وظايف سوسياليست های انقلابی

سئوالات:

1- آيا وظيفه يک سوسياليست انقلابی در حد حمايت از انقلاب به منظور صرفاً ايجاد يک انقلاب تمام می شود؟

2- رهبری انقلابی بايد به عهده چه جريانی باشد؟

3- آيا به محض سرنگونی رژيم و روی کار آمدن دولت کارگری کار تمام است و کمونيزم حاکم می گردد؟

4- دولت کارگری با چه چالشی روبرو است پيش از اين که بتواند حتی مرحله ی اول کمونيزم را پياده کند؟

5- آيا اين دوران، دوران گذار از سرمايه داری به کمونيزم حساس و قابل اهميت است؟

6- آيا سوسياليزم در يک کشور قابل پياده شدن است؟

 

يکی از فرق های اساسی و تعيين کننده در خط سياسی سوسياليست های انقلابی با ساير جريانات چپ اين است که به مراحل کوچک و بزرگ موجود در روند پيشبرد يک انقلاب و رساندن آن به پيروزی و چکونگی پيشبرد آن بعد از انقلاب به منظور حفظ نظام جديد و جلوگيری از سرکوبش به وسيله ی بورژوازی، اهميت داده و آن را امری حياتی برای تغيير نظام موجود و روی کار آوردن کمونيزم می داند.

به عبارت ديگر، يک سوسياليست انقلابی نمی تواند فقط خواهان انقلاب باشد، بلکه او در برابر اين خواسته اش وظيفه دارد تا به نحوی عمل کند که پس از انقلاب حتماً يک دولت انقلابی روی کار بيايد و انقلاب به دست جريان ديگری از درون بورژوازی نيافتد. به اين دليل:

1- به اين که رهبری انقلاب به دست کی و چه جريانی است بايد اهميت داد. از اينرو می بايد حتی به اولين قدم ها در جهت يک حرکت انقلابی بهای بسيار داده شود. در اين رابطه مفاهيمی مانند «تشکل های مستقل کارگری» و «حزب پيشتاز انقلابی» در رأس اهميت قرار داشته و به مفهوم واقعی و نقش آن ها در شرايط کنونی ايران می بايد پی برد.

2- داشتن برنامه ی انقلابی حائز اهميت می شود. افراد شايسته ای که در ظرفی به نام «حزب پيشتاز انقلابی» جمع می شوند تا با فعاليت زيرزمينی خود در ميان طبقه ی کارگر، اين طبقه را به حمايت از خود و انقلاب جلب کنند، اگر برنامه ای مشخص و انقلابی نداشته باشند، ديگر آن شايستگی را ندارند و مبارزات کارگری هم خصلت انقلابی خود را از دست داده و به مبارزات مقطعی و خواسته های کوچک تبديل می شود (که به راحتی از سوی رژيم قابل سرکوب است). يک برنامه ی مشخص و انقلابی باعث می شود که مبارزات در پی حمله های رژيم سرکوب نشده و حزب قادر باشد مبارزات را مرحله به مرحله جلو ببرد، تا به انقلاب و سرنگونی رژيم برسد.

3ـ اگر به نحوی که در بالا آمد انجام نشود، بورژوازی با کمک نظام سرمايه داری جهانی، به محض اين که خطر شکست حکومت فعلی را احساس کرد، در پی ارائه يک بديل «مردمی»، «دموکرات» و «طرفدار انقلاب» خواهد افتاد، تا چنان چه اين رژيم سرنگون شد، يکی ديگر را به جايش بنشاند. مردم هم که کس ديگری را در جلوی خود نمی بينند، به انتخاب جديد بورژوازی تن در می دهند و به اين ترتيب انقلاب شکست می خورد.

اما اگر از خود حزبی داشته باشند که در امر سياست کاردانی و در مسائل طبقاتی آگاه و مجرب باشد، اين حزب پس از سرنگونی رژيم قادر خواهد بود که بلافاصله «دولت کارگری» را روی کار بياورد و اجازه ندهد تا سرمايه داران کشور به خود اجازه دهند، بديلی ارائه نمايند.

مطالب بالا را اين طور می توان خلاصه کرد که در پی هرگونه مبارزات کارگران يا توده مردم، رژيم حاکم اول سعی در سرکوب آن می کند. اگر نتواند، آنان که اين رژيم را به قدرت رساندند (يعنی بورژوازی يا سرمايه داران) به رفتن اين رژيم تن می دهند، تا يکی ديگر را به جايش بنشانند. وجود حزب پيشتاز انقلابی، نه تنها باعث سازماندهی مبارزات کارگران و ساير اقشار در جامعه شده و پيروزی آنان را تضمين می کند، بلکه با رفتن رژيم حاکم، شرايط را برای روی کار آمدن دولت کارگری فراهم کرده  و مانع هرگونه اقدامی از جانب سرمايه داری کشور می گردد.

