پول و سرمايه

 

 

فهرست

بخش نخست

پول و سرمايه و تأثير آن در ساختار اجتماعات بشری از ديرباز تا کنون

 

بخش دوم

پول و سرمايه و تأثير آن در ساختار اجتماعات بشری از ديرباز تا کنون

انقلاب فرانسه

ريشه های نابرابری های طبقاتی

 

بخش سوم

پول و سرمايه و تأثير آن در ساختار اجتماعات بشری از ديرباز تا کنون

قانون ارزش

پول و سرمايه

آغاز دوران سرمايه داری

 ارزش افزونه در نظام سرمايه داری چگونه بوجود می آيد؟

 

بخش چهارم

پول و سرمايه ريشه های سرمايه داری در کشورهايی مانند ايران

 

 بخش پنجم

پول و سرمايه موقعيت طبقه ی کارگر ايران

الف: گذشته ی اتحاديه های کارگری

ب: شرايط کنونی اتحاديه های کارگری

ج: آينده ی اتحاديه های کارگری

يادداشت

با ترميم جديد سارا قاضی

 

 

بخش نخست

پول و سرمايه و تأثير آن در ساختار اجتماعات بشری از ديرباز تا کنون

 زمانی که بشر به طور قبيله ای می زيست و حاصل کار و فعاليت تک تک افراد قبيله روی هم گذاشته شده و به مصرف همه ی افراد آن قبيله می رسيد. تا اين که رشد ابزار توليد به جايی رسيد که اولاً امکان مستقر شدن در يک مکان را برای انسان های آن دوران ممکن ساخت و ثانياً کمک کرد تا توليد قبيله از حد نياز بالاتر رفته و در نتيجه مقدار اضافی روی دستش بماند. اين عاملی شد که بعداً قبايل توانستند بر روی اموال اضافی خود با هم دادوستد کرده و به اين ترتيب پاره ای از کمبودهای قبيله خود را تأمين نمايند.

ارنست  مندل در کتاب «الفبای سوسياليزم» در اين باره آورده است:

« بشر بخش بزرگی از هستی ما قبل تاريخ خود را در شرايط فقر مفرط به سر آورده است. بشر نمی توانست غذای لازم جهت ادامه ی زندگی خود را جز از راه شکار، ماهیگيری و گردآوری ميوه از طريق ديگری فراهم کند.

  بشر مانند انگلی چسبيده به طبيعت زندگی می کرد، چرا که قادر نبود به طبيعت، که اساس زيست او را تشکيل می داد، چيزی بيفزايد. او هيچ اختياری بر اين منابع نداشت.

   جوامع بدوی به گونه ای سازمان می يابند که در اين چنين شرايط بی اندازه دشوار، بقای دسته جمعی را تضمين کنند. همه مجبورند در امر توليد شرکت کنند و کار هر کس برای زنده نگه داشتن جماعت لازم است. در چنين شرايطی برتری های مادی برای بخشی از قبيله به قيمت قحطی برای بخش باقی مانده قبيله تمام می شود، قبيله را از امکان کارکرد عادی محروم کرده، از اين رو بنيان شرايط بقای جمع را از ميان بر می دارد. بدين سبب است که در اين دوره از انکشاف جوامع بشری، سازمان اجتماعی گرايش به حفظ حداکثر برابری در درون جماعت دارد.

   با بررسی نهادهای اجتماعی در 425 قبيله بدوی هابهاوس، ويلر و کينزبرک، دانشمندان انسان شناس انگليسی به نبود کامل طبقات اجتماعی در همه قبايلی که از کشاورزی بی اطلاع بودند پی بردند.»(1)

« اين شرايط مربرط به فقر بنيادی جوامع انسانی تنها با رشد فن زراعت و پرورش دام دگرگون شد. بزرگ ترين انقلاب اقتصادی حيات بشر، يعنی دستيابی به فن زراعت و نيز چند اکتشاف مهم ديگر ما قبل تاريخ (به ويژه فنون کوزه گری و بافندگی) را، مديون زنان هستيم.

   اين دوره، از حدود 15 هزار سال پيش از ميلاد در چند نقطه ی جهان- به احتمال قوی نخست در آسيای صغير، بين النهرين، ايران و ترکستان- آغاز می شود، و به تدريج به نواحی مصر، هندوستان، چين، شمال آفريقا و سواحل شمالی دريای مديترانه گسترش می يابد. اين دگرگونی را انقلاب نوسنگی ناميده اند، چرا که در دوره ای از عصر حجر رخ داد که ابزار اصلی کار انسان از سنگ تراشيده ساخته می شد (يعنی در واپسين مرحله عصر حجر).

   انقلاب نو سنگی توليد مواد غذايی توسط خود انسان را عملی ساخت، يعنی انسان کمابيش اختياردار معيشت خود شد. وابستگی انسان بدوی به نيروهای طبيعی کاهش يافت و امکان ايجاد ذخيره ی غذايی فراهم آمد اين امکان به نوبه ی خود عده ای از اعضای جماعت را از ضرورت توليد برای خود آزاد کرد. بدين گونه نوعی تقسيم کار اقتصادی توانست بوجود آيد، يعنی نوعی تخصص مشاغل که بارآوری کار انسان را افزايش داد.»(2)

سپس سران و مسئولان نگه داری از اين مازاد که هم چنين کنترل اموال قبيله را نيز به عهده داشتند، احساس صاحب اين اموال بودن را کرده و کم کم توليد اضافی قبيله و اموال دادوستد شده را «متعلق» به خود دانسته و اجازه ی استفاده رايگان افراد قبيله خود را از آن اموال گرفتند. اين نتيجاً به پديده ی «مالکيت خصوصی» منتهی گرديد. اشکال اين مالکيت خصوصی از آن زمان تا کنون بسيار متغير بوده و رابطه ی مستقيم با شکل نظام حاکم داشته است.

ارنست مندل اين دوران را اين طور توضيح می دهد:

«در نتيجه ی پيدايش دائمی و متنابه مواد غذائی اضافی شرايط بدوی سازمان اجتماعی دگرگون شد. تا زمانی که اين مازاد غذائی نسبتا" کم و در روستاهای مختلف پراکنده بود، ساختار برابرگون جماعت روستايی را تغيير نداد. تنها تغذيه چند صنعت گر و مأمور ممکن شد- درست مانند اوضاعی که در روستاهای هندوستان برای هزاران سال برقرار بوده است.»(3)

از طرف ديگر بايد به خاطر داشت که انسان اوليه به علت نداشتن آگاهی و شناخت از طبيعت و علل حوادث طبيعی و بيماری های خطرناک، در برابر حوادث در طبيعت احساس ضعف کرده و در نتيجه، اين نيرو را از سوی نيرويی ماورای خود می شناخت. در اين عصر از حيات انسان، خدايان نقداً وجود داشتند و کسانی که به نحوی خاص از برخی حوادث يا بيماری ها جان سالم به در برده بودند، برگزيده اين يا آن خدا به شمار آمده و رهبرهای مذهبی قبيله خود (و سپس قبايل ديگر) شده و آتشکده ها و معابد را به راه می انداختند و از اين رو، در نزد ديگران از احترام و عزت خاصی برخوردار بوده و واسطه ارتباط بقيه با خدايان می شدند.

موضوع قابل ملاحظه ی ديگر اين که، قبايلی که در مقايسه با قبايل ديگر از امکانات غذايی و ابزار شکار، کشاورزی و جنگ بهتری برخوردار بودند، نياز به نگهبانانی داشتند که از انبارها حفاظت می کردند. اين افراد در ابتدا، از قوی ترين افراد قبيله انتخاب می شدند. تا اين که توليد افزونه حاصل گرديد و آنان که کنترل اين توليد افزونه را به دست داشتند، از افراد جوان و برومند قبيله برای حفاظت استفاده می کردند.

لذا در ميان اجتماعات بدوی آن دوران دو گروه از قدرت خاصی برخوردار شدند: 1ـ کاهنان و روسای مذهبی 2ـ  فرماندهان و روسای نظامی.  مندل در اين مورد می گويد:

   «اما هنگامی که فرماندهان نظامی و يا رؤسای مذهبی، اين مازاد را از روستاهای منطقه در يک جا انباشتند و يا زمانی که به شکرانه بهبود  روش های کشت، مازاد در خود روستا فراوانی يافت، شرايط پيدايش  نابرابری های اجتماعی فراهم آمد. اسيرانی که در جنگ يا راهزنی به چنگ آمده بودند و پيش از آن به خاطر نبود غذا کشته می شدند، اکنون از اين مازاد می توانستند تغذيه کنند و در برابر اين خوراک، به کار برای پيروزمندان گمارده شوند. اين آغاز چگونگی پيدايش برده داری در يونان باستان است.

همين مازاد می توانست جهت تغذيه کاهنان، سربازان، مأموران دولت، خوانين و پادشاهان به کار رود و اين چگونگی پيدايش طبقات حاکم در امپراطوری های شرق باستان (مصر، بابل، ايران، هندوستان، و چين) بود.

  بنابراين تقسيم اجتماعی کار، تقسيم اقتصادی کار (يعنی تخصص بر مبنای مهارت های توليدی) را کامل می کند. تمامی توليد اجتماعی ديگر برای برآوردن نيازهای توليدکنندگان به کار نرفته و از اين به بعد به دو بخش تقسيم می شود:

الف- توليد لازم: يعنی مواد غذايی ضروری برای توليدکنندگان که بدون کار آن ها جامعه متلاشی می شود.

ب- افزونه ی توليد اجتماعی: يعنی مازاد توليد شده توسط توليدکنندگان که طبقات دارا آن را ضبط می کنند.»(4)

اين دوران که به آغاز عصر «مالکيت خصوصی» معروف است، دارای زيربنا و ويژگی های مخصوص خود می باشد. اما از آن جايی که اين ويژگی ها در طول دوران های مختلف حيات بشر، به ارث برده شده و به عنوان اساس زيربنای روابط  انسان ها را در اجتماع ثابت نگه داشته است، لازم می آيد که اين ريشه و اساس را از ابتدا خوب بشناسيم، تا در جهت ايجاد تغيير در آن، آگاهانه و اصولی پيش رويم. از اين رو، مندل می گويد:

«در جوامع بدوی همه ی مردان و زنان تندرست عمدتاً به توليد مواد غذايی مشغول می باشند. در چنين شرايطی فقط مدت زمان ناچيزی را می توانند جهت ساختن و انبار کردن وسايل کار، يا آموختن فنون پيچيده (همانند فلزکاری)، و يا جهت مشاهده شيوه دار پديده های طبيعی و غيره صرف کنند.

 توليد افزونه ی اجتماعی، وقت فراغت کافی برای بخشی از بشريت فراهم می سازد تا بتواند خود را وقف همه فعاليت هايی کند که رشد بارآوری اجتماعی کار را تسهيل می کند.

فعاليت های زمان فراغت زمينه ی بنيادی تمدن، تکامل نخستين علوم (ستاره شناسی، هندسه، آبياری، معدن شناسی و غيره)، و خط نگاری را فراهم آورد.

جدايی كار فكری و كار يدی كه از فعاليت های دوران فراغت حاصل شده، با تقسيم جامعه به طبقات همگام است.

   بنابر اين، تا هنگامی که جامعه فقيرتر از آن است که به همه ی اعضای خود اجازه دهد خود را وقف کار فکری کنند (کارکردهای انباشتی)، تقسيم جامعه به طبقات نشانگر پيشرفت تاريخی است. اما برای پيشرفت، بشريت بهای گزافی پرداخته است.»(5)

در پی جنگ های قبيله ای و اسارت عده ای در دست عده ای ديگر، دوران «برده داری» اولين شکل از نظام حاکم در عصر «مالکيت خصوصی» متجلی شد. در حالی که يک انسان در کمال رفاه ممکن و فارغ از کاری يدی، به گسترش و رشد آموخته های خود در زمينه صنعت و سايرعلوم وقت، مشغول بود، انسان ديگری که در اسارت به سر می برد، هم چون کالايی در تملک در می آمد و مانند حيوان از او بهره کشی می شد. عصر برده داری بسيار طولانی و قبل از زمان فراعنه مصر، يعنی پيش از ظهور «موسی» پيامبر يهوديان وجود داشته، در زمان «عيسی» پيامبر مسيحيان به قدری وحشيانه و دردناک ادامه يافت که به صليب کشيده شدن او به طور سمبليک قرار بود به تمام درد و رنج بشريت پايان دهد. البته چنين نشد، ولی اين نشانگر تداوم مبارزات توده های تحت ستم بر عليه قدرتمندان بود. برده داری آن چنان دوران طولانی ای را طی کرد که حتا در زمان «محمد»، يعنی زمانی که خيلی از اجتماعات شهری تمرکز يافته و تمدنی بزرگ داشتند (مثل ايران) هنوز وجود داشت. در ايران، بيدادگری های شاهان وقت، حمله اعراب به ايران را برای آوردن اسلام، تبديل به يک آلترناتيو نمود!

عاقبت با شورش برده داران، دوران مالکيت انسان به شکل برده به سر آمده و انسان از قيد مالکيت انسان ديگر رها گشته و در نتيجه دوران برده داری نيز به سر آمد. حالا اين انسان های آزاد شده، چون نه ديگر قبيله ای بود به آن پناه ببرند و نه از خود چيزی داشتند که با آن نيازهای اوليه خود، مثل خوراک و پوشاک و سرپناه را تأمين کنند، مجبور می شدند تا در زمين های همان اربابان قبلی کار کنند. منتهی اين اربابان را ديگر برده دار نمی گفتند. آن ها بر طبق تعريف «زميندار» و برده های آزاد شده را که برای کار بر روی زمين استخدام می شدند، «رعيت» می خواندند. به همين ترتيب، زمينداران بزرگ را «فئودال» و اين دوران را به دوران «ارباب ـ رعيتی» يا «فئوداليزم» نام نهادند.

 

 

بخش دوم

پول و سرمايه و تأثير آن در ساختار اجتماعات بشری از ديرباز تا کنون

 

در اين دوران رعيت با کار بر روی زمين ارباب پول نمی گرفت، بلکه پس از چيدن محصول، سهم بسيار بالايی (70 درصد يا بيش تر) به ارباب تعلق می گرفت و بخش ناچيزی به رعيت می رسيد.

ناگفته نماند که کار بر روی زمين های يک ارباب از عهده ی يک فرد خارج بود، لذا رعيت با کمک زن و فرزندانش و با امکانات ناچيز آن زمان، اين زمين ها را شخم می زد، دانه می پاشيد، آبياری می کرد و بعد هم محصول را جمع آوری می نمود. در نتيجه سهم محصولی هم که به او تعلق می گرفت، می بايستی کفاف زندگی خانوادگی آن رعيت را بکند. تاريخ نشان داد که اين ميزان جوابگوی نياز خانواده های اين رعايا نبود. مندل نمونه هايی از اين وضعيت را در کتاب «الفبای مارکسيزم» آورده است:

« نابرابری های اجتماعی، مشابه آن چه در دنيای سرمايه داری وجود دارد، در همه ی جوامع پيشين که در طول تاريخ در پی هم آمده اند نيز به چشم می خورد- يعنی در طول دورانی از حيات بشر که شرح مکتوبی از آن در اين جا شرح سيه روزی دهقانان فرانسوی را در اواخر قرن هفدهم از کتاب "شخصيت ها" به قلم نويسنده فرانسوی "لابروير" بازگو می کنيم:

 "حيوانات وحشی ای را می بينيم، مذکر و مؤنث، رها در پهنه روستا، سياه چروه، کوفته و سراپا سوخته از آفتاب، چسبيده به زمينی که با سماجتی شکست ناپذير آن را می کاوند. اينان چيزی شبيه صدای آدمی دارند و هر آنگاه که راست می ايستند رخساری انسانی نمايان می سازند و در حقيقت اينان انسان هستند. شبانگاه به درون لانه هائی مغاک مانند می خزند و از نان جو، آب، و ريشه گياهان تغذيه می کنند."

مقايسه کنيد اين تصوير دهقانان آن دوران را با جشن های پر زرق و برق لوئی چهاردهم در کاخ ورسای، با زندگی تجملی اشراف و ولخرجی های ثروتمندان. چه تصوير تکان دهنده ای از نابرابری های اجتماعی.

در جامعه ی سده های ميانی که نظام رعيتی بر آن حاکم بود، اشراف معمولأ نيمی از کار و يا نيمی از فرآورده های دهقانان رعيت را تصاحب می کردند. بيش تر اشرافيون بر روی زمين خود صدها، بلکه هزاران، رعيت داشتند، يعنی هر يک سالانه از صدها، بلکه هزاران، دهقان بهره می بردند.

در جوامع کلاسيک شرق (مصر، سومر، بابل، پارس، هندوستان، چين و غيره) يعنی جوامعی که بر پايه کشاورزی استوار بودند ليکن صاحبان زمين، خان ها، روحانيون و يا پادشاهان بودند (که توسط ديوانيان و عاملين خزانه پادشاهی نمايندگی می شدند) وضع بر همين منوال بود.

   "هجونامه حرف" که 3500 سال پيش در مصر دوران فراعنه نوشته شده است، تصويری از دهقانان تحت استثمار مأمورين سلطنتی به دست می دهد، مأمورانی که دهقانان ناراضی آن ها را به حيوانات موذی و انگل تشبيه می کردند.

    در يونان و روم باستان نيز جامعه بر پايه ی برده داری بنا شده بود. اين که فرهنگ اين جوامع به چنان سطح والائی دست يافت تا اندازه ای از اين رو بود که برده ها کليه ی کارهای يدی را به انجام می رساندند و بدين ترتيب شهروندان می توانستند بخش زيادی از وقت خود را صرف فعاليت های سياسی، فرهنگی، هنری، و ورزشی کنند.»(6)

«در جوامع موسوم به "شيوه ی توليد آسيايی" (امپراطوری های شرق باستان) شورش های بسياری رخ داد.

   در چين، قيام های بی شمار دهقانی انگ خويش را بر پيکره ی تاريخ سلسله هايی که پياپی بر امپراطوری چين حکومت کردند کوبيده اند. ژاپن نيز شاهد تعداد بسياری قيام های دهقانی، به ويژه در سده ی هجدم، بوده است.

   در يونان و روم باستان، يک رده پی در پی از شورش های بردگان پديد آمد که مشهورترينشان را اسپارتاکوس رهبری کرد. اين شورش ها در سقوط امپراطوری روم سهم بسزائی داشتند. در ميان شهروندان آزاد پيکارهای سختی بين طبقه ی دهقانان بدهکار و تجار رباخوار، بين دارندگان و بیچيزان رخ داد.»(7)

 در نتيجه اين قيام ها و در آخر، آن رعايا صاحب قطعه زمين خود شدند. حالا ديگر می توانستند بر روی زمين «خود» کار کنند و صددرصد استفاده را هم از فروش محصول خود ببرند. اما فئودال های بزرگ از تاکتيک ديگری برای سود بردن در اين مرحله استفاده کردند: از آن جايی که رعايا به علت نياز مبرم لحظه ای خود، مجبور بودند، محصولات خود را بالافاصله به بازار برده و به فروش برسانند، فئودال ها اين محصولات را می خريدند و در انبارها انباشته می کردند و در دوران کميابی آن ها، همان محصولات را به همين رعايا با قيمت گران می فروختند.

در اين جا نيز ناگفته نماند که بشر وارد عصر «پول» شده بود و ديگر کم تر تبادل کالا می کرد. در ضمن عصر ابزار ماشينی نيز فرا رسيده بود و با پيشرفت ابزار ماشينی، سطح توليد و نيز سطح زندگی مردم می رفت که تغيير کند. در مقطعی از زمان ديگر کشاورزی و آن هم به شکل متداول آن، تنها منبع کار و ثروت نبود، بلکه در شهرها ساختن ماشين آلات مختلف نيز رشته ديگری از کار و درآمد شده بود.

اين روند برای فئودال های پرقدرت آن روزگار بسيار دردناک آمد. زيرا در برابر خود رقيبی می ديدند که عملاً داشت دکان آن ها را تخته می کرد. جنگ ها و خونريزی های زيادی در اين راه بين فئودال ها و سرمايه های تازه وارد شهری در اروپا در گرفت. اين سرمايه دارهای شهری يا «بورژوا»ها مبارزات بين طبقاتی نوينی را در کنار مبارزات طبقاتی دهقانان پايه گذاشتند. مندل در اين باره می نويسد:

« در سده های ميانين، مبارزات طبقاتی اربابان فئودال را در برابر جماعت های آزاد که بر پايه ی توليد خرده کالايی استوار بودند، قرار داد و نيز در درون اين جماعت ها پيشه وران در برابر تجار و پاره ای از پيشه وران شهری در برابر دهقانان اطراف شهر قرار گرفته بودند. سرسخت ترين مبارزات طبقاتی ميان اشرافيت فئودال و دهقانانی که در پی رهايی خود از يوغ فئودالی می کوشيدند در گرفت. چهره های انقلابی اين ستيزها را در مبارزات ژاکری ها در فرانسه، جنگ های وات تايلر در انگلستان، جنگ های هوسيت ها در بوهم و جنگ های دهقانی سده ی شانزدهم در آلمان به روشنی می توان ديد.

تاريخ بين سده های شانزده و هجده با پيکارهای طبقاتی ميان اشرافيت و بورژوازی، ميان استادان پيشه ور و شاگردانشان، ميان بانکداران و بازرگانان ثروتمند از يکسو و کارگران ساده ی شهرها از سوی ديگر و ... مشخص می شود. اين مبارزات گشاينده دوره ی انقلاب های بورژوائی، سرمايه داری نوين، و مبارزات طبقاتی پرولتاريا عليه بورژوازی بود»(8)

 

انقلاب فرانسه

تا اين که با انقلاب فرانسه قرن 18 که به «انقلاب صنعتی» معروف است، فئودال های اروپا عملاً قدرت حاکميت را به سرمايه داران شهری که به «بورژوا» (يعنی شهرنشين) معروف اند، باختند. به اين ترتيب، دوران فئوداليزم پايان يافته و نظام سرمايه داری به قدرت نشست.

مشخصه اين دوران اين بود که «بورژوازی» يک طبقه جديد در جامعه اروپا بود، نيروی کار انسان ها را در برابر مقداری مشخص پول می خريد. از آن جايی که اين نوع کار کردن با برده بودن يا بر روی زمين ديگران يا زمين خود کار کردن فرق می کرد ـ به عبارت ديگر تنها چيزی که اين انسان ها داشتند، نيروی بدنی اشان بود که به فروش می گذاشتند، به آن ها کارگر يا «پرولتاريا» می گويند. لذا ما وارد دوران سرمايه داری يا «کاپيتاليزم» شده و طبقه ی سرمايه دار يا بورژوا را در برابر طبقه ی کارگر يا «پرولتاريا» می بينيم.

در دوران انقلاب بورژوايی و در ابتدای روی کار آمدن نظام سرمايه داری، بورژوازی چهره ای انقلابی داشت و در حقيقت به کمک همان رعايای فقير که از دوشيده شدن شيره ی جانشان به وسيله ی فئودال ها، جانشان به لبشان رسيده بود، در جنگ با فئوداليزم پيروز شد. لذا در اين مقطع و برای دورانی ماهيت «بورژوازی ملی» را داشتند. يعنی سرمايه دارانی که در جبهه ی مردمی قرار می گرفتند.

 

ريشه های نابرابری های طبقاتی

بر خلاف آموزش های معمول در جوامع سرمايه داری امروز، مالکيت خصوصی بر روی زمين و ابزار توليد و طبقاتی شدن جامعه، روندی طبيعی نبوده و اساساً با روحيه و خصلت انسان ها صد در صد تضاد دارد. به همين دليل در کتاب مندل می خوانيم که:

«به راستی، از زمان پيدايش نخستين تقسيم طبقاتی جامعه، انسان بارها دريغ خويش را نسبت به زندگی گروهی گذاشته اش، يعنی در دوران اشتراکی قبيله ای، بيان داشته است. اين حسرت را در بيان های رويايی نويسندگان چين باستان و نويسندگان يونانی و لاتين، در باره "دوران طلائی" آغاز زندگی بشری، می بينيم. ويرژيل، شاعر رومی، به روشنی می گويد که در "دوران طلائی" فرآورده ها به گونه ای همگانی تقسيم می شد و اين سخن بدين معنی است که مالکيت خصوصی وجود نداشته است.

بسياری از فيلسوفان و دانشمندان نامی اختلافات طبقاتی جامعه را منشاء پريشانی اجتماعی دانسته، طرح هايی جهت از ميان بردن آن فراهم ديدند.

افلاطون، فيلسوف يونانی، منشاء بدبختی هايی را که بر جامعه می گذرد، بدين گونه وصف می کند: "حتا کوچک ترين شهرها به دو بخش تقسيم شده اند، شهر تهی دستان و شهر دارندگان و اينان با يکديگر همانند کسانی که با هم در جنگند رفتار می کنند."

   فرقه های يهودی که در آغاز دوران ما گسترش يافتند و نيز بنيانگذاران کليسای مسيحيت که در سده های سوم تا پنجم ميلادی از همان سلوک پيروی می کردند، هر دو از هواداران سرسخت بازگشت به همگانی شدن فرآورده ها بودند. سن بارناب می نويسد: "هرگز از دارايی خود سخن مگو، زيرا همان طور که تو از معنويات خود به گونه ای اشتراکی بهره مند می شوی، به مراتب ضروريست که از ماديات خود نيز به گونه ای اشتراکی بهره ور شوی. سن سيپرين رسالات بسياری در دفاع از توزيع برابر فرآورده ها در ميان همه ی انسان ها به رشته ی نگارش درآورد. سن ژان کريستوم نخستين کسی بود که بانگ برآورد."مالکيت يعنی دزدی". حتا سن آگوستين نيز ابتدا ريشه تمام ستيزها و خشونت های اجتماعی را در مالکيت خصوصی می ديد، ولی بعدها ديدگاهش تعديل يافت.

اين سنت در سده های ميانی نيز ادامه يافت، به ويژه نزد سن فرانسيس از آسيس و در ميان پيشروان نهضت اصلاح دينی: آلبيژنيان، کاثاری، وبکليف و غيره. جان بال انگليسی، از پيروان وبکليف در سده ی چهاردهم، چنين می گويد: "بايد بندگی را از ميان برد و تمام انسان ها بايد برابر باشند. آنان که خود را سروران ما می خوانند آن چه را که ما توليد می کنيم مصرف می کنند... آن ها شکوه اشان را مديون کار ما هستند."

سرانجام، در دوران معاصر، ما شاهد دقيق تر شدن هر چه بيش تر اين گونه طرح ها، جهت ساختن جامعه ی برابری خواه هستيم. از اين جمله اند آثار زير: "نا کجا آباد" اثر توماس مور(انگليسی)، "شهر آفتاب" اثر کامپانلا(ايتاليائی)، آثار وراس داله و "وصيت نامه ژان ميسلير" و "قواعد طبيعت" توسط مرلی (فرانسوی).

در کنار اين شورش انديشه ها عليه نابرابری های اجتماعی، شورش های واقعی بی شماری نيز رخ داده است- يعنی خيزش های طبقات ستمکش بر عليه طبقات ستمگر. تاريخ همه ی جوامع طبقاتی تاريخ مبارزات طبقاتی است، مبارزاتی که اين جوامع را از هم می درد.»(9)

«نابرابری اجتماعی ضرورتـا" نابرابری طبقاتی نيست. مثلا" اختلاف دستمزد ميان يک کارگر ساده و يک کارگر متخصص اين دو را در دو طبقه ی مختلف اجتماعی قرار نمی دهد.»

نابرابری طبقاتی نابرابری ای است که ريشه در ساختار زندگی اقتصادی داشته به عملکرد متفاوت اقتصادی مربوط شود، و از راه نهادهای اساسی اجتماعی و قانونی هر دوره تدوام يافته و تشديد شود.

چند مثال اين تعريف را روشن می کند.

   در بلژيک، برای اين که کسی سرمايه دار بزرگی بشود می بايد به ازاء هر کارگری که استخدام می کند دست کم سرمايه ای برابر يک ميليون فرانک به کار اندازد. يک کارخانه کوچک که 200 کارگر را به کار می گيرد دست کم به سرمايه ای برابر صد ميليون فرانک نياز دارد. اما در آمد خالص يک کارگر هرگز از 200 هزار فرانک در سال افزون تر نمی شود. يک کارگر حتا پس از پنجاه سال کار و بدون خرج حتا يک شاهی از دستمزدش باز هم نمی تواند پول بسنده ای گردآورد تا تبديل به سرمايه دار شود. يعنی کار دستمزدی که يکی از ويژگی های اساسی ساختار اقتصاد سرمايه داری است، به طور مستمر اجتماع سرمايه داری را به دو طبقه اساساً متفاوت تقسيم می کند: يکی طبقه ی کارگر که از راه درآمدش هرگز نمی تواند دارنده ی وسايل توليد گردد و ديگری طبقه ی سرمايه دار که صاحب وسايل توليد است و از راه سرمايه گذاری مجدد بخشی از سود خود، اين مالکيت را گسترش می دهد.

    درست است که در کنار سرمايه داران برخی از تکنيسين ها می توانند به مقام مديريت شرکت ها دست يابند، ولی برای اين کار به آموزش دانشگاهی نياز است، حال آن که در طول دهه های اخير تنها 5 تا 7 در صد دانشجويان در بلژيک فرزندان خانواده های کارگری بوده اند. در بيش تر کشورهای امپرياليستی شرايط به همين گونه است.

   نهادهای اجتماعی، چه به خاطر درآمد کارگران و چه بدليل نظام آموزش عالی، مانع از دستيابی کارگران به مالکيت سرمايه داری می شوند. اين نهادها تقسيم طبقاتی جامعه را حفظ کرده، موجب ادامه ی آن به همين شکل امروزی می شوند. حتا در ايالات متحده آمريکا نيز که اغلب با اشاره به نمونه های "فرزندان کارگران شايسته که با سخت کوشی ميليونر شده اند" به خود می بالند، نتايج يک بررسی نشان داده است که نود درصد مديران کل شرکت های مهم از خانواده های سرمايه دار بزرگ و ميانه اند.

بدين ترتيب مشاهده می شود که در طول تاريخ نابرابری های اجتماعی در نابرابری های طبقاتی تبلور می يابند. در هر يک از اين جوامع می توان طبقه ای توليدکننده يافت که با کار خود به تمام جامعه زندگی می بخشد، و نيز طبقه ای حاکم که از قبل کار ديگران زندگی می کند:

در يک سو دهقانان و در سوی ديگر روحانيون، اربابان و مباشرين در امپراطوری های شرق؛

بردگان و برده داران در يونان و روم باستان؛

رعيت ها و اربابان فئودال در سده های ميانين،

کارگران و سرمايه داران در جامعه ی بورژوائی.»(10)

به هر حال، شرايط ايجاب می کرد که برخلاف خواسته ی انسان، جوامع بشری اوليه رو به طبقاتی شدن هرچه بيش تر رفته و در پی بی عدالتی هايی که به دنبال داشت، انسان های طبقه ی توليدکننده (يعنی آنان که برای ادامه ی حيات خود بايد کار می کردند) را در مقابل انسان های طبقه ی حاکم(که ضبط و کنترل کل توليدات جامعه را دست خود گرفته بودند) قرار دهد.

اين دشمنی طبقاتی دائمی، باعث ايجاد خطر دائمی شورش می شد. برای جلوگيری از اين شورش، طبقه ی حاکم قشری را مانند سپر به دور خود به وجود آورد. اين قشر که نه تنها در هنگام شورش به جنگ با مردم می رفتند، بلکه برای حکام وقت جاسوسی کرده و قوانين را بر مردم تحميل می کردند، از مزايای خاصی برخوردار می شدند که آن ها را تشويق به باقی ماندن در آن سمت می کرد. اين قشر تدريجاً تبديل به دستگاهی شدند که به طور منظم در دفاع از منافع طبقه ی حاکم بر عليه طبقه زحمتکش، فعال بود. اين گونه شد که پديده ای به نام «دولت» شکل گرفت.

« هايخل هايم تاريخ نويس، پيدايش نخستين شهرها را در دنيای باستان چنين وصف می کند: "بخش عمده ی جمعيت در مراکز جديد شهری متشکل از .... قشری ممتاز است که از قبل ماليات (يعنی از طريق ضبط افزونه توليد کار کشاورزی- مندل) زندگی می کند. اين لايه کاهنان، خوانين و اشراف را شامل می شود. کارمندان، مأمورين و مستخدمين را نيز که به گونه ای غيرمستقيم توسط اين لايه ممتاز تغذيه می شوند بايد به اين جمع افزود.ِ

بدين ترتيب پيدايش طبقات متمايز و متخاصم اجتماعی- يعنی طبقات توليدکننده و طبقات حاکم- پيدايش دولت را موجب می شود. دولت نهاد اصلی جهت حفاظت از شرايط اجتماعی موجود، يعنی شرايط نابرابری های اجتماعی است. غصب وسايل توليد توسط طبقات دارا، تقسيم جامعه به طبقات را استحکام می بخشد.»(11)

در پايان اين بخش به جا است تا به نکته ای که شايد به شکل سئوال در پس ذهن ما باقی بماند، بپردازيم. اين سئوال اين است که: چگونه است که اين همه مبارزات بر عليه جامعه ی طبقاتی در طول تاريخ، تا کنون موفق آميز نبوده است؟

صرف نظر از دلايل مقطعی، يک عامل مشترک و اساسی در طول تاريخ مبارزات طبقاتی وجود داشته است که عموماً در بررسی شکست انقلابات از قلم می افتد. اين نکته اساسی را می توان به اين گونه توضيح داد که برای پايداری و تداوم يک انقلاب، يعنی جلوگيری از ستم طبقاتی، جامعه می بايد بی نياز از فراهم آوردن مايحتاج اوليه برای ادامه حيات باشد. به عبارت ديگر، توليد اجتماعی و بخصوص توليد اضافی (يا افزونه ی توليد) می بايستی به حدی برسد که کفاف کل افراد جامعه را نمايد.

در جوامع ماقبل صنعتی، اين افزونه ی توليد به آن اندازه نبود که کل افراد قبايل را در برابر گرسنگی و ساير نيازها تأمين کند. برابری افراد در اجتماع انسانی که مبتنی بر فقر باشد، نمی تواند هدف بشر قرار گيرد.

در ادواری هم که توليد افزونه می توانست بدان سان باشد که به رفاه هر چه بيش تر کل مردم در اجتماع در آيد، متأسفانه حکام زمان اهميتی به اين نياز نمی داند و تا زمانی که اين افزونه توليد در گسترش زندگی لوکس آن ها در کاخ های عريض و طويلشان کفاف می کرد، ديگر به نياز بقيه بهايی نمی دادند.

در نتيجه، توده های مردم اجتماعات مختلف در طول تاريخ، هميشه مجبور بودند تا برای گذران زندگی در حد طاقت فرسا کار کنند و لذا وقت آزاد آن ها برای رشد فکری و فرهنگی نيز هيچ يا بسيار ناچيزی بوده است.

با نگاهی به اطراف خود به راحتی می بينيم که مثلاً در انواع فروشگاه های کوچک و بزرگ مواد غذايی، انواع مواد غذايی يافت می شود. اين مواد غذايی گردآورده شده به اين شکل در فروشگاه ها و مراکز فروش آن ها در نتيجه ی همان توليد اضافی يا افزونه ی توليد بوجود آمده است و در حالی که فلان مأمور دولتی يا شخصيت اجتماعی، راننده ی خود را با اتومبيل آخرين سيستمش به اين جاها برای تهيه مواد غذايی می فرستد، هزاران هزار انسان گرسنه مجبوراند، دور بايستند و حسرت يک لقمه آن را بکشند. اين انسان های گرسنه تا زمانی که يک چنين نياز اوليه در زندگیشان تأمين نشود، قادر به تمرکز کردن بر ساير مسائل زندگی نخواهند بود.

آن چه که به عمق اين بی رحمی و ستم انسان بر انسان می افزايد اين است که انسان های گرسنه، صرفاً آنانی نيستند که بيکارند، بلکه در ميانشان آنانی هم که شاغل هستند وجود دارند. اين شاغلان اغلب روزانه 16، 17 ساعت کار می کنند و دارای دو يا سه شغل هم هستند، اما نيروی کار آن ها که باعث به وجود آمدن اين افزونه توليد (مثلاً همان مواد غذايی که در بالا گفتيم) می شود، باعث سهم کافی بردن از اين مواد غذايی نمی شود، تا آنان مجبور نباشند اين چنين برده وار کار کنند و زندگیشان محدود به کار کردن و خوابيدن نگردد.

امروزه با پيشرفت هر چه بيش تر صنايع توليدی، بخصوص با رشد تکنولوژی در زمينه ی وسائل توليد، توليد افزونه در سطح جهان در کليه ی موارد نياز، مثل خوراک، پوشاک، مسکن، دارو و درمان، آموزش و پرورش، حتا کار به حدی رسيده که انسان ها می توانند، با بکارگيری نيروی جسمانی خود برای مدت 3 يا 4 ساعت در روز در رشته ی کارهای توليدی مختلف و مورد علاقه اشان (از کارهای يدی و غيرتخصصی گرفته تا کارهای بسيار تخصصی و علمی) توليدات اضافی يا افزونه ی توليد در کليه ی زمينه های موجود و شناخته شده را به حدی برسانند که در تمام جوامع فراوانی بوده و اين وفور نعمت به مصرف همگان رسد.

