داری جهانی را دریابید تا بتوان در مبارزات خودجوش توده های تحت ستم شرکت مؤثر داشت. به عبارت دیگر، از یک طرف باید نیروهایی مورد اعتماد توده ها بود و با کسب این اعتماد، سطح آگاهی توده ها را بالا برد، تا آنان نیز به معنا و مفهوم حقیقی مبارزه ی طبقاتی و عواقب آن برسند؛ و از طرف دیگر، خود را سازماندهی کرده و در سراسر کشور هسته های انقلاب را پایه گذاشت. (بحث در مورد چگونگی ایجاد این هسته ها و امر مبارزه ی مخفیانه البته در این کوتاه نمی گنجد.)
در نتیجه نیروهای مترقی و انقلابی در کشور، تنها آنانی می توانند باشند که می تواند قیام خودجوشی را به جلو برده و از پراکندگی و بی برنامه گی و نداشتن هدف نهایی رها سازند؛ و نه آنانی که دنبال رو یک جنبش خود به خودی می شوند و بعد «تقصیر» را هم به گردن کارگران می اندازند!
نیروهای مترقی و انقلابی خود باید اعتقاد راسخ به انقلاب سوسیالیستی داشته و در عمل معتقد باشند که پس از برچیدن رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی، باید قدرت به دست طبقه ی کارگر قرار گیرد. در غیر این صورت، یک حکومت بورژوایی رفته و حکومت بورژوایی دیگری جایگزین آن گشته و در نهایت اگر اوضاع بدتر نشود، بهتر هم نمی شود.
از اینرو است که نیروهای مترقی و انقلابی نمی توانند با اتکاء به ایدئولوژی های ضدانقلابی که سنتاً نام «کمونیستی» را یدک می کشند، حرکت کنند، زیرا این ایدئولوژی ها در انقلاب 57 امتحان خود را پس دادند و شکست آن ها سبب روی کار آمدن خمینی و رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی شد.
متأسفانه برخی از افرادی که خود را خیلی روشنفکر و متعلق به چپ می دانند، عملاً تحت تأثیر تبلیغات چپ ضدانقلابی و وابسته به امپریالیزم، روند قیام «ژینا» را با برخوردی سطحی و در واقع بی اساس، توجیح می کنند و با این کار خود، به توده های تحت ستم که مسلط به آگاهی طبقاتی نیستند، ضربه می زنند. برای مثال، اگر چه قیام «ژینا» یا قیام های پیشین حرکتی خود به خود از درون توده های تحت ستم بود، اما با توجه به تعبیر و تفسیرهای چپ ضدانقلابی، نشان داد که جریانات بسیار کوچک، جوان و نوپا در ایران از هدف این قیام تحلیل مترقی تری از نیروهای چپ ضدانقلابی شناخته شده ما داشتند.[1]
از طرف دیگر، خاموش شدن این شعله ی فروزان -که تأثیر آن درجامعه تا به امروز باقی است و مردم کماکان در حال مبارزه ای فردی ولی تنگانگ با اوباش های رژیم هستند- بدون رسیدن به هدف نهایی ثابت کرد که هیچ نیروی چپ سازماندهی شده ی با سابقه در میان توده های تحت ستم در ایران وجود نداشت تا با سازماندهی، برنامه ریزی انقلابی بتواند نه تنها از سرکوب و کشتار عوامل رژیم کاسته و یا جلوگیری کند، بلکه بتواند مبارزات را سراسری و کانالیزه کرده و رژیم را از قدرت ساقط کند.
در واقع، اگر این افراد صاحب نظر و طرفدار کارگر که با تعبیرو تفسیرهای خود، تقصیرِ «شکست» قیام «ژینا» را به گردن کارگران یا اقشار دیگر جامعه می اندازند، با خود و جامعه صادق بودند، باید اقرار کنند که دلیل اصلی این عقب نشینی، جای خالی نیروهای چپ انقلابی سازماندهی شده با رهبری و برنامه ی انقلابی برای انجام انقلاب سوسیالیستی بود، نه کارگران!
این قشر از چپ ضدانقلابی که آغشته به فرهنگ و ذهنیت سیاست های بورژوایی چپ ضدانقلابی مثل سوسیال دموکرات های درون اتحادیه های کارگری یا باقیمانده های چپ استالینیستی هستند، با این گونه نظرپراکنی دو ضربه به مبارزات توده ها می زنند:
یکی اینکه از کارگر بٌت می سازند؛ تو گویی کارگر و کارگر بودن نیرویی است جادویی و آگاهی آن از آسمان بر فرد کارگر نازل می گردد! در حالی که کارگر در ذات خود، الزاماً انقلابی نیست. یعنی الزاماً و به طور خود به خود به نقش خود در جامعه طبقاتی سرمایه داری نمی رسد. البته هستند آنانی که به آگاهی طبقاتی دست می یابند، اما آنان نیروهای مترقی و انقلابی درون طبقه کارگر هستند. آنان می توانند رهبران طبیعی قشر کارگری خود باشند. اما وقتی چپ ضدانقلابی ما از کارگر حرف می زند، درست مانند این است که از خدا و قدرت خداییِ ماورالطبیعه و ویژه ای حرف می زند، نه از یک انسان تحت ستم و تحت نفوذ ایدئولوژی سرمایه داری حاکم! انسانی که برای رهایی خود، باید آگاهی لازم را کسب کرده باشد و منافع خود را گره خورده با منافع هم طبقه ای های خود ببیند و شجاعت و شهامت متحد شدن، سازماندهی یافتن و قهر انقلابی را بدست بیاورد.
دیگر اینکه بین توده هایی که آماده مبارزه هستند، اما رهبری ندارند، تفرقه می اندازند. یعنی «تقصیر کارگران بود که نتوانستند این قیام را به انقلاب تبدیل کنند».
حال اینکه تقصیر ما نیروهای چپ است که نمی توانیم کارگران را به خط اول جبهه مبارزه بکشیم، زیرا ما خود نمی دانیم یا منافعمان اجازه نمی دهد که بدانیم عامل اصلی شکست این قیام ها خود ما هستیم که کارگران و توده های تحت ستم را بدون رهبری، سازماندهی و برنامه انقلابی مشخص به خیابان ها تشویق می کنیم و آن ها را گوشت جلوی گلوله قرار می دهیم تا شاید از قِبَل این مبارزات نام و جاه و مقامی برای خود بیابیم و با چسبیدن به نام کارگر و کارگران، انگل وار سوار مبارزات آن ها بشویم. بی دلیل نیست که در میان کارگران ایران و توده های تحت ستم جایگاهی نداریم.
آیا مطالبه سرنگونی رژیم حاکم کافی است یا نه؟
در دوران قیام پاییز گذشته، از مردم توی خیابان بسیار به گوش می رسید که «فقط این رژیم بره، هر چی دیگه جاش بیاد مهم نیست!» یا گفته می شد «ما دموکراسی می خوایم، مهم نیست کی جاش بیاد، فقط این دیکتاتورها و فاشیست ها برن!»
این طرز تفکر از توده هایی که هیچ رهبری انقلابی ندارند، بعید نیست. به عقیده ما همین قدر که می دانند «دموکراسی» می خواهند، به خودی خود امر مهمی است. اما از جوامع تحت ستم تاریخی مثل ایران که قرن هاست رنگ دموکراسی ندیده، نمی توان انتظار داشت که آگاهی سیاسی کامل داشته و مسلط بر اوضاع دوران کنونی خود باشد. البته امروزه با کنترلی که پروپاگاندای کشورهای امپریالیستی بدست آورده، از توده های کشورهای صنعتی غربی هم نمی شود این انتظار را داشت. ایدئولوژی حاکم یا فرهنگ غالب سرمایه داری، اذهان توده ها را شست و شو داده و اغلب مردم را به روبات هایی تبدیل کرده که دیگر قادر به فکر کردن مستقل و پویا نیستند.
به عبارت دیگر، این وظیفه ی توده ها نیست که خود به خودی بدانند و تحلیل کنند که در سیستم سرمایه داری، تغییر رژیم به قول ضرب المثل معروف مثل عوض کردن پالان خر می ماند، در حقیقت چیزی تغییر نمی کند. اما با توجه به مرحله ی کنونی سیستم سرمایه داری جهانی، این تغییر می تواند برای بدتر شدن باشد. یعنی به جای دموکراسی، دیکتاتوری ای وحشی تر از آنچه امروز هست روی کار بیاید. ممکن است بگویند مگر از این بدتر هم می شود؟! ...آه! بیایید کمی فکرکنیم! افغانستان؟! به نظر شما نمونه بارزی از بدتر شدن نیست؟! آیا وضع مردم افغانستان در زمان جنگ، بهتر از وضعیت فعلی، بعد از آوردن طالبان بدست آمریکا نبود؟ حال ما با زمان پیش از جنگ که افغانستان کشوری مترقی بود، مقایسه نمی کنیم.
لذا باید به این درک رسید که با برداشتن رژیم، اگر خودِ توده های تحت ستم نتوانند قدرت را بدست بگیرند و با برقراری «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» دست کشورهای امپریالیستی و بورژوازی داخلی را قطع کرده و اداره ی کشور را به دست خود بگیرند، تا بتوانند آن دموکراسی حقیقی ای را که آرزویش را دارند با دست های خود برقرار نمایند، سرمایه داری جهانی می تواند به راحتی طالبان دیگری را از آستین بیرون بکشد، تا هر روز زن و مرد، پیر و جوان را در کف خیابان سنگسار کرده یا گردن بزند.
باید باور داشت که تنها راه رهایی گرفتن قدرت از دست عوامل بورژوازی داخلی و سرمایه داری جهانی است. دموکراسی تنها در زمانی برای توده های تحت ستم می تواند برقرار گردد که خود، اداره ی امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی جامعه و سرنوشت خود را بدست گیرند؛ نه اینکه منتظر ناجی باشند.
چرا قیام «ژینا» به سرنگونی رژیم نیانجامید؟
حال به چند نکته که به عقیده ما مانع رسیدن این قیام به مرحله ی انقلاب شد می پردازیم. این نکات بارزترین عوامل سر راه انقلاب سوسیالیستی اند، ولی تنها عامل موجود نیستند. به عقیده ما برداشتن یک رژیم و جایگزین کردن آن با رژیمی دیگر در دو حالت امکان پذیر است:
1. خیزش انقلابی از پایین. و آن زمانی است که توده های تحت ستم دارای تشکیلات منسجم و انقلابی هستند. خیزش با برنامه و با امکانات لازم صورت می گیرد تا هم از آسیب دیدن و از بین رفتن توده های تحت ستم در حد ممکن جلوگیری کند و هم اینکه مبارزات را تا مرحله ی انجام انقلاب سوسیالیستی پیش ببرد. و رهبری بتواند و بخواهد صادقانه به اهداف پیش از انقلاب خود، وفادار باقی بماند و دولت «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» را که به معنای دادن قدرت به دست طبقه ی کارگر است، به مرحله ی اجرا درآورد. اهداف این رهبری به هیچ وجه در هیچ مرحله ای نمی تواند از اهداف انقلابی سوسیالیستی منحرف گردد. در این اهداف انقلابی، همواره منافع جمع توده های تحت ستم بر منافع شخصی اولویت دارد؛ یعنی فرهنگی صد در صد متضاد با فرهنگ سرمایه داری که در آن منافع فرد بر منافع جمع غالب است و هر کس برای خود و منافع شخصی خود می جنگد و در این مسیر از پایمال کردن حقوق آنانی که سر راه او قرار می گیرند، دریغی ندارد.
2. اقدام از بالا. این زمانی است که جنبش انقلابی رهبری خود را ندارد یا رهبری قاطعی که مصمم به انجام انقلاب سوسیالیستی باشد، ندارد و در کشور شرایط به مرحله ی انقلابی رسیده و رژیم کهن در حال سرنگونی است. لذا در این مرحله عموماً سرمایه داری جهانی که از پیش انتظار چنین روزی را می کشیده، دست بکار شده و یک عامل دست نشانده ای را به عنوان «انقلابی» وارد صحنه می کند که با مطالبات توده های تحت ستم همخوانی داشته و یا حتی فراتر هم می رود و با این شعارها که در سطح جهانی در بلندگوها پخش می شود، این فرد تدریجاً جای خالی رهبری انقلابی توده ها را پُر می کند، مثل انقلاب 57 و آمدن خمینی. در اواخر سال 56 که قیام آغاز گردید و حتی تا نزدیکی های خروج شاه از کشور کسی خمینی را نمی شناخت، البته به غیر قشر آخوند و برخی جریانات سیاسی که با گذشته خمینی و دلیل اخراجش از ایران آشنا بودند؛ ملت در سطح عمومی او را نمی شناخت، به ویژه نسل های جوان. اما به ناگهان خمینی تبدیل به چهره ای «انقلابی» در سطح جهان شد که مطالبات مردم تحت ستم در بلندگوهای امپریالیستی انعکاس داد.
حال باید دید که چرا در خیزش پاییز گذشته، هیچ عامل دست نشانده ای برای گرفتن رهبری این حرکت، ظاهر نگردید؟ برای پاسخ به این سئوال باید ابتدا به شرایط سرمایه داری جهانی در امروز اشاره کنیم و ببینیم برای مثال این شرایط با شرایط زمان انقلاب 57 چه فرقی کرده است.
بعد از شکست سیاست های نئولیبرالی سرمایه داری در دوران گلوبالیزاسیون، یعنی از دهه 1980 تا حدود 2008، سرمایه داری جهانی که رقیب قدرتمندی در سر راه خود نمی بیند، با تمام قدرت به پیاده کردن سیاست های نابودکننده جهانی برای سلطه ی مستقیم بر تمام نقاط جهان روی آورده است و برای رسیدن به این هدف قدم به قدم به سوی فاشیزم نو پیش می رود.
«رقیب قدرتمندی در سر راه خود نمی بیند» یعنی چه؟ یعنی در جامعه ی طبقاتی سرمایه داری که منافع یک طبقه منوط به ضربه زدن و نابودی منافع طبقه ی دیگر است، اگر طبقه ی تحت ستم دارای آنچنان سازماندهی و تشکیلاتی نباشد که بتواند جلوی اقدامات طبقه ی حاکم را بگیرد، طبقه ی حاکم مانند هیولایی وحشی همه جانبه به طبقه ی تحت ستم حمله می کند تا با عقب راندن این طبقه در سطح جامعه ی جهانی بتواند به امیال پلید و تازه خود برسد.
این وضعیت در سطح جهانی، از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (اواخر 1989 و اوائل 1990) به سرعت شکل جهانی به خود گرفت و سرمایه داری جهانی که کسی را رقیب خود نمی دید و می دانست که هیچ نیرویی در هیچ کشوری وجود ندارد که بر سر راه جهانخواری مدرن او قرار گیرد، با سیاست های نئولیبرالی به جنگ در کشورهای مختلف جهان -مثل افغانستان، عراق، سوریه، لیبی و...- دامن زد تا هم با نابودی این کشورها هر گونه امکان رشد مبارزات انقلابی را ریشه کن کند و هم با نابودی این کشورها به منابع زیرزمینی دسترسی مستقیم بیاید. به این منظور ابتدا از کشورهای بلوک شرق شروع کرد، مثل یوگسلاوی و بعد نوبت به کشورهایی که در بلوک شرق قرار نداشتند، ولی امکان رشد انقلابی کمونیستی در آن ها وجود داشت، رسید مثل افغانستان. ایران هم که نقداً بدست جمهوری اسلامی در حال نابود شدن بود.
البته این امر تنها شامل کشورهای خاورمیانه نیست. ما شاهد همین شرایط در کشورهای آمریکای جنوبی هم بوده ایم. کودتا بعد از کودتا در این کشورها بدست ایالات متحده آمریکا، نفس را از توده های تحت ستم این کشورها گرفته و در نتیجه امروز در مرز جنوبی آمریکا، بین ایالات متحده و مکزیک، کاروان بعد از کاروان خیل انسان های فقیر، گرسنه و درمانده از کشورهای آمریکای جنوبی به طرف ایالات متحده برای نجات جان خود و فرزندانشان در حال حرکت است.
منظور از فاشیزم نو چیست؟ عموماً ما با مفهوم فاشیزم در چارچوب آمدن هیتلر و حکومت نازی ها در آلمان آشنایی داریم. لازم به یادآوری است که روی کار آمدن هیتلر و نازی ها در آلمان با نقشه، حمایت سیاسی و مالی بخشی از سرمایه داران آمریکایی صورت گرفت و پیش از آن، هیچ کس هیتلر را نمی شناخت و نازی ای وجود نداشت. درست مثل روی کار آوردن خمینی و جمهوری اسلامی.
به هر حال، این فاشیزم پایگاه ملی و ملی گرایی و نژادپرستی داشت و زمینه را برای ایجاد جنگ جهانی دوم فراهم ساخت که در ذات خود، کمک به انباشت سود سرمایه بیش تر به نفع سرمایه داری جهانی به ویژه سرمایه داری ایالات متحده کرد.
امروز اما، فاشیزم نو دیگر شکل ملی و ناسیونالیستی ندارد، اگر چه جریانات فاشیست ناسیونالیست گذشته که دو باره سر بلند کرده اند، در رأس این فاشیزم قرار دارند. مانند جنگ در اوکراین. در اوکراین، در سال 2014 آمریکا علیه رئیس جمهور منتخب اوکراین کودتا کرد و جریانات فاشیست باقیمانده از زمان نازی ها را با تأمین مالی به قدرت رساند و این فاشیست ها در طول 6 سال قبل از جنگ با روسیه، اقدام به حمله و کشتن مردم بخش هایی از اوکراین که ساکنان آن اصالت روسی داشتند، کردند. در ظرف این سال ها، موقعیت را به قدری برای روسیه تنگ کردند که پوتین مجبور به حمله به مراکز تمرکز این فاشیست ها شد. اما در پروپاگاندای غرب، مدیای سرمایه داری جهانی برای مردم اوکراین سینه چاک می دادند و فریاد می زدند که «بیچاره اوکراینی ها که مورد حمله روسیه قرار گرفته اند! آی وای مردم دنیا ببینید که پوتین چه بلایی دارد به سر مردمی می آورد که عین ما هستند!! اوکراینی ها شکل ما هستند! آن ها با مردم افغانستان، عراق، سوریه فرق دارند، آن ها عین ما هستند!!» و هیچ کس در این مدیا نبود که بگوید فاشیست هایی که آمریکا با پول سر کار گذاشت، نقداً حداقل 15 هزار نفر از همین مردمی که شکل شما هستند را کشتند!!
این است بازی سیاسی سرمایه داری جهانی در سطح جهانی و فاشیزم نو که دیگر نژاد، ملیت و مذهب سرش نمی شود، ابزاری است که برای رسیدن سرمایه داری جهانی به اهدافش دارد به کار می رود. این فاشیزم در حال حاضر، در سطح کشورهای جهان به اشکال مختلف در حال فعالیت است. برای نمونه و مقایسه با اوکراین، هم اکنون در ایالات متحده آمریکا، فاشیست ها در اداره این کشور فعالند و عمدتاً در ارگان هایی مانند کنگره آمریکا، سازمان سیا، اف بی آی و پلیس آمریکا مخفیانه فعالیت دارند.
حال باز گردیم بر سر اهمیت و رابطه ی سرمایه داری جهانی و فاشیزم با انقلاب در ایران، در نتیجه باید توجه داشته باشیم که با توجه به روندی که سرمایه داری جهانی در سراسر جهان دارد طی می کند، اگر خیزشی به مرحله ی انقلاب برسد که رهبری اش از بالا بوسیله امپریالیزم آورده شده باشد، دیگر نمی تواند برای توده تحت ستم ایران دموکراسی بیاورد، بلکه این رهبری باید از خمینی و جمهوری اسلامی بدتر و وحشیانه تر باشد. برای مثال اگر در قیام «ژینا» به فرض رضا پهلوی را آمریکا روی کار می آورد که رهبری قیام را به عهده گرفته و انقلاب کند، این رضا پهلوی دیگر نمی توانست مثل پدر باشد، بلکه باید به طالبان یا فاشیست های اوکراین شباهت بیشتر داشته باشد. محمدرضا پهلوی در زمانی با کودتای آمریکا در ایران به قدرت رسید که جامعه جهانی هنوز تحت تأثیر انقلاب شوروی بود. در آن زمان، آمریکا مشغول لانه دادن به فاشیست های فراری از آلمان در کشور خود بود؛ با نام و مشخصات تقلبی! امروز وضعیت سرمایه داری جهانی با زمان محمدرضا پهلوی خیلی فرق کرده؛ امروز دیگر حتی کشوری که به نام هم «شوروی» باشد، وجود ندارد که به اصطلاح در مقابل سرمایه داری جهانی بایستد. از اینرو است که وقتی می گوییم مهم نیست که کی جای این هیولاهای جمهوری اسلامی بیاید و ما فقط دموکراسی می خواهیم، باید متوجه باشیم که فاشیزم بین المللی با شعار دموکراسی یک هیولا وحشی تر را سر ما پیاده خواهد کرد. دموکراسی ای که ما می خواهیم را فقط خودمان می توانیم پیاده کنیم و آن هم فقط با انقلاب سوسیالیستی و برچیدن سیستم سرمایه داری کشور ممکن است، تا بتوان دموکراسی را برای توده های تحت ستم و بدست خودشان برقرار نمود؛ برای دموکراسی حقیقی، سیستمی لازم است که در آن اکثریت جامعه در امور سیاسی کشور دخالت مستقیم دارند و امور کشور را خود کنترل می کنند و صرفاً به دست عده ای به نام «نماینده» نمی سپارند. نمایندگان زیر نظر آن ها فعالیت می کنند، نه بالای سر آن ها.
جالب است توجه داشته باشیم که دلیل اینکه در هیچ یک از این قیام ها آمریکا سعی بر برانداختن جمهوری اسلامی نکرده و بدنبال شخصیت هایی مانند رضا پهلوی نبوده، این است که می بیند و می داند که رژیم حاکم بسیار بهتر از گزینه های دیگر توانسته مبارزات انقلابی را سرکوب کند و نیازی به تغییر رژیم نیست.
آنچه که در این میان بسیار خطرناک است این است نیروهای خائنی مانند توده ای ها، اکثریتی ها، حزب چپی ها، استالینیست ها و... توده های مردمی که فاقد سازماندهی انقلابی هستند را تشویق به آمدن به خیابان و قیام می کنند. این گونه جریانات با هر نام و مشخصه ای کارشان خدمت به رژیم و امپریالیزم است و با بیرون کشیدن مردم، سعی در سرکوب آن ها و نابودن کردن نیروهای پیشرو و انقلابی می کنند. این ها در عمل ابزار سرکوب توده های تحت ستم هستند و از قِبال این عملکرد خود، موقعیت و جاه و مقام برای خود کسب می کنند.
نیروهای انقلابی حقیقی که خواهان انجام انقلاب سوسیالیستی هستند، هرگز بدون برنامه و آمادگی قبلی سازمانی، توده ها را به خیابان نمی کشند و در آن زمان که آماده قیام می شوند، توده های مردم بیگناه را دست خالی و بدون حمایت سراسری جلوی اوباش های هیولاصفت جمهوری اسلامی نمی اندازند. کافی است به تعداد کشته شدگان، دستگیر شدگان و اعدامی های قیام «ژینا» در میان نوجوانان بنگریم و پیش خود کلاه خود را قاضی کنیم که آیا این درست بود که این نوجوانان شجاع و از جان گذشته را راهی قتلگاه اشان کنیم؟! توده های تحت ستم بطور خودجوش بیرون می ریزند و از جان خود می گذرند، این در زمانی که حلقه به گلو تنگ می شود، امری طبیعی است و ما از اهداف آن ها حمایت می کنیم، ولی هرگز آن ها را در چنین شرایط بی سامان و بدون سازماندهی انقلابی به بیرون آمدن دعوت نمی کنیم، زیرا که این عمل را خیانت محض می شماریم. به قول لنین وقتی توان براندازی رژیم را ندارید ولی توده ها را برای قیام و براندازی فرا می خوانید، شما جنایتکار هستید.
برای مطالعه عمیق تر خوانندگان را به مطالب لینک های زیر دعوت می کنیم:
دوران کنونی
http://www.nashr.de/2/torab/mgalat/doranKununi.pdf
مجلس مؤسسان
http://www.nashr.de/2/torab/mgalat/majleseMoasesan.pdf
استراتژی انقلابی
http://www.nashr.de/2/torab/mgalat/msalyeEstrajiEnglabi.pdf
مارکس و دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا
http://www.nashr.de/2/torab/mgalat/marxVeDiktatoriEnglabiPorltaria.pdf
جمعی از گرایش سوسیالیزم انقلابی ایران
17 مرداد 1402
8 اوت 2023
[1]- مصمم هستیم تا پس از انقلاب نیز قدرت در دستان صاحبان اصلی آن یعنی توده های مردم بماند
بیانیه ی تعدادی از مبارزان سنندج
ما جمعی از مبارزان سنندج که در دو ماه اخیر همچون سایر همرزمان بلوچ، گیلک، مازنی، ترک، عرب، ترکمن، لر، فارس و تالش به صورت مستمر در خیابان با نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی ایران جنگیده و در این راه شماری از رفقای خود را از دست داده ایم.
برخود لازم می دانیم موضع خود را در خصوص برخی مسائل به صورت روشن و شفاف بیان کنیم.
هدف ما فراگیر شدن قیام علیه حکومت و به زیر کشیدن آن و دگرگونی کردن ساختارهای بازتولید کننده ی ستم و تبعیض جنسیتی، اقتصادی، اتنیکی و دینی بوده است.
ما سوای گرایشات و باورهای سیاسی خود، التزام و تعهد خود را به حقوق انسان به تمامی اعلام می داریم و در این راستا معتقدیم برای امکان هرگونه همزیستی میان مردم جغرافیای سیاسی ایران دگرگونی ساختاری در مفاهیمی مانند هویت ملی، زبان و دین رسمی اجتناب ناپذیر است و همچنین قداست را نه در دین، خاک یا پرچم بلکه در سعادت جمعی و کرامت انسانی ساکنان این سرزمین می دانیم.
ما خواهان عدم تمرکز قدرت در مرکز و پایان مناسبات مرکز_حاشیه و استعمار حاشیه به نفع مرکز و به وجود آوردن ساختاری هستیم که در آن حقوق و آزادی های تمام انسان ها فارغ از جنسیت و گرایشات جنسی، زبان، دین، محل زیست و یا هر تعیین دیگری بدون قید و شرط تضمین و تامین نماید.
ما خواستار برابری حقوقی و عملی زن و مرد و سایر جنسیت ها در تمامی شئونات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هستیم
ما خواستار نظام سیاسی اقتصادی هستیم که به بهره کشی از انسان ها و کسب ثروت از خون و عرق فرودستان پایان داده و خصوصی سازی و کالایی سازی تمام عرصه های حیات اجتماعی انسان ها را متوقف کند و همچنین آموزش و بهداشت رایگان و دسترسی به مسکن و کار را به عنوان حق بدیهی هر انسانی به رسمیت بشناسد.
در پایان ضمن نفی وابستگی به هرگونه حزب یا جریانات مختلف دست دوستی به تمام گروه های مبارز و آحاد مردم می دهیم و مصمم هستیم تا پس از انقلاب نیز قدرت در دستان صاحبان اصلی آن یعنی توده های مردم بماند.
بدیهی است که ما هیچ گونه پیوند، همدلی، اتحاد یا ائتلافی با فاشیست هایی که خواهان ادامه مناسبات یکصد سال اخیر و صرفا تعویض حاکمان هستند نداریم.
ژن
ژیان
ئازادی