برای مثال، در انقلاب 57 ايران، طبقه ی کارگر و کل اقشار ستمديده ی جامعه در انقلاب برای سرنگونی رژيم شاه بلند شدند و در مبارزه پيروز گشتند، اما از آن جايی که طبقه ی کارگر رهبری انقلابی و ورزيده ای در چارچوب يک تشکيلات سازماندهی شده حزبی نداشت، بورژوازی سنتی و بازاری کشور قدرت را از ابتدا بدست گرفت و خمينی را نماينده ی خود نمود. پس از انقلاب و روی کار آمدن خمينی، هيچ يک از احزاب چپ، در ميان مردم آن پايگاهی را نداشت که بتواند، لااقل در مجلس بديلی در برابر حزب جمهوری اسلامی باشد و جمهوری اسلامی همه را به راحتی قلع و قمع کرد. به اين ترتيب در آن دوران حکومت بورژوازی مدرن و وابسته ايران رفت و جايش حکومت بورژوازی سنتی و مذهبی بازار نشست. در حالی که انقلاب را طبقه ی کارگر ايران و توده های ستمديده آن کردند. در نتيجه برای اين مردمی که انقلاب کردند در اصل هيچ چيز عوض نشد، چون فقط يک رژيم سرمايه داری رفت و يک رژيم ديگر (بدتر از آن) جايش را گرفت. اين به دليل نبود حزب انقلابی طبقه ی کارگر است که می بايستی نه تنها انقلاب را سازماندهی می کرد که روند انقلاب را به سوی برچيده شدن نظام سرمايه داری سوق می داد و دولت کارگری را روی کار می آورد.

حال فرض کنيم که امروز اين رژيم رفت و از فردا صبح يک دولت کارگری منتخب توده ی مردم بر مسند قدرت نشست. آيا همه چيز هم از امروز تا فردا عوض می شود؟ آيا تمامی ارزش های بورژوايی که تا امروز بر جامعه حاکم بوده نيز فردا به سرعت و بطور کلی از بين می رود؟ پيش از پرداختن به جواب به اين سئوال، شايد لازم باشد تا به نمونه هايی از چيزهايی را که ما می توانيم انتظار داشته باشيم تا تغيير کند، بپردازيم و بعد ببينيم که آيا اين ها بلافاصله و بطور خود به خودی قابل تغييرند يا نه.

وقتی رژيم بورژوايی سرنگون می شود (مثلاً مثل وقتی که شاه رفت)، اول يک مدت کوتاهی ـچند روز طول می کشدـ تا دولت کارگری روی کار آيد. در زمان شاه، 10 روز طول کشيد تا دولت منتصب و موقت بازرگان روی کار آمد. دولتی که در ذات بورژوايی بود و در اصل با شرايطی که از نظام شاه به ارث برده بود، تضاد ريشه ای نداشت و در نتيجه، در فعاليت های عادی بخش های دولتی کشور، مانند بانک ها، ادارات دولتی، حتی ترکيب نيروهای سه گانه و مراکز توليدی کشور، مثل کارخانجات توليدی و مونتاژ و يا حتی پالايشگاه نفت و فرآورده ی نفتی کشور، اختلال اساسی رخ نداد. با وجود اين، زمانی چند برد تا بازماندگان رژيم قبلی جای خود را به عناصر رژيم جديد بدهند، البته اين در شرايطی بود که حتی لازم نبود که اين جا به جايی صد در صد باشد. خيلی از عناصر وابسته به رژيم قبلی با «توبه» توانستند حفظ موقعيت کرده و به خدمت رژيم تازه درآيند. با اين همه، لازم بود که دولت موقتی امور را بدست گيرد، تا رژيم فرصت سروسامان دادن به خود را يافته و خود را آماده برای سرکوب کليه نيروهای اپوزيسيون نمايد. حتی به رياست جمهوری رسيدن بنی صدر نيز برای مدت کوتاهی ديگر، به رژيم فرصت بدست گرفتن کامل قدرت را داد. اقدام به انداختن اولين رئيس جمهور کشور، زمانی صورت گرفت که رژيم تسلط کافی را بر ارگان های دولتی يافته بود و مطمئن بود که عناصر حزب الله قادر خواهند بود از رژيم جديد دفاع کنند. حال تصور کنيد که يک دولت کارگری منتخب مردم که از پايه و اساس با دولت های بورژوايی متفاوت است هم با همين مشکلات روبرو است، به غير از اين که معضلات نظام سرمايه داری را هم به ارث برده و بايد در اسرع وقت عمل کند، تا در برابر اپوزيسيون بورژوازی دست بالا را داشته و بتواند نقشه های پليد آنان را خنثی کند. پس اول به چند نمونه از مشکلات موجود بعد از انقلاب و وظايف دولت کارگری می پردازيم تا ببينيم که آيا آن ها قابل برچيده شدن سريع و فوری هستند يا نه:

 

1- تغييرات اساسی در ساختار توليد کشور

اين اقدام در ابتدا بايد با برخوردی آگاهانه و متناسب با شرايط و به دور از برخوردهای فرقه گرايانه باشد. توضيح اين که، در بدو روی کار آمدن دولت کارگری، مناسب ترين اقدام برای برچيدن ساختارهای بورژوايی توليد، درآوردن صنايع بزرگ و سنگين موجود از دست سرمايه داران و واگذار کردنشان به خود کارگران است. به اين ترتيب، کارگران هر کارخانه، خود هم توليدکننده هستند و هم برداشت کننده بهره فروش کالايی که خود ساخته اند.

اين اقدام تنها يک حرکت است، ولی يک سری اقدامات ديگر هم بايد در اين راه اتخاذ گردد. مثلاً دادن کنترل کارگری به صنايع بزرگ توليدی، به معنای ايجاد تغيير در روش بورژوايی توزيع کالا نيست و تغيير روش توزيع کالا از تغيير روش توليد مشکل تر است. يعنی کالا در کارخانه به دست کارگر و به نفع او توليد می شود، اما بعد بايد به وسيله همان کارگران به «فروش» برسد. دراين جا در حالی که توليد کالا روشی انقلابی است، توزيع آن با همان روش بورژوايی انجام می شود.  به عبارت ديگر در عمل به اين نتيجه می رسيم که در اين دوران، برچيدن کل مالکيت خصوصی با تمام ارزش ها و روش هايش و ايجاد تغييری جهشی به طرف سوسياليزم به طور ضربتی ممکن نيست و می تواند حرکتی تند، نپخته و به ضرر انقلاب باشد.

مثلاً يکی ديگر از مسائل پُراهميت در اين زمينه نحوه ی برخورد دولت انقلابی با خرده بورژوازی است. دولت انقلابی نمی تواند همزمان با مصادره ی اموال سرمايه داران بزرگ، سرمايه های کوچک افراد را نيز از آن ها بگيرد و تصور کند که به اين ترتيب مالکيت خصوصی را ريشه کن کرده است.

سوسياليست های انقلابی بين نقش و تأثير سرمايه های عظيم و مالکيت شرکت های بزرگ صنعتی و سرمايه کوچک مثلاً مغازه دار فرق تعيين کننده می بينند و در حالی که برای کوتاه کردن دست شرکت های بزرگ از جان کارگران، مصادره ی کليه ی اموال آنان را در وهله ی اول ضروری می دانند، مصادره ی سرمايه های کوچک خرده بورژوازی را در آن مقطع، مضرر به حال انقلاب و دولت نوپای کارگری بشمار می آورند. خرده بورژوازی در اين مقطع، از ترس از دست دادن سرمايه ی خود که آن را مترادف با از دست دادن لقمه نان راحت خود می بيند، به دولت کارگری نوپا با شک می نگرد و ارزيابيش از دولت کارگری هم بر همين اساس متکی است. لذا بر لب مرز قرار دارد و از هر طرف که کم تر به منافعش صدمه بزند می گرود. لذا دولت کارگری بايد در اين مقطع هوشيارانه عمل کند و به جای نگران کردن اين قشر در جامعه که می تواند به کمک بورژوازی زخمی از انقلاب شتافته و به انقلاب ضربه بزند، اين نوع سرمايه داری خرده پا را با برنامه ی حساب شده و متناسب با شرايط روز جامعه، در چارچوب اقتصاد کشور که به سوی سوسياليزم سوق داده می شود، خنثی کند و به تدريج سودآوری را در اقتصاد خرده بورژوازی به وسيله ی برنامه های اقتصادی خود غيرممکن و منتفی سازد.

به نظر سوسياليست های انقلابی اين کار به اين دليل عملی است که اقتصاد سوسياليزم به مراتب عالی تر از هرگونه اقتصاد سرمايه داری است. اما حرکتی نيست که سريع و ضربتی قابل پياده کردن باشد. دقيقاً به همين دليل که اين حرکتی است تکاملی و نه جهشی، دولت کارگری می بايد اين مرحله را آگاهانه و با حفظ دست بالا در سياست خود، پشت سر بگذارد.

 

2- مبارزه با دسيسه های بورژوازی داخلی و امپرياليزم

در اين مرحله، اين تنها خرده بورژوازی نيست که از باقی مانده های نظام سرمايه داری است و دولت انقلابی با آن روبرو است، بلکه سرمايه داری داخلی و سرمايه داری جهانی نيز همچون گرگ درنده ای منتظر موقعيت برای حمله به انقلاب هستند. برای مبارزه با امپرياليزم، دولت انقلابی کارگری نمی تواند همه ی درهای کشور را به روی خود ببندد و انقلاب را به درون کشور خود محدود کند، بلکه ضروری است که برای جلوگيری از بويکات شدن و تحريم شدن به وسيله ی امپرياليزم، روابط اقتصادی خود را با کشورهای ديگر حفظ کند و روابط تجاری خود را با ساير کشورها-حتی کشورهای امپرياليستی تا جايی که امکان دارد- حفظ نمايد. ولی معاملات خود را به جای پشت درهای بسته، در ملع عام و در حضور رسانه های خبری انجام دهد. انجام معاملات دولت کارگری با رژيم های بورژوايی ساير کشور در صحنه باز اجتماعی که حضور و آگاهی توده ی انقلابی را از آن چه که می گذرد، به همراه دارد، هم چنين باعث حفظ حمايت انقلابی مداوم اين توده از دولت کارگری شده و آنان را همواره در مبارزه رودررو با امپرياليزم برای دفاع از دولت کارگری آماده نگه می دارد. به اين ترتيب و با وجود چنين حمايتی است که دولت کارگر می تواند در برابر حملات امپرياليستی از هرگونه که باشد، مقاوم نگه دارد. از طرف ديگر، وقتی ارتباطات به جای پشت درهای بسته در حضور اجتماعی انجام می گيرد، رسانه های خبری داخل و خارج کشور، عين واقعيات را دست داشته و گزارش می کنند و لذا اگر رژيم های امپرياليستی برای تحميق توده های خود کوشش به سانسور اخبار نمايند، برای مدت زيادی قادر به ادامه اين کار نشده و دستشان برابر مردم خود باز می شود و در نتيجه نمی توانند از دسيسه های خود برای ايجاد دشمنی و برانگيختن حس ملی گرايی در ميان ملت های خود با ملت و دولت کارگری انقلاب کرده، استفاده کنند.

اين روند پيچيده و مشکلی است که دولت انقلابی طبقه ی کارگر بايد بتواند طی کند و همواره انقلاب را زنده نگه دارد. به عبارت ديگر، با روی کار آمدن دولت انقلابی کارگری، انقلاب پايان نمی يابد، بلکه ضرورت امر بر اين است که روند انقلاب همواره ادامه يافته تا انقلاب را از اين مرحله ی ابتدايی به مرحله ی بعدی، يعنی برچيده شدن کامل نظام سرمايه داری در سطح جهان و استقرار سوسياليزم سوق داد.

از اين لحاظ است که سوسياليست های انقلابی معتقدند که پس از سقوط دولت سرمايه داری و استقرار دولت کارگری، انقلاب در واقع سه مرحله ی اقتصادی را پشت سر می گذارد:

الف - مرحله ی انتقال از سرمايه داری به سوسياليزم

ب - مرحله ی اول کمونيزم (که آن را مرحله سوسياليستی می ناميم)

ج - مرحله ی دوم کمونيزم (که آن را مرحله ی عالی جامعه ی کمونيستی می ناميم)

تشخيص اهميت وجود «مرحله ی انتقال از سرمايه داری به سوسياليزم» بعد از انقلاب در دوران دولت کارگری، يکی از وجوه تمايز سوسياليست های انقلابی با ساير جريانات چپی است. از سه مرحله ی نام برده در بالا، اين مرحله، طولانی ترين آن است. در اين مرحله دولت کارگری نه تنها بايد با عوامل دسيسه کار بورژوازی داخلی بجنگد و نه تنها بايد با سياست، سياست های اخلالگرايانه سرمايه داری جهانی را خنثی کند، بلکه بايد طبقه ی کارگر ساير کشورهای جهان را هم به حمايت از خود برانگيخته و پرولتاريای جهانی را برعليه سرمايه داری جهانی تهييج کند تا انقلاب را به سوی سوسياليزم سوق دهد.

پس نتيجه می گيريم که در مرحله ی گذار از سرمايه داری به سوسياليزم، زمانی که دولت کارگری روی کار است، ما هنوز به حتی مرحله ی اول جامعه ی کمونيستی (سوسياليزم) هم دست نيافته ايم. در نتيجه حتی اقتصاد جامعه هم هنوز سوسياليستی نشده، چه رسد به ساير ارزش ها مثل اخلاق و فرهنگ.

پس تا زمانی که نظام سرمايه داری در سطح جهان برچيده نشود، ما نمی توانيم به مرحله ی اول سوسياليزم برسيم. نمونه ی بارز آن همين امروز، وجود دولت فيدل کاسترو در کوبا است. از زمان انقلاب کارگری در کوبا تا کنون همواره رژيم فيدل کاسترو بر سر کار بوده و کوبا هرگز نتوانسته به مرحله سوسياليزم برسد. چون اگر رسيده بود، ديگر دولت کاسترو هم از بين رفته بود.

از مشخصه رسيدن به پايان اين دوران انتقالی، همان از بين رفتن مفهوم دولت است. به عبارت ديگر، در يک روند پيروزمندانه به سوی سوسياليزم «دولت» بايد کم کم از بين برود، زيرا در نظام سوسياليستی، «دولت» وجود ندارد و در نتيجه دولت کارگری موفق آن دولتی است که در نهايت اساس نابودی خود را فراهم آورد.

 

3- در اين روند فرهنگ و اخلاق بورژوايی کی و چگونه از جامعه رخت برمی کند؟

در دوران انتقال از سرمايه داری به سوسياليزم، زمانی ارزش های اخلاقی و فرهنگی بورژوايی که با شير و خون مردم پيوند خورده، ريشه کن می شود که پيشتازان و انقلابيون در جامعه عقب ننشسته و منتظر ايجاد تغييرات به طور خود به خودی نباشند، بلکه در رابطه با هر مسئله ای در جامعه حضور فعال داشته و نه تنها در پی برچيدن زمينه های آن مسأله معضل آفرين اقدام نمايند که ساير افراد جامعه را نيز که با معضل درگير هستند، وارد کار عملی در جهت برچيدن آن معضل اجتماعی نمايند.

مسئله ستم بر زنان مثلاً يکی از نمونه های بسيار خوب در اين جا است. بعد از انقلاب، تا زمان روی کار آمدن دولت کارگری و در دوران حکومت کارگری، زنان انقلابی و مبارزه ما نمی توانند عقب لميده و منتظر دولت کارگری شوند که به معضلات آنان رسيدگی کند. زنان انقلابی و مبارز ما در درجه ی اول بايد همواره حضور فعال خود را در صحنه ی اجتماع حفظ کنند، تا تمام قوا و هوشيارانه از انقلاب دفاع  کنند و همزمان مسائل مربوط به زنان را به مسائل روز تبديل نمايند و در اين راستا بکوشند تا هر چه بيش تر ساير زنان را جذب اين کار کرده و آنان را از حاشيه نشينی و نظارت به حضور و فعاليت در صحنه سياسی و اجتماعی کشند.

تنها حضور هر چه بيش تر و فعال تر زنان ما در صحنه ی فعاليت اجتماعی است که می تواند، قوانين جديد را هم مؤثرتر ساخته و هم مانند شوکی بر انديشه مردسالارانه جامعه وارد آيد.

کليه ی ابعاد ستم بر زن، مانند تبعيض جنسی در برابر قانون، محل کار، ميزان درآمد و رفتار مردسالارانه مردان در اجتماع و در خانه می بايستی به وسيله ی خود زنان مطرح و در قوانين و مقررات جديد به آن ها رسيدگی شود. فراموش نکنيم که اين جامعه هنوز سوسياليستی نيست، ولی با کمک دولت کارگری می توان قدرت را به دست گرفت و تغييراتی به وجود آورد که جامعه را همواره به سوی سوسياليزم سوق دهد. مثلاً تشکيل سازمان های رسيدگی به امور زنان که با کمک دولت کارگری تأسيس شده و از جمله ارگان های دولتی است، ولی به دست خود زنان در هر محلی اداره می شود، يکی از وظايفی است که بر عهده ی زنان انقلابی و فعال ما قرار می گيرد.

سارا قاضی

2 دسامبر2003

 

بازنويس: ياشار آذری

آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de

ايمل ياشار آذری:yasharazarri@gmail.com

مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری