بخش یکم:

تاریخ معاصر بوروکراسی (یا دیوانسالاری) درون جنبش طبقه ی کارگر جهانی

جمعی از گرایش سوسیالیزم انقلابی

مهم ترین هدف برای پیشروی کارگری و نیروهای مبارز انقلابی درون جنبش کارگری قاعدتاً می باید رسیدن به مرحله ی نهایی یک استراتژی انقلابی به منظور به ثمر رساندن انقلاب سوسیالیستی باشد. از این رو توجه به عواملی که بر سر راه مبارزه ی طبقاتی آن ها قرار می گیرد باید در دستور کار نیروهای انقلابی قرار داشته باشد. کم بها دادن و یا بی توجهی به عواملی که می تواند یک تشکیلات انقلابی را به انحراف کشیده و در نهایت از هم بپاشد، در ماهیت، برخوردی ضدانقلابی است. تاریخ انقلابات کارگری و به ویژه تاریخ انقلاب اکتبر، می تواند در شناخت مسائل و مشکلات در عمل و نیز کمبودها و مشکلاتی که نهایتاً منجر به شکست یک انقلاب می گردد، کمک نماید.

نهایتاً اما این مسئولیت پیشروی کارگری و نیروهای انقلابی است که در رابطه با انقلاب اکتبر 1917، به درک دلائل شکست این انقلاب همت گمارند تا شاید در آینده از تکرار برخی از آن ها در مبارزات جنبش کارگری بتوان جلوگیری نمود. یکی از مسائل عمده در انقلاب اکتبر که منجر به روی کار آمدن استالینیزم گردید و تا به امروز مانع ایجاد تشکیلات انقلابی در سطح جهان گردیده، وجود و تأثیر بوروکراسی در تشکیلات انقلابی است.

کارل مارکس در بحث خود در مقابل هگل، در زمینه ی دولت و بوروکراسی، می گوید که زمانی انسان می تواند نظام مالکیت خصوصی را که در آن منافع قشری ویژه بر منافع کل جامعه (که منظور کل جامعه ی جهانی است) ارجحیت دارد، زیر و رو کرده و جامعه ای بسازد که در آن منافع عمومی غالب باشد که آن انسان، خود، منافع شخصی خویشتن را درون منافع عمومی جستجو کند. به عبارتی دیگر، تا زمانی که در مسیر انقلاب منافع شخصی افراد (منظور نیروهای انقلابی است) با منافع عمومی در جامعه به تضاد برخورد کند، انقلاب سوسیالیستی امکان به ثمر رسیدن ندارد. لذا عناصر و نیروهای درون یک تشکیلات انقلابی می باید در تمام مراحل پیش از انقلاب و بعد از انقلاب در ماهیت فردی خود، رسیدن به آمال و آرزوی های خویش را تنها در منافع عمومی و در جامعه ای سوسیالیستی یافته و میان-بُری در مسیر فعالیت انقلابی برای رسیدن به منافع شخصی نداشته باشند.

در دنیای سرمایه داری، کلیه ی کارگزاران حکومتی (در هر سه قوه مقننه، قضاییه و مجریه)، بخش مدیریت شرکت ها و دفاتر خصوصی و دولتی، قشری را در جامعه شکل می دهند که «بوروکرات» نامیده می شود، معنی ساده ی آن «کارگزار» است. این افراد در جامعه دارای نقشی هستند که عمومیت ندارد، اما عملکرد آن ها بر کل جامعه تأثیر بسزا دارد. نقشی که این کارگزاران ایفا می کنند، عمدتاً نقشی است بینابینی میان قشر ممتاز حاکم و توده ی مردم. اگرچه این کارگزاران قرار است که به مشکلات خاص موجود در زمینه کاری خود رسیدگی کرده و در نتیجه امورات جامعه را بگردانند، اما وظیفه ی اصلی و مهم تر آن ها حفظ منافع طبقه ی حاکم و به ویژه قدرت حاکم است. لذا افرادی که به این مقام ها می رسند، از منافع خاصی در رشته کاری خود برخوردارند که عموم افراد شاغل در جامعه از آن ها بی بهره اند. به عبارت دیگر، این کارگزاران جهت حفظ منافع اربابان خود، به طور «قانونی» باج می گیرند. چنین رابطه ای برای حفظ خود الزاماً نیاز به ابزار خاص خود دارد. بهترین ابزار در این رابطه فرهنگ دیوانسالاری یا بوروکراتیک است که در آن روابط رئیس و مرئوسی باعث می شود که هیچکس نه تنها هیچ باجگیری را به چالش نکشد، بلکه در برابر آن سکوت کرده و سر تعظیم فرود آورد. این هم به نوبه ی خود، فرهنگ بوروکراتیک رئیس و مرئوسی را پرورش می دهد. امروزه فرهنگ بوروکراتیک در تمام جوامع بشری با ظاهری گوناگون حاکم است و به قدری امری عادی است که به ندرت سئوال برانگیز می شود.

مبارزات طبقاتی و انقلابی کارگران و اقشار تحت ستم درون چنین جامعه ای با چنین فرهنگ بوروکراتیکی باید عمل کند. پس طبیعی است که بوروکراسی تنها مختص به سازمان های بورژوایی نیست، بلکه درون هر تشکیلات کارگری نیز برای انجام امور مربوط به آن باید افرادی را در سِمَت های خاصی برای انجام کارهای ویژه ای انتخاب کرد. در نتیجه فرهنگ بوروکراتیک بلافاصله زمینه ی مناسب خود را برای رشد می یابد. از این رو است که تشکیلات بزرگ کارگری مانند اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری هرگز به دور از فرهنگ بوروکراتیک نبوده اند.

اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری با وجود اینکه رهبری منتخب دارند و رهبری سپس کارگزاران خود را انتصاب می کند و با انتخابات دوره ای، پاره ای از این مناصب در گردش است، اما زمانی که موقعیت این مناصب با فرهنگ بوروکراتیک حاکم ترکیب شده و اِعمال می شود، است که بورژوازی به راحتی به قشر بالایی این سازمان های کارگری باج داده و آن ها را می خرد. این جنبه از بوروکراسی درون اتحادیه های کارگری، آن ها را به سرعت به جریانی محافظه کار تبدیل می کند که عملاً به شکل ضدانقلابی مانع مبارزات کارگری می شوند. به این مسأله رزا لوکزامبورگ اولین کسی بود که توجه نمود و علاوه بر تحلیل جوانب دیگر اتحادیه های کارگری چگونگی عملکرد بوروکراسی درون اتحادیه های کارگری را بر مبنای تجربیات خود با اتحادیه های کارگری آلمان مطرح نمود که بعدها در عمل اثبات شد. رزا لوکزامبورگ، معتقد بود که بوروکراسی حاکم بر رهبری اتحادیه های کارگری در دولت بورژوایی و در همکاری با احزاب محافظه کار بورژوا-دموکراتیک و در نتیجه موقعیت ویژه ی خود در اتحادیه کارگری و امتیازات مادی عظیم حاصل از این مقام، به راحتی به ضدانقلاب تبدیل شده و خودِ این رهبری مبارزات کارگری را به انحراف می کشاند.

بخش دیگری که به بوروکراسی جامعه ی بورژوایی عادت کرده و به فرهنگ بوروکراتیک آلوده است اقشار وسیع خرده بورژوا است که از زحمتکشان فقیر و خرده پا (مانند کشاورزان و پیشه وران خرده پا ) تا خرده مالکان شهر و روستا و نهایتاً تکنوکرات های رده پایین (با مدارک تحصیلی عالی) بسط پیدا می کند. این قشر که نه به طبقه ی کارگر تعلق دارد و نه به طبقه ی بورژوا، در شرایط عادی و تحت تأثیر فرهنگ غالب بورژوایی، گرایشات بوروکراتیک قوی و قابل توجهی دارد. در شرایط انقلابی یا در مقاطع قیام های مردمی اما، لایه های پایینی و فقیر خرده بورژوازی بیش تر جذب مبارزات کارگری انقلابی و یا قیام های مردمی می گردند، زیرا که در این مقاطع از یک طرف در خطر بودن منافع اقتصادی خود را از طرف بورژوازی درک کرده و از طرف دیگر کفه ی ترازو مبارزات کارگری انقلابی یا قیام های مردمی را سنگین تر از دستگاه سرکوب بورژوازی ارزیابی می کنند.

خرده بورژوازی مرفه که نهایت آمال و آرزوهایش بورژوا شدن است، اما به علت بحران های ادواری اقتصاد سرمایه داری از آسیب های دوران افول و رکود اقتصادی در جامعه، بی بهره نمی ماند. از این رو، عناصر زیادی از آن، به عنوان روشنفکران مدافع طبقه ی کارگر وارد ارگان های کارگری انقلابی می شوند، در حالی که اخلاق بوروکراتیک، این خصلت فرصت طلبانه و میانه روی بوروکرات های بورژوازی را با خود حمل می کنند. این عناصر، در تاریخ مبارزات انقلابی کارگری، طبقه ی کارگر را با دو خطر مواجه کرده اند: یکی غیرقابل اعتماد بودن این عناصر در پیشبرد اهداف انقلابی است و دیگری وارد کردن اخلاق و ارزش های بوروکراتیک متداول در جامعه ی سرمایه داری به درون تشکیلات انقلابی کارگری که در برقراری دموکراسی کارگری اختلال ایجاد کرده و نهایتاً این تشکیلات را به انحراف می کشند. ما متأسفانه اخلاق و ارزش های بوروکراتیک و ضدانقلابی را در تمام نهادهای کارگری انقلابی بزرگ و کوچک در طول تاریخ تجربه کرده ایم. از بوروکراسی درون حزب کمونیست شوروی پس از روی کار آمدن استالین گرفته تا عملکردهای نهادهای کارگری مانند اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری و حتی درون احزاب و جریانات چپ در تمام کشورهای جهان، تأثیر بوروکراسی را دیده و لمس کرده ایم. این بحث، نگاهی است به تاریخچه ی جریانات اصلی و با قدرتی که به رشد بوروکراسی درون طبقه ی کارگر دامن زده اند و نیز تأثیر ضدانقلابی و نابودکننده ی این بوروکراسی بر طبقه ی کارگر در سطح جهانی و اهمیت تشخیص زمان مناسب برای مبارزه با آن.

قرن های هجدهم و نوزدهم، دوران مبارزات انقلابی طبقه ی کارگر در مقابل سرمایه داری قدرتمندی بود که در واقع در نتیجه ی مبارزات انقلابی کارگران و دهقانان اروپا علیه نظام فئودالی، به قدرت رسیده و در این مقطع تمام هدفش انباشت سود سرمایه هر چه بیش تر بود و نه منافع طبقه ی کارگر. طبقه ی کارگر اروپا و آمریکا اما از پا ننشسته و مبارزات انقلابی خود را با مطالبات دموکراتیکی همچون افزایش دستمزدها، 8 ساعت کار در روز، مزایای اضافه کاری و روزهای تعطیل آخر هفته و نظیر این ها آغاز کردند. داشتن این مطالبات کار ساده ای نبود و به درگیری با نیروهای امنیتی و دستگیری و کشتار کارگران در تظاهرات و راهپیمایی ها می انجامید. حادثه ی اول ماه مه در بازار خرید علوفه در شهر شیکاگو و کشته شدن صدها کارگر تظاهرکننده، نمونه ای از آن است.

از دستاوردهای مبارزات طبقاتی کارگران در سال های بین 1850 تا 1880 تشکیل بین الملل اول بود. در این دوران مارکس و انگلس که در حال تبلیغ و ترویج آموزش های مارکسیستی و مبارزات طبقاتی بودند، در ایجاد همبستگی بین المللی کوشش بسیار کردند و در نتیجه زحمات آنان، در سال 1864 مارکس و جمعی از پیروان او و کارگران پیشرو از انگلستان، فرانسه و ایتالیا توانستند از درون این مبارزات به تشکیل احزاب سوسیالیستی در سطح بین المللی بپردازند. بین الملل اول که در لندن پایه گذاری شد، با فعالیت خود توانست در کشورهای آلمان، اتریش و سوئیس نیز گسترش یابد و متعاقب آن، در کل اروپا. بین الملل اول توانست در ظرف دو سال 20 حزب سوسیالیست در سطح جهان ایجاد نماید. با عضویت مارکس و انگلس در بین الملل اول، این سازمان توانست با عقاید خرده بورژوایی آن دوره مبارزه ی شایانی بنماید، اما در پی شکست کمون پاریس بین الملل اول نیز از هم پاشید.

احزاب سوسیال دموکرات اروپا با تکیه بر تئوری های ضدانقلابی و رفورمیستی ادوارد برنشتاین در مقابل بحث ها و تئوری های انقلابی مارکس، جلوی پیشبرد اهداف انقلابی طبقه ی کارگر که با وجود شکست بین الملل اول، آگاه به مبارزات طبقاتی خود بود را گرفتند. در نتیجه، بین الملل دوم بر خلاف بین الملل اول در زمان تأسیس خود، یعنی سال 1889، از سازمان های توده ای سوسیال دموکرات و اتحادیه های کارگری شکل گرفت. علت اینکه سیاست های سوسیال دموکرات ها در خاموش کردن مبارزات طبقاتی کارگران مؤثر افتاد، این بود که بین الملل دوم در طی سال های شکوفایی سرمایه داری، یعنی سال های 1870-1900، تشکیل گردید. طی این سال ها راه های آهن در کشورهای پیشرفته ی صنعتی آن زمان دو برابر و نیم و تولید نفت نیز به بیش از دو برابر رسید. طبقه ی کارگر در اروپا و آمریکا و حتی در روسیه سه تا چهار برابر رشد کرد. در آلمان تعداد کارگران عضو اتحادیه ها از هزاران نفر به میلیون ها نفر افزایش یافت. در انگلستان تعداد اتحادیه های کارگری چهار برابر شد. در چنین شرایطی عضویت در احزاب سوسیال دموکرات روزافزون شده و نفوذ این احزاب بسیار بالا بود.  بین الملل دوم اگر چه به برخی مبارزات اعتقاد داشت، اما در عین حال از مواضع ارتجاعی سوسیال دموکرات بورژوا هم حمایت می کرد. از جمله این مواضع، دفاع از استعمار تحت عنوان متمدن کردن کشورهای جهان سوم بود. اینگونه مواضع البته در کنگره های بین الملل دوم مورد تأیید عده ای و مخالف عده ی دیگر قرار می گرفت. نهایتاً اما وجود چنین سیاست هایی بیان کننده ی ماهیت واقعی ضدانقلابی سوسیال دموکراسی بود.

در این دوران، قوی ترین حزب کارگری را حزب سوسیال دموکرات آلمان تشکیل می داد. حزب سوسیال دموکرات آلمان، توانایی مبارزه ی انقلابی را برای برچیدن نظام سرمایه داری داشت، زیرا حزب طبقه ی کارگر آلمان بود، اما به علت خصلت سازشکار یا رفورمیستی رهبری، این حزب نیروهای انقلابی بزرگی مانند رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت را از درون نیروهای خود، از دست داد و آن ها با بیرون آمدن از این حزب، اقدام به ساختن حزب «اسپارتاکیست ها» کردند که بعدها به حزب کمونیست معروف شد. بوروکراسی درون حزب سوسیال دموکرات آلمان با خط مشی رفورمیستی شدید، نه تنها باعث شد تا این دو کادر انقلابی را از دست بدهد، بلکه باعث شکست کل طبقه ی کارگر در انقلاب آلمان از بورژوازی آلمان و نهایتاً هم به طور غیرمستقیم (با حضور نداشتن در صحنه) باعث شکست انقلاب اکتبر روسیه شد.

از زمان شکست انقلاب آلمان (1920)، حزب سوسیال دموکرات آلمان که حزب طبقه ی کارگر و اتحادیه های کارگری آن کشور بود، تدریجاً با سیاست های راستگرایانه خود، روحیه ی انقلابی طبقه ی کارگر آلمان را کاملاً خنثی کرد. بورژوازی که از بحران اقتصادی قبلی که منجر به جنگ جهانی اول شد، هنوز بیرون نیامده بود، در سقوط عمیق تری فرو رفت. با شکست انقلاب آلمان، کشته شدن رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت و سایر انقلابیون در آن کشور از یک طرف و مرگ لنین در شوروی از طرف دیگر، جو جهانی آماده آوردن فاشیزم با به قدرت رسانیدن هیتلر شد. در طول جنگ جهانی دوم، احزاب سوسیال دموکرات آلمان و سایر کشورهای اروپایی به جای تحلیل متناسب با شرایط و اعلام اینکه جنگ جهانی دوم، جنگ بین نیروهای امپریالیستی است و طبقه ی کارگر نباید در آن شرکت کرده، بلکه باید از موقعیت برای ساختن یک بین الملل انقلابی استفاده نموده و طبقه ی کارگر را علیه کل نظام سرمایه داری بلند کند، از کارگران خواستند تا از بورژوازی «ملی» علیه بورژوازی سایر کشورها دفاع کند! سیاستی که باعث به جنگ فرستاده شدن و کشته و زخمی شدن میلیون ها انسان بیگناه و بی ارتباط با این جنگ شد. سوسیال دموکرات ها با سیاست های خیانتکارانه ی خود نسبت به اتحادیه های کارگری، رهبری اتحادیه های کارگری آلمان و سایر کشورهای اروپایی را نیز به زیر سلطه ی بوروکراتیک خود درآورده و در نتیجه بزرگ ترین مانع برای مبارزات صنفی و اتحادیه ای شدند.

در آمریکا هم سیاست های سازشکارانه توسط حزب دموکرات آمریکا پیاده شد. حزب دموکرات آمریکا در انتخابات همیشه خود را نماینده ی طبقه ی کارگر، اتحادیه های کارگری و اقشار تحت ستم وانمود می کرد، اما این تنها یک ترفند انتخاباتی بود. حزب دموکرات آمریکا با جذب رهبری اتحادیه های کارگری و اجرای سیاست های ضدکارگری تدریجاً باعث نابودی اتحادیه های کارگری شد، به طوری که امروز در اکثر ایالات آمریکا، به ویژه ایالات جنوبی، هیچگونه اتحادیه ی کارگری در هیچ بخشی وجود ندارد و کارگر در مقابل کارفرما از هیچ حقوق اولیه ای برخوردار نیست. از این فراتر اینکه کارفرمایان در بسیاری از این ایالات، اگر کارگر سابقه ی تعلق به اتحادیه ای را داشته باشد، به هیچ وجه استخدام نمی کنند.

آنچه که باعث سکوت و عقب نشینی کارگران در این کشورها شد، اِعمال شدید بوروکراسی حزبی بر حزب و بر سایر تشکیلات کارگری، مثل اتحادیه ها، بوده است. بوروکراسی درون یک تشکیلات کارگری فرصت طلب و سازشکار، اِعمال قدرت از بالا است که به خفه کردن هر گونه انتقاد یا بحثی از پایین می کشد. در واقع روشی است که در روابط اجتماعی و اداری بورژوازی بین افراد و دستگاه های اداری معمول است.

این فرهنگ بوروکراتیک متداول در جامعه، تأثیر خود را در تمام مراحل و ابعاد زندگی افراد جامعه گذاشته و مقررات و قانون نیز از این فرهنگ حمایت می کند. به عبارت دیگر، قوانین بورژوایی تضمین کننده ی اِعمال بوروکراسی در روابط اجتماعی است که انسان از اوان کودکی تحت تأثیر آن قرار دارد. مثلاً فرزند یک خانواده بر اساس سنت خانوادگی موظف است که تا زمانی که زیر سقف پدرومادرش به سر می برد، بدون چون و چرا تمام مقررات آنان را رعایت کند. برای مثال، فرزند یک خانواده (به ویژه در کشورهای غربی و عمدتاً در آمریکا) تا سن 18 سالگی از هیچ حق فردی به عنوان یک انسان در خانواده برخوردار نیست (مگر اینکه در شرایط خاصی در سن 16 سالگی از طرف دادگاه حکم بالغ بودنش صادر شده باشد) و مسئولیت کلیه ی اعمال او به عهده ی والدین او است. لذا در مدرسه هرگونه مشکلی پیش بیاید، مسئولین مدرسه سعی در حل آن همراه دانش آموز نمی کنند، بلکه اولین اقدام آن ها فراخواندن اولیای دانش آموز در اسرع وقت می باشد. در حالی که در خیلی از موارد، مسئولین مدرسه می توانند مسئولیت را به عهده خود دانش آموز بگذارند و او را در زمینه ی نحوه ی به عهده گرفتن مسئولیت، آموزش و تمرین بدهند، اما نه! از آنجایی که دانش آموز زیر سن قانونی است، گویی او فاقد مغز و شعور انسانی هم هست و لذا باید همه ی مسئولیت کارهای او، اشتباه او به عهده ی اولیای او باشد. سپس به محض اینکه 18 سالگی این نوجوان تمام می شود، به ناگهان مغز و شعور او به حدی رشد می کند که تمام مسئولیت کارهایش به دوش خودش می افتد و در صورت کوتاهی کردن در هر زمینه ی قانونی باید انتظار زندان رفتن را داشته باشد. این وضع به ویژه در ایالات متحده آمریکا موجب دستگیری، ضرب و شتم و زندان رفتن خیلی از نوجوانان است که بعد به علت داشتن اینگونه پرونده ها سال ها در زمینه های شغلی در زندگی عقب افتاده و یا برای همیشه در حاشیه ی جامعه قرار می گیرند (ناگفته نماند که این وضع عمدتاً در مورد خانواده های کارگری و متوسط صدق می کند، زیرا طبقات مرفه، جُرم فرزند خود را می خرند و به علت موقعیت والدین در اجتماع، سابقه ی این نوجوان به آینده ی او هم آسیبی نمی رساند). بوروکراسی حاکم بر نظم روابط خانوادگی اجازه نمی دهد تا فرزند یک خانواده قبول مسئولیت را حس کرده و تمرین کند. از طرف دیگر، قوانین جزایی نه به دنبال اصلاح و ارتقاء نوجوانان از طریق آموزش، بلکه به دنبال اصلاح از طریق تنبیه و ایجاد ترس از قانون می باشد. به عبارت دیگر، مغز و فکر یک انسان از کودکی عادت به تجزیه و تحلیل و یافتن راه حل نمی کند، بلکه تنها با تمکین و از روی ترس شماری کارها را انجام داده و از کارهای دیگر دوری می کند. بوروکراسی در دستگاه اداری بورژوازی نیز به همین ترتیب عمل می کند: یک کارگر یا کارمند ساده هرگز مدیر عامل را مورد سئوال یا انتقاد قرار نمی دهد، بلکه همواره مانند ماشین (روبات) عمل کرده و تنها به کارهای مجاز تن می دهد و از کارها و حتی افکار غیرمجاز دوری می نماید. در غیر این صورت، طبیعی است که مورد مجازات قرار گرفته و در شکل نهایی اخراج، دستگیر، شکنجه و زندانی می شود.

این سیستم بوروکراتیک، پرورش افکار عمومی، اخلاق و فلسفه ی زندگی خاص خود را نیز به همراه می آورد. انسان ها (به ویژه آنان که به طبقه ی حاکم تعلق ندارند) در طول زندگی خود، تصور می کنند که همه چیز در روابط اجتماعی جامعه اشان عادی (نورمال) است و در نتیجه، همان رفتاری را که نسبت به آن ها شده، نسبت به همقطاران و زیردستان خود اِعمال می کنند. به عبارت دیگر، روابط رئیس و مرئوسی، روابطی «عادی» تلقی می شود. جذب این فرهنگ و اخلاق بوروکراتیک، به طور خاصی میان لایه های بالایی و متوسط قشر خرده بورژوا که وابستگی اقتصادی شدیدی به بورژوازی دارند و آرزو و آمال خود را در بورژوا شدن خود می بینند، متداول است. زیرا خرده بورژوازی، موفقیت اقتصادی و اجتماعی خود را در آرامش و حفظ شرایط موجود می بیند و از تغییرات زیربنایی، مثل انقلاب ترس دارد، زیرا ممکن است که کل وضعیت اقتصادی موجود او را از هم بپاشد. اما خرده بورژوازی فقیرکه مثل طبقه ی کارگر چیزی ندارد که ببازد جز زنجیرهایش و منافع اش در ایجاد تغییر و زیر رو کردن شرایط است، از این بوروکراسی راحت تر کنده می شود، زیرا که این روابط بوروکراتیک در واقع مانع پیشبُرد منافع او هم هست.

جا دارد که در اینجا به عقب برگشته و به کمینترن یا بین الملل سوم نیز اشاره کنیم. این بین الملل که در سال 1919 شکل گرفت، بین المللی انقلابی بود. تفاوت بزرگ بین دو بین الملل قبلی با کمینترن این بود که در بین الملل اول و بین الملل دوم ترکیب ساختاری احزاب مانند اتحادیه های کارگری، شامل تمام اقشار طبقه ی کارگر می شد. در حالی که احزاب درون بین الملل سوم با رهبری لنین، تنها از عناصر مترقی و پیشروی انقلابی شکل گرفته بودند و اولین بین المللی بود که موفق شد اهداف طبقه ی کارگر را در سطح جهان به ویژه در کشورهای تحت ستم امپریالیزم اِعمال کند. متأسفانه اما این بین الملل نیز با روی کار آمدن بوروکراسی استالینیستی در سال 1943 از هم پاشید و پیش از نابودی به ارگان پیاده کردن امیال بوروکراتیک استالین و دارودسته اش تبدیل گردید. امروزه نیز سوسیال دموکرات ها، استالینیست ها، محافظه کارها و سانتریست ها (میانه روها) یک وجه مشترک بارز دارند و آن بوروکراسی است. سیستم بوروکراتیک حاکم بر جامعه ی بورژوایی ماده ی مستعدی است برای میدان دادن به چاپلوسی این جریانات خرده بورژوا که در برابر دستیابی به اندک موقعیتی در میان بورژوازی، حاضر به انجام هرگونه خیانتی نسبت به طبقه ی کارگر هستند. از این رو است که تشکیلات کارگری انقلابی در هر بُعدی باید همواره از ورود این قبیل عناصر به درون خود جلوگیری نموده و ماهیت حقیقی آنان را برای همگان باز نماید.

مندل در کتاب « در باره ی بوروکراسی» می گوید که «جوهر مارکسیزم عبارت است از توضیح انکشاف تاریخی جوامع برحسب مناسبات و تصادمات طبقاتی مختلف درون آن. در حالی که مارکسیزم قرن نوزدهم در باب بررسی گروه های اصلی اجتماعی - طبقات ریشه دار در پروسه ی تولید- متمرکز گشته بود، مارکسیزم در قرن بیستم به اهمیت گروه هایی پی برده است که با وجود آنکه اصلی نبوده، طبقه به شمار نمی آیند و در پروسه ی تولیدی فاقد ریشه ی اساسی هستند، با این حال چه در انکشاف جوامع کاپیتالیستی و چه در انکشاف جوامع در حال گذار از کاپیتالیزم به سوسیالیزم نقش مهمی به عهده دارند.»

مندل در ادامه می افزاید که « در میان این گروه های فرعی، مقام اصلی مسلماً به بوروکراسی تعلق دارد. مارکسیزم قرن بیستم پدیده ی بوروکراسی را کشف نمود، زیرا این مسأله در سال های آخر قرن نوزدهم درون جنبش طبقه ی کارگر رشد کرده و اهمیت روزافزونی در حیات و عمل سازمان های طبقه ی کارگر کسب نمود.»

بوروکراسی درون ارگان های کارگری مانع رشد و نمو استعداد و توان انقلابی افراد شده و به جای صبر و تحمل انقلابی، سازش با بورژوازی را تبلیغ کرده است. صبر و تحمل اگر با افکار و استراتژی انقلابی توأم باشد، می تواند به نفع طبقه ی کارگر تمام شود. از طرف دیگر، صبر و تحملی که ناشی از خلع سلاح شدن بوده و انسان را به تمکین می کشد، دقیقاً علیه منافع طبقه ی کارگر عمل می کند. رهبری احزاب سوسیال دموکرات نیز همیشه سیاست خلع سلاح کردن کارگران را به کار برده و تحت عنوان اینکه «شما آرام باشید و ما با بورژوازی برای منافع شما معامله می کنیم» هرگونه امکان مبارزه را از کارگران اروپا و آمریکا گرفته، روحیه ی مبارزاتی آنان را نابود کرده اند. ترکیب سیاست های سوسیال دموکراسی درون اتحادیه های کارگری، بوروکراسی و سرکوب استالینیستی و نابودن شدن نیروهای انقلابی در شوروی و در سطح جهانی سبب سرکوب و خلع سلاح کردن کل طبقه ی کارگر جهانی به مدت هفتاد سال شده است.

از این فراتر، هر چه جامعه ی سرمایه داری عقب افتاده تر باشد، شدت این بوروکراسی نیز بارزتر است. در کشورهای عقب افتاده (مثل ایران) که هرگز انقلابات بورژوا- دموکراتیک را تجربه نکرده اند و سرمایه داری از بالا بر آن ها اِعمال شده، بوروکراسی بسیار قدرتمند است. زد و بندهای خانوادگی و دوستی های فردی بیش از اصول و اهدافی که به آن اعتقاد دارند، قدرت دارد. این امر را در میان تشکیلات کارگری و عناصر انقلابی ایرانی به خوبی می شود لمس کرد. پیشروی کارگری ما اغلب آلوده به روابط است به جای مسئولیت در مقابل ضوابط و به آسانی در مقابل روابط سکوت را انتخاب می کند.

تأثیر انقلاب 1905 در روسیه و سپس پشتوانه ی آن، انقلاب کارگری سوسیالیستی اکتبر 1917، زمینه را برای مبارزات طبقاتی در سطح جهان فراهم آورد. در نتیجه ی آن، مبارزات کارگری برای مطالبات دموکراتیک در کشورهای سرمایه داری صنعتی منجر به عقب نشینی بورژوازی بر اثر ترس از انقلابات سوسیالیستی کارگران گردید. یکی از دستاوردهای این مبارزات در کشورهای صنعتی غربی کمرنگ تر شدن بوروکراسی و پررنگ تر شدن « دموکراسی» بورژوائی شد.

نقطه ی قابل توجه در اینجا این است که آنچه که در کشورهای صنعتی پیشرفته ی غربی به عنوان دموکراسی بورژوائی شناخته شده، در حقیقت بخشی حاصل مبارزات سرسخت کارگری در این کشورها و دستاوردهای کارگری است، نه محصول بخشش نظام سرمایه داری! به همین دلیل طی دوران افول و شکست مبارزات کارگری در قرن گذشته و حملات بورژوازی به طبقه ی کارگر در طول چهل سال اخیر، بورژوازی شروع به بازپس گرفتن این دستاوردهای کارگری نموده است. این حملات بورژوازی نسبت به دستاوردهای طبقه ی کارگر در کشورهای صنعتی غربی، ناشی از فرو رفتن در بحران های ادواری* خودِ نظام سرمایه داری بوده است.

ناگفته نماند که خودِ بورژوازی هم برای بوجود آوردن و بعد حفظ قدرت متکی به دموکراسی بورژوایی خود بود. دولت بورژوایی بر این پایه تا به امروز چرخیده است.

استفاده از ابزار بوروکراتیک البته منحصر به دوران سرمایه داری نیست. بوروکراسی از دوران پیدایش نظام طبقاتی همیشه وجود داشته و در اَشکال مختلف به کار رفته و در فرهنگ جوامع طبقاتی آمیخته شده است. برای نمونه، تمام لغاتی که در فرهنگ زبان فارسی بیان کننده «احترام» است، ناشی از فرهنگ طبقاتی پیشاسرمایه داری و فرهنگ سرمایه داری عقب افتاده و وابسته ی ما است. لغاتی مانند «آقا»، «خانم»، «ارباب»، «قربان»، «چاکر»، «مخلص» و نظیر این ها دقیقاً فرهنگ رئیس و مرئوسی و نابرابر بودن انسان ها را در جامعه به نمایش می گذارد.

ارنست مندل در کتاب نامبرده می گوید که وقتی تشکیلات کارگری به « دستگاه اداری» تبدیل می شود، در نتیجه آن روابط رئیس و مرئوسی با روی کار آمدن «کارمندان تمام وقت» (که اغلب هم از قشر بالا و روشنفکر خرده بورژوازی هستند)، مناصب میانه و بالا (مثل رهبری) را تحت اشغال خود در می آورند. سپس مندل اضافه می کند که «لیکن رشد جنبش و پیدایش سازمان های توده ای سیاسی یا اتحادیه ای بدون تولید دستگاهی از «کارمندان» تمام وقت و کارگزاران غیرقابل تصور است -یعنی تقسیم کار درون جامعه ی سرمایه داری- نمایان می گردد.» به عقیده ی او « به شکلی نارسا می توان گفت همین تخصص یابی موجب پیدایش پدیده ی بوروکراسی می شود: به مجرد اینکه افرادی چند در فعالیت های سیاسی یا اتحادیه ای به شکل تمام وقت و حرفه ای درگیر می شوند، امکان مستتر بوروکراتیزه شدن موجودیت پیدا می کند.»

به عبارت دیگر، در جامعه ی سرمایه داری که اختلاف فاحشی میان تقسیم کار یدی و فکری وجود دارد و طبقه ی کارگر محکوم به انجام کارهای هر چند دشوار است که از طرف عده ای تصمیم گرفته شده است و هرگز امکان خلاصی از چارچوب این نوع کار را در تولید اجتماعی ندارد، در برابر اقشار دیگر که با کار فکری سهم خود را در این تولید برآورده می کنند، تا طبقه ی کارگر به اجرا بگذار، قابل مقایسه نیست. اگر ما این مسأله را به بُرهه ی کنونی سرمایه داری بسط دهیم و بگوییم که با «اتوماسیون» یا ماشینی شدن نیروی مولده، زمانی که روبات ها در کارخانجات جای کارگران را می گیرد، طبقه ی کارگر به دو قشر کارگر ساده و کارگر متخصصی تقسیم می شود که این تخصص دائما از جانب ماشینی شدن نیروی مولده در حال تهدید است. لذا ما در آینده ای نه چندان دور در وضعیتی قرار می گیریم که توده ی عظیم و گسترده ای از نیروهای مولد، در مقابل آن بخش از نیروی مولد فعال موجود، نیرویی «نادان» و «عقب افتاده»ای می شود که یا باید از گرسنگی بمیرد و یا انقلاب سوسیالیستی نماید، زیرا راه دیگری باقی نمی ماند. در چنین مقطعی مسلماً بوروکراسی حاکم بر اقشار مختلف پایینی طبقه ی کارگر از جانب اقشار متخصص شاغل خرده بورژوا بیش از پیش بارز و فعال شده و دامنه ی فساد در روابط اداری گسترده تر و عمیق تر هم می شود، زیرا انسان گرسنه مجبور می شود به هر کاری دست بزند و انسان مرفه از این شرایط به شدت سوءاستفاده خواهد کرد. در اینجا است که ما می رسیم به عینیت گفته ی رزا لوکزامبورگ: «یا سوسیالیزم یا بربریت».

برگردیم به بحث چگونگی رشد بوروکراسی درون جنبش طبقه ی کارگر، مندل می گوید که در جامعه ی سرمایه داری، این نیروی روشنفکر خرده بورژوا که با انواع تخصص هایش، خود را متعلق به طبقه ی کارگر می داند، وقتی درون یک تشکیلات کارگری وارد می شود، در واقع فاصله بین کار یدی طبقه ی کارگر را با کار فکری طبقه ی بورژوا و خرده بورژوای مرفه پُر می کند. این موقعیت خاص، راه را به روی پدیده ی بوروکراسی باز می کند.

***

نکته قابل توجه دیگر در این رابطه این است که در جامعه ای که انقلاب کرده و دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم را طی می کند، موقعیت طبقه ی کارگر به قدرت رسیده آن طور نیست که بلافاصله بعد از انقلاب، تمام متخصصان بورژوا و خرده بورژوای مرفه جامعه را از میدان تولید اجتماعی براند؛ بعد از انقلاب، جامعه همواره به متخصصان خود برای تولید اجتماعی و رفع نیازهای همگانی احتیاج دارد. برای مثال تمام متخصصان رشته های صنعتی، پزشکی و خدمات اجتماعی که سازندگان و گردانندگان دستگاه های مدرن تکنولوژیکی هستند، در جامعه ی سرمایه داری از مرتبه ای «ممتاز» برخوردارند و نه تنها از نام و موقعیت اجتماعی ویژه ای بهره می برند، بلکه در رتبه ی طبقاتی میلیونرها و میلیاردرهای بورژوای جامعه ی خود و جامعه ی جهانی بشمار می آیند. از این رتبه ممتاز بورژوازی گرفته تا متخصصان خرده بورژوا در رشته های ساده تر، جملگی بعد از انقلاب مورد نیاز دولت کارگری، در دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا هستند. اگر اینان را ندیده بگیریم، اقتصاد دولت جوان انقلابی ضربه ی بزرگی می خورد. پس برای راضی نگهداشتن این قشر از متخصصان جامعه نمی شود بلافاصله بعد از انقلاب، شکل بت شدن آن ها و یا اینکه می خواهند در جامعه مافوق بقیه باشند را تغییر داد، بلکه باید با سیاستی که به نفع دولت انقلابی طبقه ی کارگر است، با آنان کنار آمد. موقعیت آنان از آن ها بوروکرات های بالقوه ای ساخته است؛ خصلتی که به راحتی قابل رفع نیست. برای رفع آن باید سطح تولید در جامعه به حدی برسد که رفاه همگانی گردد. در این حالت، رفاه به اصطلاح خاص این قشر بوروکرات تدریجاً اهمیت خود را در جامعه از دست می دهد.

لذا هرگونه جنبش کارگری که درون جامعه ی سرمایه داری شکل می گیرد، مانند احزاب و اتحادیه ها و تشکیلات انقلابی مستقل، از دو جهت می تواند مورد حمله ی بوروکراسی قرار گیرد: یکی از طرف برخی عناصر فعال و دیگری به علت ماهیت روابط اداری. ترکیب این دو، بوروکراتیزه شدن یک تشکیلات کارگری را قطعی می سازد، به این صورت که به علت شرایط عینی موجود در جامعه ی سرمایه داری عناصری را به درون خود جذب می کند که خواه ناخواه بوروکراتیزم بورژوایی را در ماهیت قشری خود حمل می کنند و این افراد در طول فعالیت سیاسی خود، دائماً در تیررس پیشنهادات بورژوازی هستند که به موقعیت اجتماعی اشان می افزاید و یا با پول از طرف بورژوازی خریده می شوند. این افراد آنگاه موقعیت خود را به هدف انقلابی طبقه ی کارگر ترجیح می دهند و همان طوری که گفتیم از آنجایی که این افراد موقعیت های کلیدی تشکیلات را به عهده دارند (مثل رهبری و مسئولیت اجرایی) مجبور می شوند، برای حفظ منافع خود به سیاست های سازشکارانه با بورژوازی پناه ببرند، مانند رهبران اتحادیه های کارگری آمریکا و احزاب سوسیال دموکرات اروپا و حزب کارگر انگلستان. این گرایش ذاتی در این سازمان ها که بوروکراسی را گسترده ساخته است.

به همین ترتیب، بعد از انقلاب و روی کار آمدن دولت انقلابی در دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نیز به دلیل شرایط سخت اقتصادی به ویژه زمانی که انقلاب در اکثر کشورهای جهان به جریان نیفتاده باشد، نیروهای خرده بورژوای درون طبقه ی کارگر که به علت موقعیت خود قبل و بعد از انقلاب، همواره بوروکراتیزم موجود در خصلت خود را حفظ کرده اند، اغلب با استفاده از ضعف شرایط به راحتی حفظ موقعیت خود را به ادامه ی انقلاب تا رسیدن به سوسیالیزم در سطح جهانی ترجیح می دهند.

تجربه ی به قدرت رسیدن استالینیزم در شوروی بعد از لنین و خیانت مائو و دارودسته اش به کمونیست های انقلابی چین در انقلاب چین و همین طور رژیم های بلوک شرق بعد از لنین تا زمان فروپاشی استالینیزم، جملگی و اساساً به علت به قدرت رسیدن عناصر بوروکرات درون تشکیلات انقلابی کارگری بوده است؛ بوروکرات های محافظه کاری که با تکیه بر شرایط جانکاه بعد از انقلاب و اعتماد توده ی مردم تحت ستم که به انقلاب خود امیدوار بودند، به جاه طلبی خود می اندیشیدند.

ارنست مندل همچنین می گوید که اما «راه حل حقیقی مسأله ی بوروکراسی نه در برانداختن آن از طریق احکام قضایی یا فورمول های جادویی است، بلکه در ایجاد بهترین شرایط ذهنی و عینی برای از بین رفتن آن است.» او می گوید که بوروکراتیزم را نمی توان از زیربنای مادی آن جدا کرد: «واضح است که گرایش روانی رهبران و دیگر کارگزاران به سوی محافظه کاری با مزیت های مادی و امتیازات و اقتدار و نفوذی ارتباط دارد که برحسب موقعیت آنان نثارشان می گردد. چنانچه به ماهیت امتیازات بوروکراتیکی که در اولین سازمان های طبقه ی کارگر، اتحادیه های کارگری و احزاب سوسیال دموکرات داده شد، نظر بیفکنیم دو جنبه ی مختلف مشاهده می کنیم: 1- ترک محل تولید به منظور «کارمند» گشتن که بدون شک در شرایط غالب در آن زمان برای کارگران یک ترفیع اجتماعی و تا حدودی از بند رها کردن انفرادی خود محسوب می گشت. اشتباه خواهد بود اگر این را با «بورژوا گشتن» یا با ایجاد قشر ممتاز اجتماعی برابر بدانیم. دبیران اولیه ی سازمان های کارگری بخش متنابهی از زندگی خود را در زندان به سر بردند و در وضعیت مادی نامساعدی گذران کردند. لیکن با همه ی این ها از نقطه نظر اقتصادی و اجتماعی وضع اینان از سایر کارگران آن زمان بهتر بود. 2- پدیده ی ارتقای اجتماعی و شخصی بی تردید حامل هسته های ذخیره ای بوروکراسی است. روشن است کسانی که چنین مناصبی [مناصب کارمندی یا رهبری] را اشغال می کنند، مایلند آن را در تصرف خود نگهدارند. آنان در برابر هر کس که بخواهد در عوض، یک سیستم دواری برقرار سازد - که طبق آن هر عضو سازمان به مدت محدودی به این سمت ها گماشته خواهد شد- از موقعیت خود دفاع خواهند کرد.»

مندل سپس ادامه می دهد که «این امتیازات اجتماعی هرچند در ابتدا زیاد محسوس نیستند، لیکن زمانی که سازمان های توده ای درون جامعه ی سرمایه داری موقعیت مستحکمی به دست می آورند، شایان توجه می گردند. در اینجا است که مسأله ی انتخاب مشاورین، نمایندگان مجلس و دبیران اتحادیه های کارگری، یعنی کسانی که قادر به مذاکره مستقیم با اربابان و بدینسان تا حدودی به همزیستی مسالمت آمیز با آنان هستند، پیش می آید.» او ادامه می دهد که «این در مورد حرفه های دیگر نیز صدق می کند. به طور مثال در شهرهایی که توسط جنبش کارگری اداره می گردند همین مسأله در مورد معماران، مهندسین یا دکترها پیش می آید.» برای نشان دادن بوروکراسی در عمل، یکی از مثال های ارنست مندل این است که در اوج استالینیزم، در میان کارگزاران دولتی یک رتبه بندی واقعی برقرار بود: اقشار تحتانی نردبان بوروکراسی ناچار به پرداخت قیمت کامل هر کالایی که می خریدند بودند. در حالی که آنانی که در رده بالاتر قرار می گرفتند، فقط نصف قیمت کالا را پرداخت می کردند و بوروکرات های فوقانی می توانستند بدون پرداخت هیچ پولی کالاهای مورد نیاز خود را دریافت دارند.

اساساً یکی از علت های مهم و اساسی اینکه استالینیزم در شوروی باعث نابودی تمام دستاوردهای انقلاب 1917 و نهایتاً باعث فروپاشی آن شد، همین بوروکراسی حاکم بر دولت کارگری بود. البته زمینه ها و عوامل دیگری هم وجود داشت و دست به دست هم داد، مانند جنگ، فقر شدید و از بین رفتن عده ی کثیری از نیروهای انقلابی که در انجام انقلاب نقش مؤثر داشتند و نیز شکست انقلابات در کشورهای صنعتی. در اینجا البته تکیه بر روی مسأله ی بوروکرات ها است. قشر خرده بورژوایی که درون جنبش کارگری رخنه کرده و در لباس انقلابی، انقلاب را به نابودی می کشد. بعد از مرگ لنین و با توجه به از بین رفتن عده ی زیادی از اعضای انقلابی حزب در جنگ، اکثریت باقیمانده در حزب، عناصری بودند که از ابتدا گرایشات سوسیال دموکراتیک داشتند و تنها همراه انقلاب پیش آمده بودند. قدرتمندترین این ها استالین بود که رهبری را گرفت و با بیرون راندن تروتسکی از کمیته ی مرکزی حزب کمونیست (و البته پیگیری او تا به قتل رساندنش)، توانست حزب را از کل نیروهای انقلابی پاکسازی کرده و سوسیال دموکرات های سازشکار و خیانتکار را به حمایت از خود جلب کند. برای این منظور بوروکراسی شدید بر حزب حاکم گشت، به طوری که هیچکس حق سئوال و یا انتقاد را نداشت. این بوروکراسی، دیکتاتوری خون آشامی را برای به خفقان کشیدن انقلابیون حاکم کرد که در آن به ندرت عنصری از نیروهای انقلابی جان سالم بدر برد. بوروکرات های حاکم برای حفظ قدرت، مزایا و شرایطی را برای رتبه های مختلف درون حزب و ارگان های خود در نظر گرفتند تا با خریدن این عناصر، رژیم بتواند روی پا باقی بماند. منافع و کیش شخصیت در رژیم استالینیستی، در پایه و اساس، ریشه در ایدئولوژی سوسیال دموکراسی اروپا داشت و نهایتاً هم پس از نیم قرن سازش با امپریالیزم غرب، بدست امپریالیزم از هم فروپاشیده شد.

 

مارکس با وجود اینکه در زمان خود تنها یک تجربه ی عینی انقلابی داشت و آن «کمون پاریس» بود و بر اساس آن نمی توانست  تمام ابعاد بوروکراسی را در نظر بگیرد، اما توانست با ارائه دو قانون، راه حل اساسی و مؤثری را برای مقابله با بوروکراسی در دستگاه اداری دولت انقلابی کارگری ارائه دهد: 1- حقوق اعضای حزب کمونیست و سایر کارمندان دولت انقلابی می باید برابر دستمزد کارگران ماهر بوده و نه بیش تر. 2- تمام اعضای دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا می باید انتخاب شده و نیز هر زمان به رأی انتخاب کنندگان قابل عزل باشند. واضح است که این دو اصل ازعلاقمندی به کسب مقام درون دولت انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا برای ایجاد قدرت و کیش شخصیت جلوگیری می کند و از تمایل اینگونه افراد به دخالت در دستگاه دولتی در ابعاد وسیعی می کاهد. مگر اینکه این افراد وابسته به بورژوازی بوده و برای به انحراف کشیدن دولت انقلابی، بوسیله ی بورژوازی خریده شده باشند.

لنین نیز پس از نوشتن «چه باید کرد؟» و پس از شکست انقلاب 1905 به خوبی به وجود بوروکراسی درون حزب پی برد. از این رو برای جلوگیری از رشد بوروکراسی حزبی، او معتقد بود که روابط بین پیشگام کارگری و کل طبقه بسیار اهمیت دارد. پیشگام کارگری در زمان پیش از انقلاب، تشکیلات کوچکی است که بر پایه ی استراتژی آن در میان طبقه ی کارگر مورد قبول واقع می شود و در زمان انقلاب به حزب انقلابی طبقه ی کارگر تبدیل شده و بعد از انقلاب، یعنی در مرحله ای که وارد دوران گذار شده و نیز در طول دوران گذار در صورت نبودن شوراهای انقلابی، رهبری دستگاه دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را بدست دارد. در این مرحله است که این رهبری باید به خاطر داشته باشد که هرگز قادر نیست و نمی تواند وظایفی را که خود طبقه ی کارگر باید به عهده گرفته و به انجام برساند، به نیابت از جانب طبقه انجام دهد، بلکه باید شرایط را برای شوراهای انقلابی طبقه ی کارگر فراهم آورد تا کارگران و زحمتکشان با حضور و دخالت مستقیم در تصمیم گیری ها به وظایف انقلابی خود پی برده و قدم به قدم مسئولیت انجام آن ها را به عهده بگیرند. وظیفه ی رهبری حزب در این مقطع، ایجاد شرایط مناسب داخلی و بین المللی برای پیشبرد این اهداف انقلاب است. رهبری حزب انقلابی طبقه کارگر در دوران گذار در عین حال که قدرت را در دست دارد، اقدام به تشکیل شوراهای انقلابی اداری می کند و می گوشد تا قدرت را تدیجاً از حزب به این شوراها انتقال دهد، مانند شوراهای انقلابی کارگری شهری، استانی، کشوری و لشکری و.... جانشین کردن رهبری به جای طبقه ی کارگر منجر به جدایی سریع طبقه از رهبری حزب و عقب نشینی طبقه ی کارگر در حضور فعال در اجتماع شده و نهایتاً کارگران از حمایت از حزب هم، دست می کشند و جو به تدریج به سوی دیکتاتوری حزبی و فردی شدن می رود. در دموکراسی کارگری، یعنی در شرایطی که کل اقشار طبقه ی کارگر در ساختن آینده ی خود در صحنه ی اجتماع حضور دارند و می توانند صدایشان را به گوش دیگران برسانند، است که انقلاب می تواند این دوران گذار را با موفقیت پشت سر بگذارد. (اگر درون حزب مبارزه با بوروکراسی جدی گرفته نشود، فردای انقلاب به هیچ وجه نمی توان با بوروکراسی مبارزه جدی نمود و به همین خاطر دوباره شکست انقلاب اکتبر تکرار خواهد شد.)

لنین برای جلوگیری از بوروکراتیزه شدن حزب و دستگاه های اداری دولت انقلابی، راه حل «دواری» بودن این مقام ها را معرفی می کند. به عبارت دیگر، کلیه ی مناصب دولتی و کارگزاری کشوری، ضمن اینکه با انتخابات عمومی تعیین می شود، دوره ای محدود داشته باشد و پس از آن دوره جای خود را به فرد دیگر بدهد. در این صورت، اختلاف بین کار یدی و فکری هم در این زمینه ها به مرور زمان برچیده شده و طبقه ی کارگر توان نیروی خود را در این زمینه ها به آزمایش می گذارد و تجربه کسب می کند و در عین حال از ایجاد روابط رئیس و مرئوسی در روابط بوروکراتیک اداری هم تا حد زیادی جلوگیری می شود. چنین رهبری حزبی ای سپس قادر است تا طبقه ی کارگر را نه تنها در سطح روابط سازمان های دولتی، بلکه در سطح روابط بین المللی و در سطح برنامه های اقتصادی، پرورش و رشد دهد: طبقه ی کارگر همزمان می آموزد که نه تنها در زمینه ی مسائل اجتماعی باید حضور و دخالت تعیین کننده داشته باشد، بلکه باید به مسائل انقلابی مانند گسترش انقلاب سوسیالیستی در سطح جهانی و سیاست های لازم در برخورد با سرمایه داری جهانی و نیز به چگونگی تغییر تولید و توزیع کاپیتالیستی به تولید و توزیع سوسیالیستی توجه نموده و ضمن کسب تجربه، همواره در تعیین این سیاست ها دخالت فعال داشته باشد.

نکته تأکیدی در اینجا این است که دو بند مارکس و این بند لنین تنها زمانی مؤثر می افتد که خودِ رهبری حزب سالم باشد و بکوشد در اینکه جلوی بوروکراسی را بگیرد. اما اگر حزب آلوده به عوامل بوروکرات و جاسوسان بورژوازی باشد، دیگر این پیشگیری ها چندان کارگر نیست. مثلاً حتی اگر دوره ی یکی به سر برسد و شخص دیگری جانشین شود، باز ضوابط بوروکراتیک که به انقلاب ضربه می زد، بر جای خود باقی است و یا اینکه در زمینه ی دستمزدها آن ها هم از توبره می خورند هم از آخور، زیرا هم از دولت انقلابی حقوق می گیرند و هم با بورژوازی معامله دارند و جیب های خود را پُر می کنند. دقیقاً این نکات است که باید به بوروکراسی از ابتدا اهمیت داد و هر کسی را در رأس مقامی قرار نداد.

تروتسکی نیز در مبحث بوروکراسی از حق زیادی برخوردار است. در مورد بحث و جدل های میان تروتسکی و لنین در مورد حزب لینینستی پیش از انقلاب 1905، بعدها تروتسکی اشتباهات خود را پذیرفت. اما همزمان در این بحث ها به نکاتی اشاره کرد که پس از آن و با روی کار آمدن استالین، درست بودنش اثبات گردید. نمونه آن جمله معروف او است که گفت: «تئوری ای که در آن، حزب در انجام وظایف اساسی جایگزین پرولتاریا می گردد، به این خطر دست می زند که سپس کمیته ی مرکزی حزب را جایگزین حزب، هیئت دبیران را جایگزین کمیته ی مرکزی و سرانجام دبیر کل را جایگزین هیئت دبیران نماید، به نحوی که در آخر امر، مأموریت تحقق وظایف خطیر انقلاب به یک نفر محول می شود.» مندل می گوید که «این بحث محکومیت کامل... کلیه تئوری های جایگزینی را بیان می کند - ولی البته رابطه ی زیادی با تئوری واقعی حزب لنین ندارد. هر چند در زمان استالین، این تئوری جایگزینی عملاً تئوری رسمی حزب کمونیست شوروی گردید. بوروکرات ها در دولت های کارگری همواره در شگفت اند که چرا حتی یک سطر در نوشته های لنین پیدا نمی شود که در آن ذکر شده باشد که دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا می باید توسط حزب اِعمال شود، که حزب می باید در دولت کارگری حکومت کند و غیره. این، به این جهت است که آنان در یک فضای سیاسی ای تربیت شده اند(در حزب سوسیال دموکرات بین الملل دوم به رهبری کارل کائوتسکی) که در آن وظایف پرولتاریا به حزب منتقل می گردد. لنین، برعکس همواره در نظر داشت که این وظایف می بایستی توسط پرولتاریا تحت رهبری حزب انقلابی انجام گیرد(حزب ابزار انقلاب کردن و گسترش انقلاب در سطح جهانی است و شوراها انقلابی ابزار حکومت کردن) - این کاملاً مطلب دیگری است.» مندل ادامه می دهد که «تئوری ای که به حزب اجازه ی غصب جای پرولتاریا را می دهد، طبیعتاً به وضعیتی منتهی می گردد که در آن حزب علیه اراده ی اکثریت پرولتاریا به اجرای این وظایف دست می یازد. به طور نمونه، این تئوری مداخله سال 1956 روسیه در مجارستان و سرکوبی وحشیانه اعتصاب عمومی ای که در آن 95 درصد کارگران مجارستانی شرکت داشتند را توجیه می نماید. به عبارت دیگر، دیکتاتوری پرولتاریا علیه 95 درصد پرولتاریا اِعمال شد.»

رزا لوکزامبورگ نیز همان طوری که پیش تر آمد، در باره ی بوروکراسی حاکم بر اتحادیه های کارگر آلمان بحث های قابل توجهی دارد. او دقیقاً نقش مخرب سیاست های به سکوت و تمکین درآوردن کارگران را توسط حزب سوسیال دموکرات درون اتحادیه های کارگری آلمان نشان می دهد.

مندل می گوید که «رزا لوکزامبورگ از تجربه انقلاب 1905 ...آموخت [که] ...طبقه ی کارگر فقط در زمان مد انقلاب به شکل یکپارچه به جنبش سیاسی یا اتحادیه ای می پیوندد. این امر نتیجتاً حاکی از ضرورت استراتژی سیاسی برای میلیون ها کارگری است که تجربه ی سازنده ی تعلق به یک سازمان دایر طبقه ی کارگر را نداشته اند. با اذعان به این امر که کانالیزه نمودن فعالیت این کارگران طبق اَشکال سازمانی مرسوم عملی نیست. به فورم های جدیدی نیاز است: اَشکال سازمانی ای که از انعطاف پذیری بیش تری برخوردار باشد تا یک اتحادیه کارگری یا حزب و بتواند توده ی بسیار انبوه تری از پرولتاریا را در عمل متحد سازد.» مندل ادامه می دهد که تاریخ، صحت نظر لوکزامبورگ را در زمان تشکیل شوراهای انقلابی ثابت کرد. شوراها تشکیلاتی هستند که به علت داشتن ابعاد بزرگ یا کوچک، بسیار انعطاف پذیرند و کارگران مستقیماً بر آن ها نظارت داشته و در فعالیت آن ها شرکت دارند و عده ی کثیری جذب آن ها می شوند. رزا لوکزامبورگ اشاره می کند که خصلت محافظه کاری در دستگاه اداری ارگان های کارگری جا افتاده، مانند اتحادیه های کارگری تبدیل به محافظه کاری آنچنان شدیدی می شود که به نوبه ی خود مانعی بزرگی بر سر راه پویایی انقلابی طبقه ی کارگر می گردد. در این باره لوکزامبورگ پیشگام لنین و تروتسکی بود.

 

بوروکراسی درون دولت کارگری

نتیجه روند رشد بوروکراسی در اتحادیه های کارگری و احزاب سوسیال دموکرات این بود که در شرایط مناسب حتی دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نیز دچار این بوروکراسی شده و در نهایت خود را از درون نابود می کند. لذا چنانچه شرایط عینی جامعه ایجاب کند و شرایط ذهنی یعنی شناخت از وجود چنین معضل وجود داشته باشد، طبیعی است که قابل کنترل و احتراز پذیر است.

تروتسکی در باره ی بوروکراسی درون حزب کمونیست و بلشویک ها مطلب فراوان دارد. یکی از نکات قابل توجهی که مطرح می کند، این است که حزب بلشویک توان و امکان مبارزه آگاهانه را با بوروکراسی در حال رشد درون تشکیلات انقلابی داشت. اولین مشکل در این راه، فقدان تشخیص اهمیت این امر از جانب اکثریت اعضای بلشویک بود که مستقیماً بر روی عاقبت انقلاب اکتبر تأثیر گذاشت. بلشویک های انقلابی با برخورد آگاهانه و قاطع در ابتدای انقلاب می توانستند از رشد بوروکراسی در حدی که بر سرنوشت انقلاب سوسیالیستی آن ها سوار نشود، ممانعت نمایند و دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را از این زاویه پیروزمندانه حفظ کرده و ادامه دهند.

تروتسکی البته عوامل عینی شکست انقلاب اکتبر در روسیه را نادیده نگرفت؛ عوامل تعیین کننده ای مانند سطح ناکافی رشد نیروهای مولده، کوچک بودن کمیت پرولتاریا صنعتی، منزوی شدن انقلاب به علت حمله و برنامه های کشورهای امپریالیستی که نه تنها انقلابیون زیادی را در شوروی نابود کرد، بلکه مانع گسترش انقلاب به سایر کشورها به ویژه کشورهای اروپایی شد، جنگ، کمبود مواد غذایی و نیز عقب ماندگی فرهنگی را می توان برشمرد. برای نمونه وضعیت دردناک کارخانه های صنعتی شوروی در اوائل دهه ی 1920 است. در زمان دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، حدود دو سوم  کارخانجات خالی و تولید بسیار ناچیز بود. در نتیجه خرده بورژوازی ناراضی مجدداً شروع به تولید خرده-کالایی و نهایتاً به دست گرفتن قدرت اقتصادی کرد. در چنین وضعیتی بوروکراسی به راحتی رشد می کند. برای داشتن دولت کارگری پیروزمند، جامعه نیاز به داشتن طبقه ی کارگر بزرگ و قدرتمند و فراوانی تولید دارد تا با اِعمال سیاست های انقلابی در امر تولید و توزیع و نیز اِعمال دموکراسی کارگری بتواند از بوروکراسی جلوگیری کند.

مندل در جای دیگری از این کتاب اشاره می کند که «تروتسکی ...به وضوح می دید که نخستین امر لازم الاجرا افزایش تولید، به حرکت درآوردن مجدد تولید با حداکثر سرعت ممکنه به منظور تقویت عددی پرولتاریا، مبارزه با گرایش انباشت خصوصی، فراهم ساختن مواد غذایی اولیه و مسکن برای توده ها و ایجاد پایه ی مادی حداقل مکفی برای دموکراسی کارگری و برای پرولتاریا که به ایفای نقش مستقیم و روزافزون نظارت بر اقتصاد و دولت شروع نماید.»

عامل مهم و غیرقابل انکار دیگری که به رشد بوروکراسی در دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا دامن می زند، خصلت دوگانگی در جامعه ای است که انقلاب سوسیالیستی کرده، ولی هنوز به سوسیالیزم دست نیافته؛ مرحله ی گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم. در دوران گذار مشکلات بسیاری می تواند سر راه قرار گیرد. زیرا جامعه از یک نظام به نظامی کاملاً متفاوت با اساس نظام قبلی می رود. روز بعد از انقلاب، همه چیز همواره در چارچوب نظام تولید و توزیع در سرمایه داری قرار دارد که باید قدم به قدم تغییر کرده و به نظامی با معیارهای کاملاً متفاوت تبدیل شود. در دوران گذار، تغییر سیستم تولید کاپیتالیستی مثلاً سریع تر از تغییر سیستم توزیع آن به سوسیالیستی قابل انجام است. زیرا در امر تولید، دولت انقلابی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا سریعاً همه ی مراکز بزرگ را ملی کرده و در اختیار شوراهای انقلابی کارگری آن مراکز می گذارد. در حالی که در زمینه ی توزیع، دولت نمی تواند مثلاً نابرابری ها در میزان درآمد را یک شبه از بین ببرد، زیرا همان طور که پیش تر دیدیم اگر چنین کند، به راحتی بخش عظیمی از متخصصان بورژوا و خرده بورژوای مرفه را فراری می دهد. لذا در این حالت، بخش توزیع در دوران گذار ممکن است چند نسل به طول انجامد. این دوران طولانی انتقال و ترکیب دائمی دو سیستم متضاد تا رسیدن به سیستم سوسیالیستی می تواند طبقه ی کارگر را با مشکلات متعدد و طولانی مدتی روبرو نماید. حال اگر جامعه همزمان مجبور باشد با سرمایه داری جهانی هم بجنگد و در محاصره آن قرار بگیرد و با مشکلاتی مانند تحریم کشورهای امپریالیستی روبرو گردد و در نتیجه نیروی طبقه ی کارگر تحلیل رفته و نمی تواند تولید در جامعه را در سطح مورد نیاز قرار داده و حداقل نیاز جامعه را برآورده کند، خرده بورژوازی کم حوصله و کوته بین بلافاصله پشت طبقه ی کارگر را برای منافع مقطعی خود خالی کرده و عامل پیاده کردن دسیسه های سرمایه داری جهانی می شود.

در حاشیه ناگفته نماند که راه حل اساسی این بخش از مشکل در انجام انقلاب سوسیالیستی در سطح بین المللی است. مشکلاتی نظیر مشکلات دولت کارگری در انقلاب اکتبر 1917، اساساً در محدود بودن ابعاد جهانی آن بود. امروز به ویژه، انجام انقلاب سوسیالیستی در یک یا چند کشور محدود به هیچ وجه به موفقیت نمی رسد، زیرا با نوع تقسیم کار جهانی در جامعه ی سرمایه داری گلوبالیزه شده، نیروی کار جهانی در سطح بین المللی پخش شده و بخش های مختلف یک تولید در یک یا چند کشور به بخش های تولیدی در سایر کشورهای جهان و نه فقط کشور خود نیاز دارند، تا بتوانند سرمایه داری را به زانو در بیاورند. پراکندگی وجه تولید در سطح جهانی امروز حتی امکان موفقیت انقلاب سوسیالیستی در یک کشور را مثل زمان انقلاب اکتبر از طبقه ی کارگر گرفته و لزوم وجود بین المللی انقلابی فعال و سازماندهی دهنده را صد در صد نموده است.

طبیعی است که اگر پرولتاریای بین المللی می توانست به مجرد کسب قدرت، به عنوان یک طبقه بر کل جامعه تسلط داشته باشد، آنگاه می توانست همزمان با عوامل بوروکراتیک هم مبارزه کرده و آن ها را دفع نماید. مبارزه با بوروکراسی نیاز به رشد فرهنگ خاص دموکراسی کارگری دارد. این فرهنگ در جامعه ی سرمایه داری به سختی قابل جا افتادن و رشد است. شرایط جامعه ی سرمایه داری، یعنی نابرابری های اقتصادی که ریشه رشد و گسترش فساد چه در میان طبقه ی سرمایه دار و چه در میان طبقه ی کارگر و قشر خرده بورژوا است، فرهنگ خودمحوری، منافع شخصی و بی تفاوتی نسبت به کل جامعه را دامن می زند و در چنین جامعه ای، بوروکراسی حاکم در ردیف مشکلات و معضلات ناچیز و بی اهمیت قرار می گیرد. طبقه ی کارگر در جامعه ی سرمایه داری در عین حال که دائماً چوب بوروکراسی دستگاه حاکم را می خورد، اغلب با این معضل به عنوان پدیده ای مخرب آشنایی ندارد، علیرغم اینکه یگانه انقلاب بزرگ طبقه ی کارگر -انقلاب اکتبر 1917 در روسیه- در نتیجه ی رشد این بوروکراسی و سلطه ی آن بر تمام ارگان های کارگری این کشور یکی از اساسی ترین دلایل فروپاشی این انقلاب شد.

 

فرهنگ انقلابی در دموکراسی کارگری

در شرایط پیش از انقلاب، اکثریت طبقه ی کارگر (به غیر از پیشروی کارگری) هرگز فرصت اداره ی امور اجتماعی را نیافته و در این زمینه تجربه ی چندانی را با خود نمی آورد. در نتیجه نداشتن این تجربه، به انواع معضلات موجود و رابطه ی آن ها با سیستم حاکم هم پی نمی برد. طبقه ی کارگر این مشکل را تا بعد از انجام انقلاب سوسیالیستی و در دوران گذار نیز با خود حمل می کند. در دوران گذار است که با کسب تجربیات تازه به اختلاف واقعی بین دموکراسی حاکم بر جامعه قبل از انقلاب و دموکراسی مورد نیاز در جامعه ی در حال گذار به سوسیالیزم پی می برد. اما تا زمانی که در حال تجربه و آموختن است، در را به روی رشد بوروکراسی در جامعه باز می گذارد.

دموکراسی کارگری و بوروکراسی بورژوایی دو روی یک سکه اند که به آسانی می تواند از این رو به آن رو شود. به این دلیل آگاهی به اهمیت و نقش بوروکراسی درون تمام ارگان های انقلابی کارگری از یک تشکیلات کوچک چند نفره گرفته تا دولت انقلابی طبقه ی کارگر، امری ضروری در ایجاد فرهنگ انقلابی است. عناصر درون ارگان های انقلابی کارگری ضمن فراگیری تئوری های انقلابی در باره ی تشکیل حزب، برنامه و استراتژی انقلابی باید به زمینه های عملی و عینی رشد فرهنگ انقلابی پرولتاریا نیز توجه کرده و آگاهانه با فرهنگ و اخلاق بورژوایی درون تشکیلات خود که با فرهنگ و اخلاق انقلابی طبقه ی کارگر در تضاد است، مقابله کنند. دلیل این امر این است که اخلاق و فرهنگ بورژوایی در ذات خود مانع رشد و پیشرفت دموکراسی کارگری می گردد. جهت فراهم آوردن امکانات هر چه بیش تر برای تجربه و رشد دموکراسی کارگری باید آگاهانه فرهنگ بورژوایی را از تشکیلات خود پاک نمود. در این هنگام است که نقش برخوردهای بوروکراتیک اعضای یک تشکیلات به سادگی بیرون می زند. در این زمان اگر با این اخلاق و فرهنگ بوروکراتیک با قدرت تمام مقابله نشود، این عناصر مانند اختاپوس بر تشکیلات انقلابی کارگری پنجه انداخته و بر تشکیلات سوار شده و عاقبت آن تشکیلات را به انحراف می کشانند. بوروکراسی عملاً مانند ویروس نابودکننده ارگان های انقلابی کارگری عمل می کند.

یکی از تفاوت های بزرگ و اساسی دموکراسی کارگری با دموکراسی بورژوایی در طرز گرداندن یک تشکیلات یا ارگان است. در دموکراسی بورژوایی، تنها یک مشارکت عمومی ظاهری در کل جامعه وجود دارد و آن هنگام رأی دادن است (البته بگذریم که بورژوازی برای منافع خود در تقلب در رأی ها هم تجربه سیستماتیک و پیشرفته دارد. اما حالا تصور را بر این می نهیم که رأی گیری ها عادلانه انجام شده و هر کس حق یک رأی را دارد). در حالی که در سایر امور، این نمایندگان منتخب هستند که تصمیم می گیرند و در صورتی که این نمایندگان از حدود وظایف خود پا فراتر نهند، افراد جامعه حتی اگر در اکثریت هم باشند نمی توانند این نمایندگان را برکنار کنند، مگر اینکه طبق قانون کشور، در دادگاه بورژوایی به اصطلاح جرمی ثابت شود. در نتیجه، این به اصطلاح نمایندگان برای دوره ای چند ساله بر مسند قدرت باقی می مانند و در این دوران علاوه بر مزایای مادی همه جانبه و مادام العمر از جاه و مقام خاصی برخوردار می شوند که به ندرت در طول عمر خود آن را از دست می دهند. در چنین سیستمی بقیه ی روابط جامعه بر اساس روابط رئیس و مرئوسی و بر پایه ی رتبه و موقعیت افراد برقرار می گردد

جمعی از گرایش سوسیالیزم انقلالی  

2022/11/20

 


* - ناگفته نماند که تا کنون نظام سرمایه داری سه بار در بحران ساختاری فرو رفته است: اول در جنگ جهانی اول، دوم جنگ جهانی دوم و بار سوم از سال 2008 تا کنون.