ضمیمه 2
به مقاله ی «جنگ در اوکراین، نتیجه ی نقشه ی امپریالیزم جهانی برای سلطه بر روسیه و به قدرت رسیدن فاشیزم نو در سطح جهانی»
جمعی از گرایش سوسیالیزم انقلابی
اشاره ای به تاریخچه ی فاشیزم
از نظر تاریخی نمی باید فراموش کرد که ریشه ی نازی ها یا اساساً فاشیست ها در جهان به قبل از جنگ جهانی اول در ایالات متحده آمریکا برمی گردد. باید به خاطر داشت که کلیسای مسیحیت، به ویژه کلیسای کاتولیک در آمریکا که ابزار تحمیق اذهان بیش تری از کلیساهای دیگر بخش های مسیحیت بوده است، برای مبارزه با پروتستان ها که نمی خواستند تحت کنترل کلیسا باشند و بدتر از آن برای مبارزه تازه واردانِ سفیدپوست اروپایی با اقلیت های غیرسفیدپوست، مانند مردم کشور مکزیک که در آن زمان شامل ایالات جنوب غربی تا تکزاس و کل کالیفرنیا می شد و نیز مردم بومی قاره آمریکا که به طور کلی قلع و قمع گشته و اکنون در حاشیه ی برخی ایالات دور افتاده ایالات متحده و کانادا زندگی می کنند، به منظور راندن آن ها از آمریکای شمالی و تصاحب سرزمین های آن ها بدست این سفیدپوستان اروپایی و به ویژه سرکوب مبارزات سیاهپوستانی که به برده گرفته شده بودند و غلبه بر جو "آزادی خواهی" مهاجران اروپایی، دارای مدارس خاص خود برای کودکان، نوجوانان و جوانان بودند تا با دکترین کلیسا رشد کنند. این دانش آموزان و دانشجویان حتی خوابگاه هایی داشتند که به وسیله ی نگهبانان کلیسا اداره شده و کلیه ی برنامه ها و فعالیت های این دانش آموزان و دانشجویان را کنترل می کردند (روشی که در کلیسای کاتولیک انگلستان مرسوم بود). گرایشات فاشیستی توأم با نژادپرستی در چنین جوی آموزش داده می شد. سپس سرمایه داران کلان (برای مثال خانواده راکافلر و خانواده راک ول) از این فاشیست ها برای برنامه های اقتصادی-سیاسی زهرآگین خود مانند حاکمیت بر صنعت استخراج نفت در آمریکا استفاده می کردند. لذا اساساً باید به خاطر سپرد که فاشیزم و آنچه که ما به شکل نازیزم در جنگ دوم جهانی تجربه کردیم، ریشه در روند رشد سرمایه داری در آمریکا داشته و در مقاطعی از تاریخ به شکل ابزار سرکوب سرمایه داری فعال گردیده است. سئوال می تواند این باشد که این مقاطع از تاریخ، چه مقاطعی هستند.
تجربه تاریخی نشان داده است که آنگاه که سرمایه داری جهانی به سر بالایی بحران ساختاری خود برخورد می کند، برای بیرون آمدن از آن دو راه بیش تر وجود ندارد: یا باید انقلاب سوسیالیستی شده و قدرت از چنگ طبقه ی بورژوا بیرون کشیده شود و یا بورژوازی برای نجات خود از این بن بست دست به تخریب می زند تا به بازسازی مجدد برسد و جنگ یکی از بهترین راه های این تخریب است، زیرا همزمان صاحبان و سهامداران صنایع نظامی و جنگی این نظام می توانند جیب های خود را پر کنند. در این راستا، طبقه ی سرمایه دار مجبور است که اذهان عمومی طبقه ی تحت ستم که از این بحران بیش ترین آسیب را می بینند، با برنامه های خود همراه سازد... مثلاً مردم را آماده جنگ کند. لذا ضرورت ایجاب می کند که از دکترین کلیسای مسیحی استفاده نمود، تا در نتیجه جامعه به تدریج به عقب برگردد؛ حقوق کارگران و کارمندان که طبق قانون بدست آمده تحلیل می رود، حقوق زنان و اقلیت های ملی و مذهبی مورد حمله قرار می گیرد، گرایشات مذهبی تشدید می یابند، نژادپرستی (راسیزم)، ناسیونالیزم افراطی (شوونیزم افراطی)، غریبه ستیزی (xenophobia) و این گونه فرهنگ ها بسرعت پا گرفته و رشد می کند.
ناگفته نماند که تمام دشمنی هایی که در نمونه های بالا یاد شد، نتیجه تبلیغات سوء طبقه ی حاکم در داخل یک کشور یا در سطح جهانی است. طبقه ی حاکم برای ایجاد جوّ لازم برای آماده کردن توده های مردم برای جنگ، ابتدا لایه های مختلف جامعه را علیه هم تحریک می کند و بعد در مقطع مناسب به اصطلاح دشمن اصلی را (که می تواند داخلی یا خارجی باشد) به جان مردم یک کشور یا جهان می اندازد. این تبلیغات یا پروپاگاندا ابزار آماده کردن توده ها برای دسته بندی و جبهه گیری هم هست. در این مقطع فاشیزم با پایه های مردمی خود ظاهر می گردد. آلمان نازی و هیتلر هم یک شکل از این فاشیزم در جنگ دوم جهانی بودند.
و باز هم اگر چه جنگ های جهانی اول و دوم حاصل رسیدن نظام سرمایه داری به مرحله بحران ساختاری و ذاتی خود بود، اما مابین این دو جنگ، مبارزات طبقاتی در اروپا (از جمله آلمان) رشد کرد. در روسیه تزاری دو بار انقلاب شد، یکی در سال 1905 و دیگری 1917. انقلاب 1905 شکست خورد، ولی تأثیر خود را در سطح بین المللی گذاشت، برای مثال در ایران در سال 1906 انقلاب مشروطه رخ داد؛ روسیه دو باره در فوریه 1917 انقلاب را آغاز و در اکتبر آن سال انقلاب را به پیروزی رساند. اما با توجه به اینکه پس از آن، انقلاب در آلمان شکست خورد، سرمایه داری جهانی به محاصره انقلاب اکتبر و سرکوب آن از راه های مختلف پرداخت. شکست انقلاب آلمان، و تحکیم قدرت در دست بورژوازی آلمان زمینه را برای ایجاد جنگ دوم جهانی، یعنی نابودی در سطح جهانی جهت بازسازی به منظور به گردش درآوردن اقتصادی سرمایه داری فراهم آورد. آمدن هیتلر و نازیزم حاصل شرایطی بود که سرمایه جهانی بر توده مردم جهان تحمیل کرد. لذا در اوج بحران ساختاری سرمایه داری، فاشیزم از آن کشوری سربلند می کند که بیش ترین زمینه و ماده مستعد را دارد و شکست مبارزات طبقه ی کارگر، بهترین ماده مستعد برای آمدن فاشیزم و حکومت های فاشیستی و دیکتاتوری اقتدارگرا است.
در مقطع جنگ دوم جهانی، اوکراین کشوری از اقلیت های مختلف نقداً دو سازمان فاشیستی داشت. بخش غربی اوکراین که در نتیجه ی سیاست های بوروکراتیزم استالین، خواهان مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی بود، نقداً پایگاه خود را در میان نازی های آلمان یافته و سازمان های ناسیونالیست های اوکراینی و ارتش شورشیان اوکراین را تشکیل داده و آماده همکاری با نازی ها بودند. کمی تحقیق نشان می دهد که حدود یک چهارم کشتاری که نازی ها در آن منطقه انجام دادند بدست این فاشیست های اوکراینی انجام گرفت. به سرنوشت این فاشیست ها در ادامه خواهیم پرداخت.
برگردیم به حال حاضر، اوکراین یک کشور سرمایه داری است و در نتیجه، همان نظم هر کشور سرمایه داری دیگر را دارد و تحت تأثیر پروپاگاندای سرمایه داری عمل می کند. پس از فروپاشی شوروی و رویکرد غرب به سیاست های نئو-لیبرالی، در اوکراین هم مانند کشورهای غربی جریانانت راست افراطی ناسیونالیست، فاشیست و نازیست (همان طوری که در ادامه نشان خواهیم داد با کمک آمریکا) دوباره فعال شدند، همان طور در آمریکا جریانانت نژادپرست مسیحی افراطی، ناسیونالیست های افراطی و فاشیست در زمان دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا به خیابان ها ریختند و با جریان آنتی-فا (که ضدفاشیست ها هستند) درگیر شدند و به تظاهرات بلک لایوز متر (Black Lives Matter) که علیه پلیس و کشتار بی دلیل سیاهپوستان تظاهرات می گذاشتند، حمله کردند. همین لایه از سفیدپوستان آمریکا امروز یکی از جریاناتی هستند که به اصطلاح دلشان به حال اوکراینی ها می سوزد که بدست روس ها کشته و آواره می شوند، زیرا این سفیدپوستان خود را نژاد برتر می دانند و اوکراینی ها را هم نژاد برتر برمی شمارند.
علاوه براین، همان طوری که در مقاله هم آمد، طبق اعتراف ویکتوریا نولند (نماینده آمریکا در کودتای سال 2014 در اوکراین) آمریکا ظرف 10 سال 5 میلیارد دلار خرج آماده کردن این فاشیست ها برای کودتا در اوکراین کرد(مانند آماده کردن طالبان ها در افغانستان) و بدنبال این کودتا، علاوه بر جنگ داخلی 8 ساله که به کشته شدن 15000 نفر انجامیده، فاشیست ها نه تنها در میلیشیای شبه نظامی فعالیت دارند، بلکه در دستگاه زلنسکی قدرت را گرفته و فعالیت فرهنگی در سطح کشور می کنند. آن ها قانون ضدیت با کمونیزم را هم گذرانده اند و در نتیجه هر گونه فعالیت کمونیست ها/سوسیالیست ها ممنوع است و جرم بشمار می آید.
در ادامه خواهیم دید که در چارچوب آنچه به عنوان دموکراسی غربی یا بورژوایی معروف است، نه تنها این گونه جریانات راست افراطی میدان عمل پیدا می کنند، بلکه سازمان هایی مانند «سیا» سازمان اطلاعات آمریکا، «ام آی 6» سازمان اطلاعات بریتانیا و نظیر این ها، در واقع این گونه جریانات را برای سرکوب کمونیزم/سوسیالیزم در جهان تربیت کرده و تعلیم نظامی می دهند.
باز همان طوری که در مقاله هم آمد، این جریانات راست افراطی در اوکراین امروز تنها 2.1 درصد آرای مجلس را دارند، اما به دلیل حمایت مالی، تشکیلاتی و سیاسی آمریکا، در قدرت قرار گرفته اند. در مدیای بورژوازی در سراسر جهان هم می بینیم که تمام تبلیغات در جهت دموکراتیک و صلح آمیز نشان دادنِ کودتای 2014 فاشیست ها و سکوت در زمینه ی وحشیگری های آن ها در این کودتا و رعب و وحشتی است که تا امروز در اوکراین ایجاد کرده اند. 5 میلیارد دلاری که ظرف 10 سال خرج این کودتا شد، تشکیلات نازیستی چون آزوف را چنان قدرتمند کرد که آن ها به راحتی مرتکب جنایاتی شبیه جنایات زمان جنگ دوم جهانی شده اند. برای نمونه، از زمان آمدن زلنسکی تا کنون 11 حزب فعال در اوکراین جمع شدند، کمونیست ها دستگیر گردیدند، در یک ساختمان اتحادیه کارگری 42 چپی را در آتش سوزاندند یا در خیابان به شهروندان به گونه ای حمله کرده اند که سربازان آمریکایی در ویتنام شمالی به ویتکونگ ها کردند. در حال حاضر لشگر ازوف به گارد ملی اوکراین پیوسته است. از زمان کودتا این حملات همچنین متوجه روس های جدایی طلب شرق اوکراین هم بوده است که به کشتن 15000 نفر انجامیده است، ولی این گونه وحشیگری ها را مدیای امپریالیستی پنهان می کند. اونیفورم نظامی این فاشیست ها یا از نوع اونیفورم ارتش اوکراین است یا از نوع اونیفورم ارتش ناتو و در تبلیغات مدیای سرمایه داری، از شعارها و نشانه های نازیزم کم می کنند تا تعلق آن ها به فاشیزم تا حد ممکن مخفی بماند.
لذا اگر با تاریخ جنگ دوم جهانی آشنایی داشته باشیم، ملاحظه می کنیم که این روند در اوکراین شباهت بسیار به لشگر نازی ها در آلمان، یا پیراهن سیاه ها در ایتالیا دارد.
در اینجا همچنین به این نتیجه می رسیم که برای به قدرت رسیدن در نظام سرمایه داری، این دموکراسی و مطالبات اکثریت مردم نیست که تعیین کننده است، بلکه مهم این است که مسلح بود، پارتی داشت و توسط طبقه ی حاکم حمایت شد. و به این ترتیب، یک جریان که کم ترین پایه ها را در جامعه دارد می تواند به قدرت برسد. وقتی آمار نشان می دهد که در حال حاضر فاشیست ها تنها 2.1% آرا را دارند، این به خودی خود نشان می دهد که جریانات و احزاب دیگری در جامعه هستند که در میان مردم خیلی بیش تر پایه دارند، اما آن ها احتمالاً سلاح ها و دلارهای آمریکایی را ندارند. ایدئولوژی نهفته در این سیاست، همان ایدئولوژی مسیحیان افراطی در جنگ های صلیبی است: «مأموریت تاریخی ما در این لحظات حیاتی، هدایت نژاد سفیدپوست جهان است برای نجات نژاد خود؛ جنگ صلیبی علیه نژادهای پست تر.» این بیانات یکی از رهبران ازوف است. واضح است که سرمایه ی مالی جهانی تنها جمهوری اسلامی، داعش، طالبان و... طراحی نکرده، بلکه از همین نوع برنامه ها برای دنیای غرب هم در نظر دارد.
نمونه ی دیگری که با هیتلر و نازی ها همکاری کرد، استپان باندرا و سازمان ناسیونالیست های اوکراین (0UN) است. دشمن مشترک این فاشیست ها و نازی ها، روس های کمونیست و اتحاد جماهیر شوروی بود. سازمان ناسیونالیست های اوکراین، دست راست نازی های آلمان بودند و در کشتاری که در اوکراین مرتکب شدند، کودکان و شهروندان عادی بی نصیب نماندند؛ اتفاقاً کشتار کودکان در رأس اهداف این کشتار بود. چرا در اوکراین؟ به این دلیل که اوکراینی ها و روس ها مانند خانواده بودند و اوکراینی ها هم کمونیست بودند. استپان باندرا در نظر داشت که درون اوکراین حکومت فاشیستی خود را بعد از جنگ برقرار کند، اما به علت شکست نازی ها، او دستگیر شد.
باید دقت کرد که حمله هیتلر به آلمان دقیقاً به منظور کشتن کمونیست ها و نابود کردن کمونیزم و سوسیالیزم بود. در این گذر بود که امپریالیزم جهانی متوجه شد که روی نازیست ها، فاشیست ها، ناسیونالیست های افراطی می تواند حساب باز کند و آن ها را برای اهداف بین المللی هم به خدمت بگیرد. فرانک وزینر یکی از طراحان سیاست های سازمان سیا، اقرار می کند که 35000 نفری که از اتحاد جماهیر شوروی در سال های بین 1945 تا 1953 (یعنی بعد از جنگ دوم جهانی) کشته شدند، بدست ناسیونالیست ها و فاشیست های اوکراینی قلع و قمع گشتند. در این روند، ناتو و سازمان سیا آمریکا به عضوگیری فاشیست ها از اوکراین، بلاروس و کشورهای دیگر پرداختند تا به جنگ اتحاد جماهیر شوروی بالاخص و کمونیزم و سوسیالیزم به طور کلی بروند. و برای این منظور، فاشیست های اوکراینی با تمایل به ارتکاب به جنایات وحشیانه، در واقع نازی ها را رو سفید کردند. به عبارت دیگر جنگی کاملاً طبقاتی: بورژوازی علیه طبقه ی کارگر!
نقش ناتو و سازمان سیا در رابطه با فاشیست ها
پس از پایان جنگ دوم جهانی و با وجود برقراری دادگاه نورنبورگ، انتظار می رفت که لااقل همه ی رهبران نازی دستگیر شده و محاکمه گردند، اما هرگز چنین نشد، بلکه اسناد موجود نشان می دهد که سازمان سیا با همکاری ناتو اقدام به انتقال نازی ها و فاشیست ها به ایالات متحده کردند.
در تخمینی که در تحقیقات اریک لیبلاو درج شده، حدود 10 هزار تن از نازی ها بعد از جنگ به آمریکا انتقال داده شدند. از این 10 هزار نفر، 1600 تن آن ها از طریق «عملیات سنجاقک» به آمریکا آمدند. این ها کسانی بودند که به مغزهای ماشین جنگی نازی ها معروف بودند. این ها در آمریکا با اسم و رسم تازه، محل سکونت و زندگی خوب برای خانواده هایشان، قبول کرده بودند که برای امپریالیزم آمریکا کار کنند... این ها ناسا، سازمان فضایی آمریکا را بنیان نهادند و به تحقیقات علمی در زمینه کشف و طرح سلاح های تخریب جمعی، اسلحه اتمی و ... پرداختند. مدرن ترین آزمایشگاه های تحقیقاتی در اختیار این مغزهای نادر قرار گرفت. آن ها در 14 دانشگاه درجه یک آمریکا و دانشگاه های اقشار ممتاز آمریکا کار می کردند. هیچ کس آنان را به عنوان فاشیست های نازی نمی شناخت و مردم عادی اطلاعی از این موضوع نداشتند. بقیه که عملاً ده ها هزار نازی و همدستان نازی ها بودند برای زندگی به آمریکا آورده شدند و یا در آمریکا جذب آموزش سازمان سیا شده و پس از پایان دوره آموزشی به کشورهایی نظیر ایتالیا، ژاپن و سایر کشورهایی که در آن ها خطر وجود کمونیزم/ سوسیالیزم، سرمایه داری را تهدید می کرد، فرستاده شدند. نمونه ی آن، راین هارت گالن بود که یکی از افسران رده ی بسیار بالای رایش سوم بود. او به آمریکا آورده شد و پس از دوره دیدن به ریاست سازمان اطلاعات آلمان در آمد. این پروژه ای بین المللی از طرف سازمان سیا برای مبارزه با کمونیزم/سوسیالیزم بود.
شبه نظامیان مخفی
چگونگی ایجاد شبکه شبه نظامیان مخفی ناتو که به بهترین شکلی در تحقیقات دانیل گانسر جمع آوری شده و به عمق دشمنی طبقاتی سرمایه داری با انقلابات سوسیالیستی می پردازد را نمی شود در اینجا از قلم انداخت. داستان از این قرار است که سازمان سیا با حمایت رئیس نیروهای نظامی پنتاگون، برای سرکوب انقلاب کوبا، طرحی ریختند به نام عملیات نورط وودزکه بر اساس آن، آمریکا با ریختن بمب بر روی مردم کوبایی-اصل در جنوب ایالت فلوریدا و کشتن آن ها و سپس مدعی شدن به اینکه این حمله از طرف فیدل کاسترو انجام شده، جوی را در آمریکا می توانستند ایجاد کند که به حمله به کوبا و کشتن فیدل کاسترو و نابودی انقلاب بیانجامد. وقتی این پیشنهاد مخفی به دست جان کندی رئیس جمهور وقت آمریکا می رسد، او آن را رد می کند و در نتیجه این نقشه به اجرا در نمی آید. یعنی سازمان سیا با تأیید ژنرال های نظامی آمریکا نقشه کشتن مردم در فلوریدا را می کشتد تا بتواند آن را به گردن فیدل کاسترو بیاندازند!! این نقشه ی حمله هوایی سبب شک در زمینه ی عوامل حمله ی هوایی 11 سپتامبر شده است. به هر حال ژنرالی که قرار بود این نقشه را پیاده کند، بعد از اینکه نقشه از طرف جان کندی رد شد، به مقام فرماندهی ناتو درآمد و قرار شد این نقشه به عملیات گلادیو تغییر نام یافته و با تغییراتی کوچک ابتدا در ایتالیا به آزمایش گذاشته شود.
عملیات گلادیو در ایتالیا با همکاری سازمان سیا، سازمان اطلاعات انگلستان ام آی 6 و از طریق ناتو به نحوی پیاده گردید که حتی نه تنها حکومت وقت ایتالیا از آن بی خبر بود، بلکه اکثریت اعضای پارلمان اروپا هم از آن خبر نداشتند. طبق این طرح، ناتو فاشیست ها را شناسایی کرده، آموزش داده و به عضویت شبکه ای از میلیشیایی در آورد که به ارتش مخفی پشت سر معروف شد. کار این ارتش این بود که در صورتی که اتحاد جماهیر شوروی در اروپا به سمت غرب شروع به کشورگشایی بکند، ارتش رسمی به جنگ با ارتش شوروی پرداخته و به جلو می رود، در حالی که این ارتش مخفی از پشت سر آمده و ارتش شوروی را نابود می کند. این ارتش مخفی تأسیس گردید، ولی شوروی هرگز به هیچ کشوری حمله نکرد. پس باید برای این ارتش مورد استفاده دیگری پیدا می شد، زیرا در این مقطع هر کشور اروپای غربی دارای این ارتش مخفی شده بود. این استفاده چه بود؟
نقشه این طوری بود که این ارتش مخفی قرار شد در ایتالیا به طور ناگهانی به شهرها و محله های شهروندان عادی حمله کند و جوی از ترور و وحشت بی دلیل ایجاد و مردم بیگناه - به طور خاص زنان و کودکان- را قتل عام نماید. بعد قرار شد اعلام کنند که این عملیات شنیع بدست کمونیست ها/ سوسیالیست های ایتالیایی انجام شده است. این امر، زمینه را برای آوردن فاشیست ها به قدرت و برقراری نظم و قانون فاشیستی آماده می کند و موقعیت را برای ممنوع کردن احزاب چپ فراهم کرده، تا اعضای آن ها را پس از شناسایی دستگیر کرده و اعدام کنند. این نقشه در دهه ی 1960 تا دهه 1970 به اجرا در آمد.
در رابطه با این نقشه و اجرای آن، در پارلمان اروپا قطعنامه ای صادر گردید که هنوز موجود است و کار به دادگاه عالی ایتالیا کشید. این موضوع دروغ یا توطئه نیست. در این دادگاه مشخص گردید که این ارتش مخفی قابل پیگیری بوده و سرنخ آن به سازمان سیا آمریکا وصل بوده است.
ناتو در این میان، نه تنها در عضوگیری نازی ها و فاشیست نقش داشت، بلکه برخی رهبران نازی به فرماندهی در ناتو رسیدند. از این جمله است، ژنرال هیتسینگر، رئیس ستاد رایش سوم. پس از جنگ او هرگز دستگیر نشده و تحویل دادگاه بین المللی نورمبرگ نشد. در عوض به آمریکا برده شده و ریاست ناتو به او سپرده شد. او از سال 1961 تا 1964 در این مقام خدمت کرد. نمونه دیگر هانس اسپیدل بود. او یک ژنرال ارتش هیتلر بود که به مقام ریاست کل نیروهای زمینی ارتش ناتو در آلمان رسید.
در اینجا باید به این جمع بندی برسیم که در کشورهای امپریالیستی غرب و به ویژه در آمریکا از دیر باز فاشیست ها سر کار بوده اند و هنوز هم هستند. اگر چه از نظر تاریخی خصلت فاشیستی امپریالیزم شناخته شده بوده است؛ برای مثال لنین در «پیرامون امپریالیزم» می گوید: «امپریالیزم خصلتی به مراتب خشن تر و تهاجمی تر به خود گرفته است. منسجم ترین تجلی آن، فاشیزم است. دموکراسی های امپریالیستی چند پله پایین تر سقوط کرده اند و خود به طور طبیعی و ارگانیک در حال تکامل به فاشیزم هستند. ستم استعماری بیش از پیش غیرقابل تحمل می شود. بیداری و اشتیاق ملل تحت ستم برای استقلال ملی تندتر می شود.» اما به علت کنترل مدیا به دست بورژوازی و تکرار مداوم دروغ ها و نیمه دروغ هایش، توده ی مردم تحت ستم عموماً به حقایق تاریخی دسترسی نداشته و در اثر شستشوی مغزی، حتی از تبلیغات مدیای بورژوازی دفاع می کنند. بنابراین باید به این نکته هم اشاره بکنیم.
دستگاه تبلیغات امپریالیستی
باید دقت کرد که سازمان هایی مانند سازمان امنیت ملی ایالات متحده، سازمان ضداطلاعات (CIC)، سازمان سیا و حتی نیروهای ارتش، تنها یک مسئولیت ندارند. در مورد پخش و تبلیغ اطلاعات ساختگی، یکی از وظایف این سازمان ها همکاری با یکدیگر و با پنتاگون است. لذا در مقطع کنونی و در مورد جنگ با روسیه در اوکراین، این سازمان ها نه تنها در کنترل اخبار جهانی دست دارند و دروغ پراکنی می کنند، بلکه همزمان به دنبال مغزهای تازه می گردد که در این زمینه نابغه باشند.
در حال حاضر، برای همراه ساختن جامعه ی غربی که عموماً به دولت خود اعتماد دارند، دستگاه تبلیغات سرمایه داری جهانی، از هیچ گونه تبلیغات دلخراشی علیه روسیه کوتاهی نمی کند. برای مثال نشان دادن جنازه ها در وضعیت دلخراش در منطقه از کی یف است. با توجه به آنچه که در بالا آمده و طرح های زمینه سازی برای جنگ یا آوردن فاشیزم، چگونه می توان به این فکر نکرد که آیا واقعاً فاشیست های اوکراینی با راهنمایی ناتو (و پشت پرده سازمان سیا) مرتکب چنین جنایات شنیعی شده اند برای توطئه علیه روسیه؟!
تحلیل نهایی
آمدن فاشیزم همیشه با دو عنصر همراه بوده است: یکی رسیدن سرمایه مالی به نهایت بحران ساختاری خود و دیگری و همزمان غیاب سازمان انقلابی طبقه ی کارگر در سطح بین المللی. ما باید بر روی کلمه ی «بین المللی» تکیه کنیم، زیرا نباید فراموش کرد که حتی وقتی انقلاب سوسیالیستی در ابعاد بین الملل گسترش نیابد - مانند انقلاب اکتبر 1917- چگونه بدست امپریالیزم محاصره و سرکوب می شود.
نکات مهم بعدی یکی این است که با توجه به اسناد موجود در رابطه با نقشه ها و اقدامات امپریالیزم علیه کمونیزم/سوسیالیزم، نیروهای انقلابی باید متوجه اهمیت اصل مخفی کاری باشند. یعنی همان طوری در نمونه ی بالا دیدیم، بورژوازی در سطح جهانی از انقلاب سوسیالیستی و آوردن سیستم کمونیستی می هراسد و این یکی از دلایل روی کار آوردن فاشیزم است و ارتش مخفی است تا شرایط را برای شناسایی، پیگرد و در نهایت نابودی پیشروان و رهبران انقلابی چپ آماده سازد. اما این اصل رعایت مخفی کاری، نباید مانع پیشبرد اهداف نیروهای انقلابی طبقه ی کارگر برای برنامه ریزی، سازماندهی و رهبری طبقه ی کارگر گردد. اگر بورژوازی می تواند با توطئه های مخفیانه - مثل جنگ با روسیه در اوکراین امروز- جنگ جهانی راه بیاندازد، رهبران انقلابی طبقه ی کارگر هم می توانند انقلاب سوسیالیستی را سازمان دهند.
نکته دیگر در این رابطه ماهیت فاشیزم است. فاشیزم به قول لئون تروتسکی شکل نهایی و نتیجه فساد ناشی از ورشکستگی دموکراسی بورژوایی است. دموکراسی بورژوایی را امروز سرمایه ی مالی و یک درصد از 10 درصدی ها تعیین می کند؛ به عبارت دیگر، دموکراسی بورژوایی یعنی دیکتاتوری قشر ناچیزی از ثروتمندترین ها در دنیای سرمایه داری؛ یعنی اِعمال دروغ و تبلیغات ساختگی برای تحمیق طبقه تحت ستم جهت رسیدن به اهداف شوم و شنیع!
در مقابل، تاریخ ثابت کرده است که تنها راه مبارزه با این شقاوت و بیرحمی، انقلاب سوسیالیستی و گرفتن قدرت از بورژوازی و کنترل قدرت بدست طبقه ی کارگر است که مارکس آن را دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نامید. یعنی دقیقاً حرکت در جهت عکس اهداف نظام سرمایه داری و ممانعت از بازگشت آن.
وجود یک تشکیلات انقلابی بین المللی از پیشروان طبقه ی کارگر، تنها ابزار مبارزه با تبلیغات سمی بورژوازی و شستشوی مغزی توده ها است. البته بورژوازی کوشش خواهد کرد تا با ارتکاب به جنایت و اَعمال پلید و نسبت دادن آن ها به نیروهای چپ، توده ها را گمراه کند، اما یکی از خصوصیات یک سازماندهی انقلابی داشتن رابطه ی تنگانگ با اقشار کارگری و دخالت دادن آن ها در بحث ها و اقدامات سیاسی و نظامی است تا با حضور مستقیم در مبارزه با بورژوازی، به حقایق پی برده و با پروپاگاندای مسخ کننده آن همراه نشوند.
نکته دیگر اینکه اگر سرمایه ی مالی توانست با پنهان کردن جنایات و تخریب های وحشیانه خود در کشورهایی مانند افغانستان، عراق، لیبی، سوریه یا یمن و متلاشی کردن فرهنگ و ریشه های یک ملت از طریق کشتار و قحطی، در تبلیغات خود، حس انساندوستی توده های کشورهای صنعتی را خاموش نگهدارد، اما امروز در بوق و کرنای خود به برانگیختن حس نژادپرستی و ترحم نسبت به مردم جنگزده اوکراین و شعله ور کردن همان حس انساندوستی در سطح جهانی پرداخته، پس باید سیاستی در کار باشد و ما همیشه باید به این جار و جنجال ها با نگاه شک و تردید بنگریم و بدنبال یافتن دلیل یا دلایل پشت پرده باشیم.
کاملاً واضح است که سرمایه ی مالی، یعنی همان یک درصد از 10 درصدی ها، علیرغم تمام تبلیغاتشان، نه تنها دلشان به حال مردم بیگناه اوکراین نسوخته - زیرا اگر سوخته بود، به جای تحریک پوتین، می کوشیدند تا از راه سازش و مصالحه مسأله را حل کنند، نه اینکه به دروغ به پوتین قول بدهند که ناتو به مرزهای روسیه نزدیک نمی شود، اما در عمل عکس آن را انجام دهند تا پوتین هم عکس العمل نشان دهد- بلکه دارند از وجود آنان برای آماده کردن زمینه مادی برای حمله به روسیه استفاده می کنند و باز علیرغم تمام آه و ناله ای که از جگر مردم جنگزده اوکراین بلند می شود، این یک درصدی ها با کمال بیرحمی مشغول گرفتن ماهی از آب گل آلود هستند. یعنی تحت تبلیغ دفاع از مردم اوکراین به تشدید این جنگ که از جوانب مختلف، اهداف بورژوازی را تأمین می کند، پرداخته اند. نمونه ای از اهداف سرمایه ی مالی از دامن زدن به این جنگ را می توان اینگونه برشمرد:
الف. بحران انباشت سلاح های جنگی فروخته نشده: که یا باید فروخته می شدند، یا باید بکار برده شده و نابودی ایجاد کنند تا بازسازی بتواند سرمایه ی مالی را از این باتلاق کنونی بیرون بیاورد. باید توجه کرد که این سلاح ها به معنای واقعی کلمه «قدیمی» نیستند، بلکه از آنجایی که تکنولوژی دائماً در حال پیشرفت های تعیین کننده بوده، سلاح های مدرن سال پیش، امسال به اصطلاح قدیمی می شود. با دامن زدن به یک احتمال جنگ جهانی، شرکت های صنایع نظامی می توانند مقدار قابل ملاحظه ای از این سلاح ها را به کشورهای جهان فروخته و به سود برای سهامداران این صنایع که همان یک درصدی ها باشند، تبدیل کنند.
ب. سلاح های جدید نیاز به زمینه برای بکارگیری و آزمایش در دنیای واقعی دارند. مجله نیوزویک گزارش می دهد که ارتش اوکراین از «پهپاد ترمیناتور» برای به اصطلاح ترساندن روس ها استفاده می کند. طبیعتاً این سلاح بسیار پیشرفته نمی تواند طی روزهای ماه اخیر به منظور دفاع از خود توسط اوکراین ها ساخته شده باشد، اما این یک درصدی ها فکر می کنند که با اینگونه جمله بندی ها می توانند، اهداف خود را در این جنگ که حداقل 18 سال است برایش نقشه ریخته بودند پنهان کند.
پ. وقتی سرمایه داری به مرحله ی بحران ساختاری برخورد می کند، چون تشخیص می دهد که فشار بر طبقه ی تحت ستم طاقت فرسا می شود، به تکاپو برای کشف و نابودی وجود هر گونه جوانه های چپی می افتد تا جلوی احتمال انقلاب سوسیالیستی را بگیرد و فاشیزم یکی از ابزار در این تکاپو است. همان طوری که دیدیم در این مرحله، نه تنها پروپاگاندای سرمایه مالی جهانی شکل متناسب با شرایط را می گیرد و در نتیجه آن دشمنی مردم مسخ شده نسبت به «دشمن» - در اینجا روسیه- افزایش می یابد، بلکه فشارهای دیگر بر اقشار تحت ستم جوامع مختلف افزایش می یابد، برای مثال امروز همه با مردم روس که در کشورهای دیگر زندگی می کنند و اصلاً با پوتین و اولیگارشی ای که او نماینده آن است ارتباطی ندارند، دشمنی می ورزند... در واشنگتن شیشه مغازه ها و رستوران های روسی را می شکنند! و هر کس در حال حاضر مخالف سیاست های امپریالیزم غرب باشد، پس باید در جبهه ی پوتین باشد! این خود سبب درگیری های بی دلیل بین مردم شده و انسان ها به راحتی به جان یکدیگر می افتند. در چنین جوّی، موقعیت خیلی خوبی است برای حمله به سایر اقلیت های ملی، نژادی و مذهبیِ مردم تحت تأثیر این تبلیغات فراهم می آید و بورژوازی بلافاصله اقدام به گذراندن قوانین ارتجاعی می کند. برای مثال، در آمریکا طی این مدت که جوّ ضد روسیه داغ بوده، برخی ایالات جنوبی و میانی، به سرعت شروع به گذراندن قانون ضدسقط جنینی کردند که از قوانینی که قبلاً در برخی دیگر از این ایالات گذشته شده بود، ارتجاعی تر است، مثلاً ایالت آرکانسا سقط جنین را به طور کلی ممنوع کرد و هیچ مهلتی برای مادر نگذاشت.
د. سرمایه ی مالی جهانی برای ادامه ی حیات برای اینکه بتواند سودآور باشد، نیاز به جنگ دارد و به این نتیجه رسیده است که هیچ جنگی نمی تواند، سودآورتر از جنگ با روسیه باشد. روسیه با وجود اینکه یک کشور سوسیالیستی نیست و پوتین یکی از اولیگارشی های سرمایه داری در روسیه هست، اما روسیه و بلوک شرق هنوز بار انقلاب اکتبر 1917 را با خود حمل می کنند؛ شبح کمونیزم دست مایع جنگ خونین و کشتار میلیون انسان شده است.
در کلام آخر، باید این شبح کمونیزم را به حقیقت مادی تبدیل کرد و تا سرمایه ی مالی دنیا را به آتش نکشیده و میلیاردها انسان را بیش از این نابود نکرده، مبارزات طبقاتی را برای پایین کشیدن این نظام و برقراری سوسیالیزم آغاز نمود.
11 آوریل 2022
22 فروردین 1401
منابع:
https://www.liberationnews.org/nazis-in-ukraine-seeing-through-the-fog-of-the-information-war
https://www.counterpunch.org/2020/10/12/fascism-now-you-see-it-now-you-dont