در جمع بندی از اين قسمت، اين طور می توانيم بگوييم که يکی از دلايل اساسی اين که شورش برده ها عليه برده داری به روی کار آمدن فئوداليزم به جای از بين رفتن طبقات انجاميد، اين بود که افزونه ی توليد موجود، نمی توانست جوابگوی نياز همگان باشد. لذا با برچيده شدن نظام ستمگر کهنه، نظام استثمارگر ديگری با کمی تخفيف به روی کار می آمد و بر مسند قدرت آنقدر باقی می ماند تا بار ديگر و در دوران نسلی جوان تر، اين حلقه اسارت و استثمار انسان به وسيله ی انسان، آن قدر تنگ می شد تا عاقبت به انقلاب و سرنگونی نظام وقت می کشيد. همان طور که در دوران فئوداليزم، انقلاب رعايا با کمک سرمايه داران کوچک شهری، يا نيروهای بورژوازی وقت، به پيروزی رسيد.

سرمايه داری که در ابتدا کالاهای مورد نياز مردم را در اشکالی بهتر و مناسب تر، با استفاده از ماشين آلات توليد می کرد، اکنون قادر بود تا برای انسان های بيکاری که بعد از انقلاب به شهرها روی آورده و دنبال کار بودند، کار درست کرده و در نتيجه زندگی بهتری به آن ها بخشد. لذا در ابتدا اين سرمايه داران شهری در جبهه رعايا برعليه فئودال ها قرار گرفتند و ماهيت «بورژوازی ملی» را داشتند.

در دوران رشد نظام سرمايه داری و پيشرفت صنعت و تکنولوژی شد که دو پديده پيش آمد: 1ـ فراوانی افزونه ی توليد که می توانست کفاف همه ی مردم نه تنها در يک کشور که در سطح جهان باشد. 2ـ بورژوازی ملی خصلت انقلابی خود را از دست داده و تبديل به سرمايه داری جهانی يا امپرياليزم گرديد.

 

 

بخش سوم

پول و سرمايه و تأثير آن در ساختار اجتماعات بشری از ديرباز تا کنون

 

آن چه که در اين بخش اهميت دارد، درک اين واقعيت است که نظام سرمايه داری به شکلی که ما امروز می شناسيم، شکلی نيست که از ابتدا، يعنی از زمان فروپاشی نظام فئودالی و روی کار آمدن نظام سرمايه داری وجود داشته است، بلکه پروسه ای بوده که در چهارچوب خود رشد کرده و مراحل ارتقاء لازم را برای رسيدن به شکل عالی فعلی، يعنی مرحله ی گلوباليزاسيون گذرانده است.

توليد کالا برای مبادله، از ديرباز در جوامع بشری معمول بود. مندل در کتاب «الفبای مارکسيزم» خود می گويد که اين گونه توليد به ده تا دوازده هزار سال پيش برمی گردد، ولی دوران شکوفايی آن در پی انحطاط نظام ارباب ـ رعيتی آغاز شد.(12) اين توليد که به «توليد خرده کالايی» معروف است در آن زمان با آزادی صاحبان کالا در کار تجارت، شرايطی را به وجود آورد که به «اقتصاد بازار» معروف است. يعنی عليرغم تقسيم کار موجود و نقش دولت های حاکم در قوانين و مقررات، اين روابط در بازار می توانست همواره وجود داشته باشد. در دوران «توليد خرده کالايی» هيچ گونه فشاری جهت ثروت اندوزی خصوصی بر فعاليت اقتصادی اعمال نمی گرديد(13). تأثير اين وضعيت اقتصادی برای جامعه آن دوران، فرهنگ خود را به همراه آورد و مسائلی که پيش می آمد، جنبه ی اتفاقی و خارج از کنترل بشر را داشت. خرافات، جادو، بخت و اقبال حتا بر مسائل اقتصادی و روند توليد نقش تعيين کننده داشت. مندل می گويد: « ليکن اين ها اساساً و همواره برای ارضای نيازهای مبرم جمعی هستند و هدف نهايی آن ها مبادله يا ثروت اندوزی نيست.»

با تکامل تدريجی مالکيت خصوصی و با پيشرفت تقسيم کار و پيدايش توليد افزونه ی ثابت، نيروی کار (نيروی کار جمعی) در واحدهايی که مستقل از يکديگر کار می کردند، تقسيم گرديد. در اين مرحله، کار خصوصی برای توليد بر کار جمعی اوليه غلبه يافت. با بر کنار رفتن کار جمعی، ارزش های اخلاقی و روابط بين انسان ها نيز تغيير کرد. مالکيت خصوصی توليد و ابزار توليد، باعث دوری افراد جامعه از يکديگر و از هم پاشيدگی مناسبات بدون واسطه گرديد « حالا ديگر افراد و واحدها در حيات اقتصادی دارای روابط مستقيم با يکديگر نبودند. مناسبات آنان اکنون از طريق واسطه های تبادل محصولات کارشان شكل می گرفت.

«کالا محصول کار اجتماعی است که مقصود از توليد آن مبادله ی آن به وسيله ی توليدکننده است، و نه مصرفش به وسيله ی توليدکننده و يا جماعتی که توليدکننده عضو آن است. لذا اين شرايط اجتماعی اساساً با شرايط اجتماعی ای که در آن کل توليدات برای مصرف بلاواسطه جماعت توليدکننده است، تفاوت دارد.»(14)

« شکوفائی اصلی اين نظام در سده های چهاردهم و شانزدهم در شمال و مرکز ايتاليا و هم چنين در شمال و جنوب هلند (و تا حدود کم تری در انگلستان، فرانسه و آلمان غربی) به وقوع پيوست. اين شکوفائی نتيجه ی انحطاط نظام ارباب- رعيتی در اين مناطق و هم چنين ناشی از اين واقعيت بود که صاحبان کالاها که در بازار به دادوستد اشتغال داشتند، به طور کلی آزاد و از حقوق کمابيش برابری برخوردار بودند.»(15)

 

قانون ارزش

« قانونی را که حاکم بر مبادله ی کالاها است و نيز از طريق آن حاکم بر توزيع نيروی کار و تمام نيروهای توليدی در شاخه های گوناگون فعاليت توليدی است، "قانون ارزش" می ناميم.»(16) مثال: «کالاها برحسب مقدار کاری که برای توليد آن ها لازم است مبادله می شوند. محصول کار روزانه يک کشاورز با محصول کار روزانه يک بافنده مبادله می شود. دقيقاً در بدو پيدايش توليد خرده کالائی، زمانی که تقسيم كار ما بين صنعتگران و روستائيان هنوز بسيار ناقص است، و زمانی كه هنوز بسياری از فعاليت های پيشه وری در مزارع انجام می گيرد است که به وضوح آشکار می شود که مبادله فقط بر پايه ی چنين برابری می تواند استوار باشد. در غير اين صورت اين و يا آن فعاليت توليدی که هنگام مبادله با معادلی نازل تر از ميزان واقعی خود روبرو می شد فوراً مطرود می گرديد. بدين ترتيب در آن بخش کميابی پديدار می گرديد. اين کميابی موجب بالا رفتن قيمت می شد، و بنابر آن معادلی که توليد کننده مذبور دريافت می کرد نيز افزايش می يافت. در نتيجه فعاليت های توليدی در بين بخش های مختلف توليدی تغيير جهت داده، قانون برابری دوباره برقرار می گرديد. در اِزای مقدار کار انجام شده، مقدار مساوی ارزش مبادله می شد.»(17)

قانون ارزش بايد در عين حال بر طبق معيارهايی عمل کند که برای همه يکسان باشد.(18) در نتيجه برابری روزهای کار در قانون ارزش مساوی است با توليد متوسط اجتماعی کار. اين حالت در جوامع پيشا سرمايه داری کارايی داشت، بخصوص که در آن دوران پيشرفت تکنيک در زمينه های مختلف توليد بسيار کند انجام می شد. پس در آن زمان ارزش کالا بر اساس مقدار کار اجتماعی لازم برای توليدش مشخص می گرديد.(19)

 

پول و سرمايه

در دوران توليد خرده کالايی، هر کس محصول خود را در بازار برای مبادله با محصولاتی که خود توليد نمی کرد، می آورد. اما در نهايت اين روش مشکلات خود را داشت و تدريجاً نياز به يک وسيله برای مبادله احساس می شد. اين وسيله «پول» بود. پول پديده ی جديدی در حيات اجتماعی انسان شد. پديده ای که تا به امروز، تعيين کننده ی موقعيت اجتماعی افراد جامعه شده است؛ پديده ای که باعث شد تا نظم طبيعی زندگی بشر به طور کلی زير و رو شود. در اين زمان «يک طبقه ی اجتماعی جديد يعنی صاحبان پول، مستقل و در تضاد با صاحبان کالاهای ساده پديدار می شود. اينان همان رباخواران و يا تاجران خبره در تجارت بين المللی هستند.»(20)

تفاوت بين يک صاحب پول (دلال، رباخوار، بانک) با آن صنعتگر يا آن روستايی در اين است که صاحب پول، کالا را می خرد برای فروش، در حالی که صنعتگر يا کشاورز می فروشد برای خريدن مايحتاجی که ندارد. صاحب پول در صورتی می خرد که بداند کالا را می تواند گران تر بفروشد. پس هدف او از خريد ارزش افزونه ثروت اندوختن است، نه رفع نيازهايش.

سرمايه اوليه يا پول، به صاحب سرمايه اين امکان را می داد که خود را صاحب ارزش افزونه ی اجتماعی که به وسيله ديگران توليد شده بود، نمايد.

 

آغاز دوران سرمايه داری

صِرف داشتن سرمايه، آغاز دوران نظام سرمايه داری نبود. همان طور که در بالا آمد تاجران و دلال ها در دوران پيشاسرمايه داری نيز وجود داشتند. اين سرمايه اما به راحتی مورد مخاطره قرار می گرفت و از دست دادنش آسان بود. « برای مثال تمپلارها در فرانسه را در سده ی چهاردهم می توان نام برد. بانکداران ايتاليائی که در سده ی چهاردهم هزينه جنگ های شاهان انگليس را تأمين می کردند، به خاطر آن که اين پادشاهان ديون خود را نپرداختند سرمايه های خود را از دست دادند.»(21)

سرمايه داری از آن زمان آغاز شد که صاحب سرمايه، صاحب وسايل توليد هم شد. در اين مرحله، توليد کالا هم از آن شکل توليد اجتماعی اوليه خارج شده و روند توليد سرمايه داری را به خود گرفت. سرمايه دار در اين زمان، صاحب وسايل توليد شده و کارگر استخدام می کرد و توليدات خود را نظم و سازمان می داد. اين ديگر توليد اجتماعی نبود که «ارزش افزونه» را به وجود می آورد. بلکه ارزش افزونه در روند توليد به وجود می آمد. در اين مرحله ارزش افزونه تنها از طريق تصاحب درآمد ديگران ميسر است. اما در آن زمان تنها بخشی از ارزش افزونه از طريق کشاورزی يا صنايع تأمين می شد، بخش عمده ی اين ارزش افزونه در نتيجه « خدعه و چپاول ... دزدی دريائی، غارتگری و تجارت برده در تحصيل ثروت اوليه ی تاجران عرب، ايتاليائی، فرانسوی، فلاندی، آلمانی و انگليسی»(22) به دست آمد. به عبارت ديگر سرمايه از طريق انتقال ثروت و تجمع ثروت اجتماعی در دست عده ای کسب گرديد.

 

ارزش افزونه در نظام سرمايه داری چگونه بوجود می آيد؟

ارزش کالای توليد شده به وسيله ی کارگران يک کارخانه می بايد برابر باشد با ساعاتی که کارگران برای توليد آن صرف کرده اند. لذا اگر توليد يک کالا به وسيله ی يک کارگر حدود 3 يا 4 ساعت طول بکشد. کار کارگر برای آن روز پايان نمی يابد، بلکه او همواره ادامه داده و 8 ساعت يا بيش تر هم کار می کند. در حالی که دستمزدی که برای تمام اين ساعات به او داده می شود برابر است با ارزش همان اولين کالايی که توليد کرده بود. استفاده کالاهای بعدی ديگر به کارگر نمی رسد، بلکه مستقيماً به جيب صاحب کار می رود.

سود صاحب کار بر اساس جمع کل مخارج، منحای مبلغ فروش تعيين می گردد. مخارج، نظير مخارج تهيه وسايل توليد و مواد اوليه، مقدارهای ثابتی هستند که از جيب سرمايه دار می رود. ميزان دستمزد و آن توليد اضافه است که در قبال فروش سودآور است. يعنی هر چه ميزان دستمزد پايين تر باشد، هزينه توليد اولين کالا پايين تر می آيد و هرچه ساعات کار کارگر بيش تر باشد، ميزان کالای مجانی برای صاحب کار بيش تر می شود. در بازار اما قيمت فروش تمام اين کالاها بر اساس هزينه ی توليد اولين کالا به علاوه درصد سود تعيين می گردد. در نتيجه صاحب کار از کالای اولی سود می برد، در حالی که قيمت فروش بقيه کالاهای او صرفاً به سود تبديل می شود. ارزش افزونه در نظام سرمايه داری از اين طريق کسب می گردد.

اين شيوه ی توليد سرمايه داری ناشی از سه تحول بنيادی در وضع اقتصادی و روابط اجتماعی انسان ها شد:

«الف- جدائی توليدکنندگان از وسايل توليد و وسايل امرار معاش خود. اين جدائی در کشاورزی از طريق اخراج دهقانان کوچک از زمين هايی که در اختيار تيول داران بود و تبديل اين زمين ها به مراتع انجام پذيرفت. و در بين صنعتگران با تلاشی تعاونی های سده های ميانی، و از طريق تصاحب زمين های بکر کشورهای خارجی، و تصاحب خصوصی زمين های اشتراکی در روستاها و غيره.

ب- شکل بندی يک طبقه ی اجتماعی که مالکيت بر وسايل توليد را به انحصار خود در آورد: يعنی بورژوازی جديد. پيدايش اين طبقه قبل از هر چيز مستلزم انباشت سرمايه در شکل پولی آن است و نيز بعد تحول وسايل توليد که قيمت آن ها را چنان بالا برد که فقط کسانی که مبالغ قابل ملاحظه ای از سرمايه- پول در اختيار دارند می توانند به اين وسايل دست يابند. انقلاب صنعتی در سده ی هجدهم که توليد آتی را بر پايه ی مکانيکی کردن صنعت قرار داد، تحول مذکور را به نحوی قطعی به انجام رسانيد.

ج- تبديل نيروی کار به کالا: اين دگرگونی نتيجه ی ظهور طبقه ای است که به جز نيروی کارش چيز ديگری در مالکيت خود ندارد، و مجبور است که برای ادامه ی زندگی خود نيروی کارش را به صاحبان وسايل توليد بفروشد.

عريضه ای که در اواخر سده ی شانزدهم در ليدن (در هلند) به تحرير در آمد شرح گويايی از پرولتاريای جديد است: "مردمی تهیدست و محتاج که تعداد کثيری از آنان سختی بار معيشت زن و فرزندان را نيز به دوش می کشند، و جز آن چه از طريق کار دست ها عايدشان می شود، دارائی ديگری ندارند."(23)

 

 

بخش چهارم

پول و سرمايه ريشه های سرمايه داری در کشورهايی مانند ايران

 تکيه ی ما در اين بخش بر روی ريشه های سرمايه داری در کشورهايی مانند ايران و شناخت ماهيت اين نظام سرمايه داری در دوران امپرياليزم است. مشخصاً اين که آيا بورژوازی (طبقه ی سرمايه دار) ايران در اين مقطع از تاريخ، ماهيتی مترقی و انقلابی دارد يا مثل بورژوازی کشورهای امپرياليستی (يا کشورهايی که سرمايه داران آن ها سرمايه های جهان را در هر کشوری به خود اختصاص داده و در نتيجه کل اقتصاد جهان را در کنترل خود دارند) از ماهيتی ضدانقلابی برخوردار است؟ در اين بخش خواهيم ديد که نظام سرمايه داری در تمام کشورها اعم از کشورهای صنعتی بزرگ (کشورهای امپرياليستی) يا کشورهای عقب نگه داشته شده (مثل ايران) يک خصلت داشته و ماهيت بورژوازی در تمام آن ها يکی و کاملاً ضدانقلابی است.

اين ماهيت ضدانقلابی شامل حال تمامی جرياناتی که اصلاح طلب هم هستند، می گردد. به عبارت ديگر در اين بخش هم چنين خواهيم ديد که جريانات اصلاح طلب نيز مانند سوسيال دموکرات های کشورهای اروپايی يا حزب دموکرات آمريکا در ايالات متحده آمريکا، اگر چه دم از دموکراسی (يا آزادی) می زنند، اما در عمل حتا وقتی که در مسند قدرت هم نشسته باشند، قادر به مبارزه با بورژوازی نيستند و با کوچک ترين حمله ی بورژوازی، عقب نشينی کرده و در برابر قدرت نظام سرمايه داری سر فرود می آورند.(24)

نگاهی به سرگذشت نظام سرمايه داری از ابتدا تا کنون نشان می دهد که بورژوازی کشورهای اروپايی، تنها در دورانی که بر عليه نظام فئودالی پيش از خود، يعنی از انقلاب کبير فرانسه تا تقريباً اواسط قرن هجدهم، مبارزه می کرد در جبهه ی توده مردم قرار داشت. با فروپاشی فئوداليزم و روی کار آمدن نظام سرمايه داری در اين کشورها، طبقه ی بورژوا (يا سرمايه دار) بنا بر خصلتش مجبور شد که جهت حفظ منافعش در مقابل توده ی مردم کشور خود قرار گيرد و ديگر خصلت انقلابی نداشته باشد، در غير اين صورت خود نظام سرمايه داری از هم می پاشيد. به عبارتی ديگر، قشر سرمايه دار در کشورهای غربی هم تا مادامی که نظام ارباب و رعيتی هنوز در مسند قدرت بود و در مبارزات توده ای عليه فئوداليزم بلند می شد از خصلت انقلابی برخوردار بود و در جبهه ی مردم قرار می گرفت. در هر يک از اين کشورها وقتی نظام ارباب رعيتی ساقط شد، سرمايه دارها قدرت را به دست گرفتند و نظام سرمايه داری را ابداع نمودند. به اين ترتيب، اين قشر از جامعه از توده ی مردم جدا شده و روابط کارگر و کارفرما ايجاد گرديد.  

اين  بورژوازی که مجبور بود دائماً در پی يافتن بازار فروش کالای خود باشد، برای ادامه ی حيات، مجبور بود اين نظام را به کشورهای غير اروپايی و در اين مقطع عقب مانده -مانند ايران که هنوز وجه توليد آسيايی بر آن حاکم بود- غوطه ور بودند، تحميل کند. چطور؟ با وارد کردن کالای خود به بازار اين کشورها! بدين ترتيب، قشر بورژوا (يا سرمايه دار) را در اين کشورها به وجود آورد. سرمايه دارهای اين کشورها نه توليدکننده ی کالا که دلال فروش کالاهای خارجی در بازار شده و در خدمت سرمايه داری کشورهای صنعتی درآمدند.

در اين جا ملاحظه می کنيم که چطوری سرمايه داری در کشوری مثل ايران از ابتدا شکل گرفت. از نظر سياسی، سرمايه داری غربی جهت پياده کردن اهداف خود،  نياز به يک نماينده پُرقدرت داشت که با زور قانون و تبليغات ورود کالاهای غربی را ممکن ساخته و دائماً سطح تقاضا را بالا برد. رژيم های دست نشانده ای مانند رژيم محمدرضا شاه، دقيقاً اين نياز را برآورده می کرد. چنين رژيمی می توانست روی کار آورنده و حافظ سرمايه داری عجيب و غريبی باشد که در خصلت هم پای سرمايه داری کشورهای صنعتی است، اما در ماهيت با نظام سرمايه داری کشورهای صنعتی متفاوت است. وجود رژيم دست نشانده ی سرمايه داری در کشوری مثل ايران، تدريجاً وجه توليد آسيائی را در هم کوبيده و باعث نابودی آن گرديد.

نتيجه اين که وجه توليد آسيايی در کشورهايی مانند ايران، نه در پی يک انقلاب که به تدريج از نظر اقتصادی تحليل رفته و ضعيف و  ضفيف تر گرديده و از بين رفت. مثلاً در ايران، واردات کشاورزی و دامداری، در پی «انقلاب سفيد» محمدرضا شاه رونق فراوان گرفته و باعث درهم کوبی و نابودی صنعت کشاورزی و دامداری موجود در داخل کشور شد. به همين نسبت، صنايعی مانند صنعت ماشين سازی صرفاً در سطح مونتاژ ماشين آلات خارجی رشد کرد. صنعت نفت صرفاً در حد توليد نفت و گاز جهت صادرات رشد نمود. ساير صنايع مانند پوشاک، کفش، پارچه بافی، لوازم آرايش و... يا صرفاً در حد توليد داخلی سابق باقی ماند و يا اصلاً به وجود نيامد. لذا  به خاطر داريم که تا چه حد اين نوع کالاهای خارجی در ايران طرفدار داشت. از لوازم آرايش اليزابت آردن گرفته تا پوشاک کاتالوگ های انگليسی، کفش های ايتاليايی، اتومبيل های آمريکايی و آلمانی را می توانستی همزمان در بازارهای اين کشورها و بازار ايران پيدا کنی. بهترين وسايل نوع «خارجی» آن بود. مثلاً تمام آپارتمان هايی که آن زمان در شهرک اکباتان ساخته شد، از ارزش بالايی برخوردار گشت، زيرا که تمام وسايل بنايی و تکميلی آن ها خارجی بود. حتا رنگ به کار رفته بر ديوارها خيلی زيبا بود، چون ايتاليايی بود!!

آيا ما هرگز به اين انديشيده ايم که چطور شد که عادت کرديم تا به دنبال خريدن نوع خارجی هر چيزی باشيم؟ دقيقاً به خاطر اين که از يک طرف صنايع ايران در شرايط قديمی خود باقی مانده بود و رژيم برای پيشرفت آن ها سرمايه ای نمی گذاشت و از طرف ديگر، بازار سرشار از کالاهای خارجی به مراتب بهتر و با دوام تر بود. در کنار آن تبليغات برای مصرف هر چه بيش تر کالاهای خارجی، فرهنگ خاصی را در مردم ما جا انداخت و آن اين بود که مردم ايران به محصولات داخلی با چشم حقارت می نگريستند و معتقد بودند که: «ايران هيچ وقت درست نمی شه...و ايرانی هيچ وقت نمی تونه يک کار درست بکنه»! اين فرهنگ همزمان، خارجی پرستی را نيز برای ما به ارمغان آورد. در آن زمان، در حالی که مشاورهای آمريکايی و اروپايی برای زندگی در ايران «حق وحوش» می گرفتند، مردم ما با ديدن يک آمريکائی در خيابان، چنان ذوق زده می شدند که گويی يک فرشته روی زمين پيدا کرده اند! در اين مبحث بيش از اين به صدمات روانی اين فرهنگ نمی پردازيم، چون خود به بحثی جدا و طولانی نياز دارد.

جمع بندی اين که، در حالی که کشورهای صنعتی غربی، پس از يک انقلاب دموکراتيک که باعث سرنگونی نظام فئودالی گرديد، به مرحله سرمايه داری رسيدند، کشورهای عقب نگه داشته شده مثل ايران، بدون طی کردن مرحله انقلاب دموکراتيک و به روی کار آمدن بورژوازی ملی، از نظر اقتصادی به تدريج در نظام سرمايه داری جهانی ادغام شده و نظام ملوک الطوايف در وجه توليد آسيائی هم به همين ترتيب و به تدريج برچيده شد. اين روند غير عادی، عواقب چندی در پی داشته که در اين جا به آن ها می پردازيم:

1ـ در کشورهايی نظير ايران، ديگر انقلاب دموکراتيک برای روی کار آمدن «بورژوازی ملی» معنی ندارد، زيرا نظام سرمايه داری در اين کشورها از بالا و بدون طی مراحل انقلاب به مردم تحميل گشته است.

2ـ بورژوازی (يا طبقه ی سرمايه دار) کشورهايی مثل ايران نيز چون در پی يک انقلاب به وجود نيامده (يعنی لازم نبوده که با فئودال ها در بيفتد، پس در هيچ زمانی در جبهه ی توده مردم قرار نگرفته) لذا ماهيت «بورژوازی ملی» نداشته است.(25) از اين پس، بورژوازی ايران در پس هيج انقلابی نخواهد توانست ماهيت «بورژوازی ملی» را به خود بگيرد، زيرا اقتصادش با اقتصاد جهانی گره خورده و بر اين اساس، انجام انقلاب دموکراتيک در ايران هم منتفی است.

3ـ از جمله عواقب نامطلوب سرمايه داری شدن از بالا، اين کشورها، اين است که در هر زمينه تناقضات فاحشی در سطح اجتماع به چشم می خورد. مثلاً در حالی که بانک های کشور از سيستم کامپيوتری برای کارهای بانکی استفاده می کنند، در شهرستان ها و دهات مغازه داران برای محاسبات خود هنوز چرتکه به کار می برند. يا در خيابان ها (آن هم نه فقط در شهرستان های کوچک و دهات که حتا در شهرهای بزرگ) پشت چراغ قرمز، می بينيم که در يک خط فلان ماشين آخرين سيستم ايستاده و در پهلويش نمکی با کوله نمک در يک خرجين و نان خشک در خرجين ديگر بر پشت خرش در حال گذر است! يا در حالی که برق رسانی يکی از ابزار ضروری زندگی در شهرهای بزرگ است، در برخی مناطق ايران، مردم اصلاً برق ندارند. در نتيجه، پس از انقلاب 57  وقتی خبرنگاری به يکی از مناطق سيستان و بلوچستان رفته بود تا از آن جا گزارش تهيه کند، از يک نفر می پرسد: «نظرت راجع به انقلاب چيه؟ خوشحالی که شاه رفت؟» طرف در جواب می گويد: «شاه رفت؟ کجا؟ ما که خبر نداريم!» خبرنگار می گويد: «ای بابا مگر به اخبار راديو يا تلويزيون توجه نمی کنی؟» طرف در جواب می گويد: «نه! ما برق نداريم که از چيزی خبردار شويم! سواد روزنامه خواندن هم نداريم. اين جا اصلاً روزنامه پيدا نمی شه!» اين گونه تضادها در اجتماع ما پس از انقلاب و در دوران جمهوری اسلامی صرفاً افزايش يافته و اختلاف سطح زندگی را در ميان مردم گسترده تر و عميق تر کرده است. مثلاً در حالی که جوانان ما امکان رفتن به دانشگاه را دارند، بيش از نيمی از جمعيت کشور بی سواد است يا در حالی که برخی از زنان جوان ما برای تحصيلات بالاتر به دانشگاه می روند تا امکان ورودشان به بازار کار بيش تر شود، در پاره ی گسترده ای از کشور زنان در همين رده سنی، بی سواد بوده و به سرعت شوهر داده شده يا می شوند.

4ـ از جمله عواقب نامطلوب طبقاتی ديگر در تحميق نگه داشتن طبقه ی کارگر و اقشار مختلف جامعه در رابطه با حقوق دموکراتيک آن ها است. لذا در مقام مقايسه ملاحظه می کنيم که انقلابات دموکراتيک در کشورهای غربی با حضور توده مردم زحمتکش آن کشورها به ثمر رسيده و حاصل آن اين بوده است که بورژوازی (يا طبقه ی سرمايه دار) آن جوامع مجبور به دادن يک سری حقوق اوليه به کارگران گشته اند.

اين حقوق مانند داشتن اتحاديه های صنفی و سنديکاها، حق اعتصاب، حق دريافت حداقل دستمزد، حق مرخصی ساليانه، حقوق بازنشستگی، بيمه بيکاری، بيمه دارو و درمان و کمک دولتی به بهای کرايه خانه، حق فرزند، بيمه دوران زايمان و... که جملگی از حقوق دموکراتيک مردم می باشد، البته به سادگی کسب نشده است،(26) بلکه طبقه ی کارگر اين کشورها که تجربه انقلابات دموکراتيک را داشتند، همواره به مبارزات خود (اما اين بار با طبقه ی سرمايه دار) ادامه داده تا بالاخره تجربه ی انقلاب اکتبر را نيز به دست آوردند. انقلاب اکتبر 1917 در روسيه در واقع مهر پيروزی طبقه ی کارگر اروپا و آمريکا را بر پيشانی طبقه ی سرمايه دار اين کشورها زد و در پی آن، حقوق دموکراتيک توده ی مردم و بخصوص طبقه ی کارگر تا حدودی از بورژوازی اين کشورها گرفته شد.

طبقه ی کارگر کشورهايی مثل ايران، از اين تجربيات محروم بوده و پس از روی کار آمدن طبقه ی سرمايه دار در اين کشورها، طبقه ی کارگر هرگز نتوانسته حقوق دموکراتيک خود را از طبقه ی سرمايه دار (يا بورژوازی) بگيرد. به همين دليل می بينيم که کوچک ترين جنبشی برای کسب ابتدايی ترين حقوق دموکراتيک و بشری ما مثلاً در ايران، با سرکوب از طرف رژيم مواجه شده و چنان چه ادامه يابد منجر به انقلاب می شود. يعنی بورژوازی ايران حتا قادر نيست که کوچک ترين حقوق دموکراتيک را رعايت کند و در نتيجه منجر به مبارزه و انقلاب می شود.

در برابر اين شرايط اما چه می توان کرد و چه بايد انجام گيرد؟

 

 

بخش پنجم

پول و سرمايه موقعيت طبقه ی کارگر ايران

 در اين مقطع، صرف شناخت ماهيت بورژوايی رژيم هايی مانند رژيم جمهوری اسلامی ايران، کافی برای پيشبرد اهداف انقلابی طبقه ی کارگر نيست، بلکه علاوه بر اين لازم است تا از موقعيت طبقه ی کارگر هم شناخت داشته و هر حرکتی را متناسب با اين موقعيت پيش برود.

طبقه ی کارگر ايران، همان طور که در فصل پيشين گفتيم از تجربيات طبقه ی کارگر اروپا (و تا حدودی آمريکا) بی بهره بوده است. نداشتن چنين تجربياتی در مبارزه با بورژوازی حاکم، زمينه را برای مبارزات منسجم و متحد بين اقشار مختلف طبقه ی کارگر از بين برده و اين مبارزات را پراکنده و محدود ساخته است. سابقه ی مبارزات طبقه ی کارگر ما از زمان انقلاب مشروطه تا کنون نشان می دهد که اين مبارزات، خود به خود و بر اثر آماده بودن شرايط انقلابی در ايران و جهان پيش آمده، بدون اين که طبقه ی کارگر ما از هيچ گونه ابزار حزبی و سازماندهی با برنامه برخوردار بوده باشد. البته همين کمبودها، خود از جمله عوامل شکست مبارزات صورت گرفته، بوده است. پس خلاصه کلام در اين جا اين که مبارزه و جنگيدن طبقه ی کارگر با نظام سرمايه داری، حرکتی است طبيعی که حتا منجر به انقلاب هم می شود. اما رهبری انقلابی داشتن و در چارچوب برنامه ای مشخص، در جهت از ميان برداشتن نظام سرمايه داری مبارزه کردن، حرکتی خود به خودی و بی نياز به آگاهی سياسی و طبقاتی نيست. رشد رهبری انقلابی طبقه ی کارگر که از ميان کارگران برخاسته باشد و مورد احترام و اعتماد بقيه کارگران باشد، حرکتی است آگاهانه که تنها با پی بردن به اهميت آن است که نضج گرفته و به وجود می آيد و نه به طور خود به خودی و ناآگاهانه.

نکته ی قابل ملاحظه ی ديگر در اين جا، مسلح بودن رهبری انقلابی طبقه ی کارگر به تئوری مارکسيزم انقلابی است. مارکسيزم که نگاهی است علمی به روابط اجتماعی حاکم بين انسان ها و از دريچه ی همين ديدگاه بوده که مفاهيمی مانند «طبقه ی سرمايه دار يا بورژوا»، «طبقه ی کارگر يا پرولتاريا» بيرون آمده و انقلابات کارگری در دنيا رخ داده است، متکی به اصولی است علمی که شناخت آن ها و تحليل انقلابی از آن ها، ماهيت انقلابی يک رهبری کارگری را محک می زد. يکی از اين اصول اين است که الغای مالکيت خصوصی از راه های صلح جويانه ممکن نيست. در اين رابطه انگلس می گويد: « اين آرزوی عموم است که اين امر به طريق صلح جويانه صورت گيرد و بدون شک، کمونيست ها به خوبی می دانند که کليه ی تشبثات در اين زمينه نه فقط بی فايده، بلکه حتا زيان بخش می باشد. آنان به خوبی متوجه هستند که انقلابات از روی قصد و به ميل انجام نمی گيرد، بلکه در هر زمان و در همه جا نتيجه ضروری اوضاعی است که به هيچ وجه با اراده و رهبری يک حزب و يا کليه ی طبقات اجتماعی ارتباطی ندارد. کمونيست ها می بينند که تکامل پرولتاريا تقريباً در تمام ممالک متمدن به کمک زور در زير فشار گذاشته شده است و به اين ترتيب برای پيدايش انقلاب از طرف خود مخالفين آن ها هم با تمام قوا ابراز فعاليت می شود . اگر به اين طريق پرولتاريا که تحت فشار گذاشته شده، به سوی يک انقلاب سوق داده شود، ما کمونيست ها همان طور که امروزه با زبان از منافع آن طبقه دفاع می کنيم، آن روز با عمل دفاع خواهيم کرد.»(27)

اين از جمله اصولی است که اعتقاد به آن تفاوت بين مارکسيست های انقلابی و جريانات اصلاح طلب است. سياست های صلح جويانه اصلاح طلب را قرنی است که کارگران کشورهای اروپايی به وسيله ی احزاب سوسيال دموکرات و کارگران آمريکا به وسيله ی حزب دموکرات آن کشور تجربه کرده اند. به عبارت ديگر، تجربيات تاريخی نشان داده که در هيچ زمانی، هيچ طبقه ی حاکمی يافت نشده که حاضر شده باشد تا به نفع طبقه ديگری، با صلح و دوستی کنار رفته و از منافع خود چشم بپوشد. لذا اين شعار که از درون نظام سرمايه داری می توان با سياست و حسن نيت حق طبقه ی کارگر را از سرمايه داری گرفت، نه تنها شعار پوچی است، بلکه سياستی است مزورانه برای خاموش کردن شعله ی انقلاب. اين گونه نيروها هر اندازه هم که خود را در جبهه ی مخالف با سرمايه داری و رژيم حاکم قلمداد کنند، هرگز در جبهه ی طبقه ی کارگر قرار نگرفته و برعکس از دشمنان خطرناک انقلاب و طبقه ی کارگر می باشند.

تا اين جا دو اصل از اصول ضروری مبارزه برای طبقه ی کارگر برشمرده شد: يکی اين که برای برچيده شدن هرگونه ستم طبقاتی که ريشه اصلی هرگونه ستم انسان بر انسان است، مبارزه انقلابی طبقه ی کارگر لازم است؛ مبارزه ای که مماشت نمی پذيرد و اگرچه خود خواهان مبارزات خشونت آميز نيست، ولی خوب می داند که هرگونه مبارزه ای هر دم می تواند منجر به ايستادگی سرسختانه و خشونت از جانب رژيم گردد. پس برای اين منظور می بايد به ابزاری مسلح باشد که پيروزی طبقه ی کارگر را به همراه داشته باشد. آن وقت است که اصل دوم اهميت پيدا می کند: يعنی داشتن رهبری انقلابی.

حال اين سئوال پيش می آيد که با توجه به پراکندگی طبقه ی کارگر و نداشتن يک حزب انقلابی و در شرايط کنونی از کجا بايد شروع کرد؟

در اين مقطع قابل توجه اين است که علی رغم پراکندگی و وجود قشرهای مختلف در درون طبقه ی کارگر ايران، اين طبقه از قشر پيشرو و انقلابی خود نيز برخوردار است. اين قشر شامل کارگرانی می شود که در طول حيات جمهوری اسلامی در ايران حضور داشته و با وجود تحمل هرگونه ستم اقتصادی و پايمال شدن حقوق انسانی و دموکراتيکشان، توانسته اند همواره خود را از آسيب فرهنگی ديدن در اين رژيم حفظ کنند و به عنوان روشنفکران کارگر، همواره خود را با تعاليم مارکسيستی آشنا و نزديک نگه دارند. ما اينان را «پيشروی کارگری» می ناميم. وظيفه پيشروی کارگری در اين مقطع آماده کردن خود برای يک سازمان دهی مخفی است. آن سازمان مخفی ای که می تواند پيشروی کارگری را به دور يک برنامه انقلابی و آگاهانه جمع کند «حزب پيشتاز انقلابی» نام دارد.

لذا حزب پيشتاز انقلابی، آن تشکلی است که عناصر انقلابی و سازش ناپذير درون طبقه ی کارگر را بر محور اصول مارکسيزم گرد آورده و آنان را برای مبارزه برعليه رژيم، اصلاح طلبان بورژوا و خودمحوران خرده بورژوا آماده می سازد. نيروهای انقلابی درون حزب پيشتاز انقلابی، تنها جريان انقلابی کارگری هستند که در راستای برچيده شدن رژيم سرمايه داری حاکم و همزمان برچيده شدن کل نظام سرمايه داری حرکت می کنند و در طول اين مبارزه، در پس گرفتن برخی امتيازات از بورژوازی، دست از مبارزه طبقاتی خود برنمی دارند، بلکه با ارائه خواسته هايی که بورژوازی قادر به پياده کردن آن ها نيست، مبارزه سياسی خود را با نظام سرمايه داری حاکم ادامه می دهند. تا جايی که توان بورژوازی تمام شده و ديگر تاب نياورده و در نتيجه حمله مسلحانه خود را در مبارزه آغاز کند.

در ايران، اگر چه به علت وجود ديکتاتوری و سرکوب دائمی مردم و به خصوص طبقه ی کارگر، هرگونه مبارزه ی حق طلبانه ای به زودی با سرکوب رژيم مواجه می شود، ما در انقلاب 57 ديديم که رژيم قبل از سقوطش در برخی موارد عقب نشينی هايی هم کرد و پاره ای از امتيازات را هم داد. اين وضع برای اين رژيم نيز می تواند پيش بيايد و در چنين شرايطی تنها برنامه «مطالبات» حزب پيشتاز انقلابی است که مبارزات رهبری را در زمين رژيم پُرقدرت تر می کند. اين مطالبات از حق اعتصاب (که يک حق دموکراتيک است) گرفته تا واگذار کردن کارخانجات توليدی به خود کارگران مرحله به مرحله می تواند تبديل به مطالبات «انتقالی» گردد. يعنی با واکنش سخت رژيم مواجه شود. در چنين مراحلی تنها رهبری حزب پيشتاز انقلابی است که عامل تعيين کننده است.

در اين جا اين سئوال پيش می آيد که چرا حزب پيشتاز انقلابی بايد مخفی عمل کند؟

نظام سرمايه داری در تمام جهان هميشه سنگ دموکراتيک بودن خود را به سينه زده است. منتهی آن چه که در عمل و به تجربه ثابت شده اين است که، اين دموکراسی تنها شامل حال اقشار مختلف طبقه ی بورژوا در برابر قانون و در هنگام نزاع بين خودشان حاکم است. اين دموکراسی شامل حال طبقه ی کارگر در مسائل حقوقی و مبارزات طبقاتی نمی شود. وقتی که به مطالبات به حق طبقه ی کارگر برمی گردد، بورژوازی فقط زمانی عقب نشينی می کند و عليه طبقه ی کارگر بلند نمی شود که در آن مقطع، سودآوری شرايط اقتصادی بيش از ضرر تن دادن به خواسته های طبقه ی کارگر باشد. اما حتا در چنين مقاطعی پيشروی کارگری از آسيب برحذر نيست و نمی تواند به بورژوازی اطمينان کرده و يا احساس امنيت برای فعاليتی آشکار داشته باشد، چه رسد به شرايط موجود در کشور ما.

سئوال بعدی اين می تواند باشد که چرا «حزب پيشتاز انقلابی» و نه «حزب طبقه ی کارگر»؟

«حزب پيشتاز انقلابی» در شرايطی شکل می گيرد که اختناق و ديکتاتوری حاکم هرگونه تشکل انقلابی را سرکوب می کند. در چنين شرايطی، امکان تشکل کارگران در يک حزب کارگری انقلابی امکان پذير نيست و نقش حزب پيشتاز انقلابی در اين مقطع، صرفاً سازماندهی پيشروی کارگری است تا از طريق کميته های مخفی بتواند در ميان کارگران کار سياسی کند.

چه ترکيبی از حزب پيشتاز انقلابی بهترين و سازنده ترين آن است و اهداف حزب را بهتر تأمين می کند؟

حزب پيشتاز انقلابی می تواند صرفاً از کارگران انقلابی و آگاه و متعهد که در ميان طبقه ی کارگر از اعتبار و اعتماد برخوردارند ساخته شود. منتهی آن چه که مسلم است، اين است که اين پيشروی کارگری بی نياز از کمک و همياری عناصر انقلابی و متحد خود که خارج از طبقه ی کارگر هستند، ولی به اصول مبارزات مارکسيزم انقلابی متعهد و آگاهانه خود را متحد طبقه ی کارگر می دانند، نيست.

اين عناصر را که ما «روشنفکر» انقلابی می ناميم، پيشروی کارگری در حين عمل می يابد. به اين صورت که روشنفکران انقلابی با تاريخچه ی انقلابی خود و مواضعی که در مقاطع مختلف در برابر سياست های رژيم گرفته اند، خط خود را از فرصت طلبان و فرقه گرايان مدافع طبقه ی کارگر جدا کرده و نشان داده اند که هدفشان جاه و مقام و اسم و رسم و يا هرگونه منافع شخصی نيست، بلکه هدفشان پيشبُرد اهداف انقلابی پيشروی کارگری است و در نهايت خواهان اين هستند که رژيم سرمايه داری حاکم و کل نظام سرمايه داری برچيده شود، منتهی نه به دست خودشان که به دست کل طبقه ی کارگر. طبقه ی کارگری که توانسته آکاهانه متشکل شده و رهبری خود را انتخاب کند. روشنفکران انقلابی در اين ميان تنها بخشی از اين توده ی عظيم انقلابی هستند. اما در اين مقطع، از کل طبقه ی کارگر به پيشروی کارگری نزديک ترند، زيرا که به تجربه تاريخی و تئوری مسلح می باشند.

در اين راستا چه چيزی می تواند به بالا بردن آگاهی سياسی کل طبقه ی کارگر کمک کند و آنان را در مسائل کارگری فعال تر سازد؟

در شرايطی که طبقه ی کارگر پراکنده و غيرفعال است، آن چيز متشکل شدن اقشار مختلف کارگری در «تشکل های مستقل کارگری» است. اين تشکل ها در زمان غياب «حزب طبقه ی کارگر» باعث در صحنه ی فعاليت قرار دادن کارگران شده و خود تمرين مفيد و لازمی است برای مراحل بعدی مبارزه. کارگران در چنين تشکل هايی می توانند مشکلات، نيازها و خواسته های خود را با يکديگر به بحث گذارند و از اين طريق آمادگی بيش تری برای جلب شدن به فعاليت های سياسی بعدی دست يابند.

اين تشکل ها از چه چيز بايد مستقل باشند؟

اين تشکل ها بايد از نفوذ و دخالت کليه ی ارگان و عناصر وابسته به رژيم، جريانات طرفدار نظام سرمايه داری در اپوزيسيون و کليه ی سازمان ها، احزاب و گروه های موجود سنتی برحذر باشد. نقش اين تشکل ها صرفاً ايجاد جو سالم برای مطرح شدن خواسته های کارگران از ديد خودشان و ايجاد موقعيت سالم برای رشد و ادامه فعاليت سياسی آينده ی آن ها است.

اين تشکل ها هم چنين زمينه ی سالمی برای فعاليت «حزب پيشتاز انقلابی» با بقيه ی کارگرها می باشد.

چرا تشکل های مستقل کارگری و نه اتحاديه های کارگری؟

برای اين که هر يک از اين ها بار سياسی خود را به همراه دارد. در اروپا و آمريکا اتحاديه های کارگری، اگر چه از ابتدا به منظور مبارزات متشکل کارگری در برابر دولت های سرمايه داری به وجود آمد، ولی به علت خصلت غيرانقلابی و خط سياسی سازشکارانه اشان به آسانی تحت نفوذ احزاب سوسيال دموکرات اروپا و حزب دموکرات آمريکا در آمدند و خود تبديل به سازمان های بوروکراتيک بورژوايی گشتند. رهبری اين اتحاديه ها در طول تاريخ هميشه عناصر بورژوايی بوده اند که از وجود اين اتحاديه های برای ساختن امپرطوری خود استفاده کردند. آنان ضمن سازش با بورژوازی، منافع طبقه ی کارگر را زير پا گذاشتند. اين ديد سازشکارانه و در نتيجه پشت کردن به منافع کارگران، ريشه در بينش غيرعلمی و غيرمارکسيستی سوسيال دموکراسی دارد.

نگاهی به تاريخچه ی تشکل هايی به نام «اتحاديه» در اين جا بی مناسبت نيست و اين تاريخچه را با گفتاری از مارکس در اين رابطه آغاز می کنيم:

 

الف: گذشته ی اتحاديه های کارگری    

سرمايه نيروی اجتماعی متمرکز است، در حالی که فرد کارگر تنها نيروی کار کردن ( نيروی کار)اش را برای واگذاری ( به ديگری) در اختيار دارد. از اين رو قرارداد ما بين کار و سرمايه هرگز نمی تواند مبنای عادلانه داشته باشد؛ حتا به مفهوم رايج در جامعه ای که مالکيت وسايل زندگی و کار را در يکسو و انرژی توليدی حياتی را در مقابل آن قرار می دهد. قدرت اجتماعی کارگران در تعداد آن هاست. اما اين قدرت ناشی از تعداد، به دليل پراکندگی از هم پاشيده شده است. عدم اتحاد کارگران از رقابت اجتناب ناپذير بين خودشان به وجود آمده و تداوم پيدا می کند.

ابتدا اتحاديه های کارگری از تلاش خود به خودی کارگران برای از بين بردن يا حداقل محدود کردن رقابت مابين خودشان تشکيل شدند تا در (عقد) قرارداد (ميان کارگران و سرمايه داران) به شرايطی دست يابند که آن ها را حداقل در وضعيتی فراتر از بردگان قرار دهد. از اين رو هدف فوری اتحاديه های کارگری دستيابی به نيازهای روزمره بود تا چون ابزار مسدود کردن راه دست اندازی های بی امان سرمايه عمل کند: در يک کلام مسايل دستمزد و زمان کار. اين (نوع) فعاليت اتحاديه های کارگری نه تنها مشروع که لازمند. تا زمانی که نظام توليدی حاضر ادامه دارد، نمی توان اين فعاليت ها را کنار گذاشت. برعکس، لازم است تا از طريق ايجاد و ادغام اتحاديه های کارگران در کشورهای مختلف اين فعاليت ها فراگير شود. از سوی ديگر، بدون اين که کارگران خود به خود متوجه باشند، اتحاديه های کارگری مراکزی برای تشکل طبقه ی کارگر به وجود آورده اند، همان گونه که انجمن های شهر و کمون های قرون وسطی (به عنوان مراکز تشکل) برای طبقه ی متوسط عمل کردند. اگر به اتحاديه های کارگری در جنگ و گريز ما بين کار و سرمايه احتياج است، وجود آن ها به عنوان عاملين تشکل برای فراسوی رفتن از نظام کار مزدی و حکومت سرمايه پُراهميت تر است.

 

ب: شرايط کنونی اتحاديه های کارگری

اتحاديه های کارگری به دليل توجه مفرط به مبارزات محلی و مقطعی با سرمايه، هنوز کاملاً به قدرتشان در مقابله با تماميت نظام بردگی مزدی پی نبرده اند. از همين رو آن ها از جنبش های اجتماعی و سياسی فاصله گرفته اند. اخيراً به نظر می رسد که آن ها تا حدی به نقش تاريخی خود پی برده اند. به عنوان نمونه می توان از شرکت آن ها در جنبش سياسی اخير انگليس، مواضع جامع تر در ايالات متحده، و مصوبه زير که در کنفرانس بزرگ اخير نمايندگان اتحاديه کارگری در شهر شيفيلد (انگليس) به تصويب رسيد ياد کرد(28).

" اين کنفرانس، با قدردانی از کوشش های انجمن بين الملل ( کارگران) برای ايجاد اتحاد از طريق پيوند مشترک برادری ميان کارگران همه کشورها، در کمال جديت به انجمن های گوناگونی که در اين جا نمايندگی شده اند توصيه می کند که به اين تشکيلات ملحق شوند زيرا که باور داريم اين امر برای پيشرفت و شکوفايی تمامی جماعت کارگری اساسی است".

 

ج: آينده ی اتحاديه های کارگری

جدا از اهداف اوليه اشان، اتحاديه های کارگری بايد بياموزند که آگاهانه به عنوان مراکز تشکيلاتی طبقه ی کارگر در جهت منافع وسيع تر و آزادی او عمل کنند. آن ها بايد به هر جنبش اجتماعی و سياسی که در اين جهت عمل می کند ياری برسانند. خودشان را مدافعان و نمايندگان کل طبقه ی کارگر دانسته و اين چنين هم عمل کنند و از تلاش برای پيوستن کارگران غيرمتشکل به صفوف خود کوتاهی نورزند. آن ها بايد به دقت حافظ منافع کم درآمدترين حرفه ها، چون کارگران کشاورزی، و آنان که به خاطر شرايط استثنايی از قدرت تهی هستند، باشند. آن ها بايد جهانيان را قانع کنند که تلاش هایشان تنگ نظرانه، و خودخواهانه نيست و با هدف رهايی توده های ميليونی ستمديده انجام می شود.

 

تاريخچه ی اتحاديه های کارگری

اروپا و آمريکا در عمل متأسفانه آن چه می توانست باشد نبوده و رهبری آن ها در نهايت تابع سياست های بورژوازی و احزاب سوسيال دموکرات و دموکرات گرديده است. در کشورهايی نظير ايران، اگر به اصطلاح اتحاديه شکل گرفته، اساساً بخشی از سياست های رژيم حاکم بوده و گردانندگان آن مأموران و جاسوسان رژيم برعليه کارگران بوده اند.

داشتن اتحاديه ی کارگری با رهبری منتخب و واقعی کارگران که بتواند برای منافع کارگران در صنف های مختلف کار کند، عملاً در ايران وجود نداشته است. از اين رو است که ايجاد "اتحاديه" در اين مقطع می تواند، ذهنيت بوروکراتيک و سازشکارانه را در اذهان طبقه ی کارگر تداعی کند. در حالی که "تشکل مستقل" برای کارگران می تواند آوردنده ندای استقلال و قدرت همبستگی آن ها بوده که شرايط را برای تحريک و تهييج همه ی اقشار کارگری در جهت فعال گشتن در زمينه ی همبستگی برای حل مشکلات و مسائل دموکراتيک آن ها آماده می سازد.

به عبارت ديگر، تشکلات مستقل کارگری مبدأ آغاز فعاليت متشکل کارگرانی است که خواهان فعاليت و مبارزه ای نتيجه بخش برعليه اجحافات کارفرمايان در محل های کارشان هستند و در اين راه نمی خواهند با کارفرمايان و مباشران آن ها سازش کنند. آن ها آموخته و به خوبی دريافته اند که تنها راه رسيدن به اهدافشان مبارزه ای متحدانه و به دور از دخالت عناصر رژيم و احزاب سنتی در دفاع از آن ها است. در اين تشکلات بحث های کارگران بر مبنای مشکلات و مسائلشان به وسيله ی خودشان تعيين شده و با همفکری در جهت يافتن راه حل مذاکره می شود.

از درون و در پی اين بحث ها است که سطح و ميزان مبارزات آن ها هم مشخص می گردد. الزاماً همه ی کارگرانی که به اين تشکل ها می پيوندند، گرايشات انقلابی و چپی نداشته و حتا می توانند مذهبی هم باشد، ولی چون تشکلات کارگری نهادهايی دموکراتيک است، می تواند پذيرای همه ی اقشار کارگری باشد. در اين ميان اما، نيروهای پيشرو و انقلابی طبقه ی کارگر هم می توانند همديگر را از نزديک يافته و در نتيجه کار و فعاليت از نزديک با بقيه کارگران، به بحث های عميق تری در ميان خودشان (و حتا جدا از تشکلی که به آن تعلق دارند) دامن زنند. اين رده از کارگران انقلابی و پيشرو هستند که نهايتاً در حال حاضر در ايران می توانند در ساختن حزب مخفی خود دامن زنند و در ساختن آن از متحدان طبقاتی خود که کمونيست انقلابی و متعهد به انقلاب سوسياليستی باشند، ياری جويند. در پی ساختن اين حزب مخفی از نيروهای پيشرو و انقلابی است که سياست های مبارزه با رژيم می تواند به طور مرتب و سازماندهی شده و با برنامه بيرون آمده و در هر مقطع لازمی در بحث های تشکلات به عنوان راه حل به بقيه کارگران پيشنهاد گردد. در پی اين نوع بحث و راه کارها است که اين حزب که ما آن را "حزب پيشتاز" می ناميم، می توانند در ميان بقيه ی کارگران در سطح توده ای پايه گيرد. در نتيجه داشتن اين پايه است که حزب سپس می تواند، کارگران را به مبارزات توده ای دعوت نموده و نهايتاً رهبری راستين و طبيعی طبقه ی کارگر در روند رشد جو انقلابی و بالاخره انقلاب گردد.

اين بحث ما را در اين مقطع از وضعيت ايران به اين نتيجه می رساند که حتا برای ايجاد يک تشکل مستقل کارگری، لازم است تا رهبران بخش های کارگری اختلافات نظری خود را در حال حاضر به کنار گذاشته و تمرکز به ايجاد اتحاد ميان خود و کارگران را در برابر رژيم و بورژوازی در دستور کار خود قرار دهند. پس از اين اتحاد، با هدف به رسيدن به راه کارهای اساسی و سازنده برای پيشبرد اهداف انقلابی خود، به بحث و تبادل نظر با يکديگر نشسته و هدف را خودمحوری و کيش شخصيت قرار نداده، بلکه خود را تماماً در خدمت اهداف انقلابی طبقه ی کارگر قرار دهند.

در تحليل نهايی، می توان گفت که پراکندگی طبقه ی کارگر در اين مقطع از تاريخ ايران، اولين دشمن اصلی اين طبقه در راه رسيدن به اهداف انقلابی است. زيرا سياست های رهبران فعلی آن به جای تحکيم قدرت اين طبقه، به وسيله ی ايجاد همبستگی هر چه بيش تر، به شکاف و پراکندگی دامن زده است. در نتيجه، دو راه باقی نمانده است: يا رهبران موجود بايد به درک شرايط روز شتافته و سياست خود را به نفع طبقه ی کارگر، تغيير دهند و شرايط را برای همبستگی يکپارچه اين طبقه فراهم سازند، يا طبقه ی کارگر ايران مجبور خواهد شد، اين رهبران را پشت سرگذاشته و برای پيشبرد وظيفه ی انقلابی خود، رهبری جوان و انقلابی و بی شائبه ای را بيابد. البته اين کار ممکن است، فقط برای يک مرحله، حرکت انقلابی را به تعويق بياندازد. زيرا طبقه ی کارگر بايد به اين نتيجه برسد که رهبران فعلی در حقيقت، قدرت رهبری خود را از دست داده است؛ اکنون زمان پشت سرگذاشتن آن ها و ادامه حرکت تاريخی و انقلابی اشان فرارسيده است.

سارا قاضی

 پاييز 1380

اکتبر 2001

يادداشت ها

1- ارنست مندل، الفبای سوسياليزم، فصل دوم، بخش 1 «جوامع بدوی فقر زده»

2- ارنست مندل، الفبای سوسياليزم، فصل دوم، بخش 2 «انقلاب نوسنگی»

3- ارنست مندل، الفبای سوسياليزم، فصل دوم، بخش 3 «توليد لازم و افزونه توليد اجتماعی»

4- همانجا

5- ارنست مندل، الفبای سوسياليزم، فصل دوم، بخش 4 «توليد و انباشت»

6- ارنست مندل، «الفبای سوسياليزم»، فصل اول، بخش 2 «نابرابری های اجتماعی در  جوامع پيشين»

7- ارنست مندل، «الفبای سوسياليزم»، فصل اول، بخش 6 «پيکارهای طبقاتی در طول تاريخ»

8- همانجا

9- ارنست مندل، «الفبای سوسياليزم»، فصل اول، بخش 5 «شورش عليه نابرابری های اجتماعی در طول تاريخ»

10- ارنست مندل، «الفبای سوسياليزم»، فصل اول، بخش 3 «نابرابری های اجتماعی و نابرابری های طبقاتی»

11- ارنست مندل، «الفبای سوسياليزم»، فصل دوم، بخش 3 «توليد لازم و افزونه توليد اجتماعی»

12- فصل چهارم، بخش دوم «توليد خرده کالايی»

13- فصل چهارم، بخش يکم «توليد برای رفع نياز و توليد برای مبادله»

14- همانجا

15- فصل چهارم، بخش دوم «توليد خرده کالايی»

16- فصل چهارم، بخش سوم «قانون ارزش»

17- همانجا

18- همانجا

19- همانجا

20- فصل چهارم، بخش چهارم «ظهور سرمايه»

21- فصل چهارم، بخش پنجم «از سرمايه تا سرمايه داری»

22- فصل چهارم، بخش ششم «ارزش افزونه چيست؟»

23- فصل چهارم، بخش هفتم «شرايط پيدايش سرمايه داری نوين»

24- اصلاح طلبان يا متأسفانه از تاريخ درس عبرت نمی گيرند و يا زرنگی کرده و تصور می کنند که ديگران چيزی از تاريخ نمی دانند. ملت ايران از زمان انقلاب مشروطه تا کنون، به خوبی شاهد بی عرضگی سوسيال دموکرات های مجلس در زمان انقلاب مشروطه که باعث شکست انقلاب در برابر واپسگرايان سلطنت طلب شد، ناظر درهم کوبيده شدن اقتصاد کشور در زمان «انقلاب سفيد» محمدرضا پهلوی که باعث به فقر کشيده شدن تمام کشاورزان و دامداران ايران گشته و سيل بيکاران را روانه تهران و ساير شهرهای بزرگ کرد، بوده و سياست اصلاح طلبان را در دوران خاتمی با پوست و استخوان خود لمس کرده و می بينند که اصلاح طلبان در عمل قادر به مقاومت در برابر رژيم های سرمايه دار ايران نيستند. جريانات وابسته به رژيم مانند محجوب و «خانه کارگر»اش، حزب اسلامی کار و شورای عالی کار، جملگی در خدمت رژيم بوده و سياست های آن ها در چهارچوب حفظ منافع رژيم است.

25- بهترين شکل از«بورژوازی ملی» در ايران را ما در طول اتقلاب 57 تجربه کرديم. يعنی زمانی که خمينی به نمايندگی قشر بازاری (که ملی ترين قشر سرمايه دار در ايران است)، رهبری انقلاب را در دست گرفت. حضور بازاری ها در تظاهرات خيابانی، مظهری از حضور سرمايه دارهای ملی ما در انقلاب بود.

26- نا گفته نماند که کسب مزايای دکر شده به وسيله ی طبقه ی کارگر اروپا ناشی از مبارزات پيشين آن ها و بعد از جنگ جهانی دوم هم ناشی از نياز نظام سرمايه داری به وجود کارگر برای بازسازی بود. به عبارت ديگر، بورژوازی کشورهای غربی در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، چون نياز به نيروی کار برای بازسازی داشت، به خواسته های طبقه ی کارگر تن در داد. سوسيال دموکرات ها اين را به حساب خط صحيح خود گذاشتتند! اما واقعيت اين است که بورژوازی در کشورهای غربی در دوران بازسازی بيش از آن استفاده می برد که بخواهد بر سر امتيازات ناچيزی در برابر طبقه ی کارگر قرار گيرد. اما اوضاع بعد از دوران سازندگی به تدريج تغيير کرد، به طوری که از اواخر دهه 1980 تا کنون بورژوازی تمام اين کشورها، مرتب در پی پس گيری اين مزايا بوده و سطح زندگی مردم دائماً در حال پايين آمدن است. جالب اين که اين سياست های بورژوازی در دورانی که سوسيال دموکرات ها سر کار بوده اند، به اجرا گذاشته شده است. مثل سوئد، آلمان، انگلستان (حزب کارگر آن به رهبری تونی بلر)، نروژ، دانمارک و....

27- اصول مارکسيزم، فريدريش انگلس

28- کنفرانس شيفيلد در روزهای 21-17 ژوئيه سال 1866، با شرکت 138 نماينده از اتحاديه های کارگری که 200 هزار کارگر را دربر می گرفتند، تشکيل شد. طی سال های 68-1865 اتحاديه های کارگری در بريتانيا به مبارزه برای تعميم حق رأی پيوستند.

در سال 1861 رويارويی ای بين ايالات جنوبی و حکومت فدرال ايالات متحده صورت گرفت. ايالات جنوبی که از بردگان برای توليد تجاری به ويژه توليد پنبه استفاده می کردند، خواهان جدايی از ايالات متحده شدند تا بتوانند برده داری را حفظ کنند. اتحاديه های کارگری در شهرهای شمالی و مناطق هم مرز با ايالت جنوبی به سازماندهی جلسات و تظاهرات عليه برده داری و خواست جدائی ايالات متحده جنوبی مشغول شدند. طی جنگ داخلی (65-1861) اتحاديه های کارگری جديدی به وجود آمدند و به مبارزه برای 8 ساعت کار در روز دامن زدند. نخستين بار در «کتاب پژوهش کارگری» شماره پنجم درج شده است.»

 

 

آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de

ايمل ياشار آذری: yasharazarri@gmail.com

مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری