جايگاه مردان در ريشه کن کردن ستم جنسی بر زنان

برخی سئوالات گاهی در اذهان زنان و مردان آزاديخواه و مبارزان انقلابی مطرح می شود که بدون داشتن موضعی مشخص و روشن، اغلب بی جواب مانده و يا برخوردی اصولی با آن ها نمی شود. سئوالاتی مانند اين که آيا مردان می توانند در مبارزه برعليه ستم جنسی با زنان در يک جبهه قرار بگيرند؟ يا اين که در جامعه ای که انقلاب سوسياليستی شده و دولت کارگری به قدرت رسيده، آيا باز هم ستم جنسی وجود خواهد داشت؟ روش سوسياليست های انقلابی برای ريشه کن کردن فرهنگ مردسالاری و ستم بر زن چگونه عمل می کند؟

 طرح اين نوع سئوالات و نوع پاسخ به آن ها تفاوت بين بينش مارکسيزم انقلابی با مارکسيزم تخيلی در تئوری است و در خط سياسی، تفاوت بين سوسياليست های انقلابی با جريانات چپ ديگر، مثل چپ افراطی از يک طرف و چپ سازشکار از طرف ديگر.

به عبارت ديگر، از نظر مارکسيست های انقلابی، مارکسيزم يک ايدئولوژی نيست، بلکه يک بينش است؛ بينشی که بر پايه ی علمی ماترياليزم ديالکتيک استوار است و به دور از هرگونه تأثير از آرزو و آمال های انسان و يا غرضی، به شکل پديده ی وجود دارد. مارکسيزم انقلابی ريشه در شناخت و تجزيه و تحليل علمی از روابط اجتماعی حاکم بين انسان ها نشأت می گيرد. همان طور که علم، صنعت و تکنولوژی باعث بوجود آمدن، پيشرفت و رسيدن به مرحله ی عالی نظام سرمايه داری شد و همان طوری که رشد علوم و بالا رفتن دانش بشر در زمينه ی صنايع مانند ماشين آلات، پزشکی و برق مناسبات حاکم در جوامع بشری را از فئوداليزم به سرمايه داری سوق داد، به همين نحو نيز بر روی فرهنگ حاکم در اين جوامع تأثير گذاشت. يعنی فرهنگ غير علمی و خرافی دوران فئوداليزم را از بين برد و فرهنگ خاص خودش را که متناسب با روابط کارا بين انسان ها در جامعه ی سرمايه داری بود، بوجود آورد. مطرح کردن اين مسائل شايد به نظر نامربوط به موضوع اصلی بحث بيايد، ولی درک ريشه مسائل موجود در هر جامعه ی بشری و در هر مقطعی از تاريخ بشر، از اين زاويه حائز اهميت است که برخوردی علمی بشمار می آيد.

برای مثال تا زمانی که پنی سيلين و بعد هم واکسن خيلی از بيماری هايی که امروز در اکثر کشورهای دنيا ريشه کن گشته، کشف نشده بود، خيلی از بيماری های کشنده را خواست خدا می دانستند و در نتيجه فرهنگ خودش را هم با خود می آورد، مثل اين که عمر دست خدا است. پنی سيلين مثلاً بعد از جنگ جهانی دوم به ايران آمد. قبل از آن بيماری ديفتری (يکی از بيماری هايی که در زمان ما به کلی ريشه کن شد) کشنده بود. در آن زمان، حناق که نام فارسی ديفتری بود، در اصطلاح عاميانه برای سرزنش کردن بکار می رفت. مثلاً مادری که از دست فرزند خود عصبانی می شد، اگر بچه حرف می زد و مادر را بيش تر عصبانی می کرد، مادر می گفت: «اميدوارم حناق بگيری!» يا «درد بی درمون بگيری». «درد بی درمان» همان سرطان است که حالا خيلی از اشکال آن قابل معالجه می باشد. اين نوع فحش ها امروزه به شکلی محسوس قديمی شده و از بين رفته است.

به همين نحو هم مفهوم «اخلاق» در دوران های مختلف بر اساس نظام حاکم تغيير می کند. مذهب که ريشه در خرافات دارد، اساس معيار اخلاقی همه ی جوامع بشری بود. حتی با پيشرفت علوم و تسلط روزافزون انسان بر طبيعت و بدست آوردن کنترل هر چه بيش تر بر سرنوشت خود. تا اين که با انقلاب کبير فرانسه و از بين بردن فئوداليزم و روی کار آمدن نظام سرمايه داری و پس از آن، نياز نظام های سرمايه داری در غرب به علم باعث تخفيف بسيار قابل ملاحظه ای در ايدئولوژی ايدئاليستی شد، اگر چه آن را ريشه کن نکرد. از توی مذهبيون بسيار افراطی و مستبد کليساهای کاتوليک، پروتستان ها که باز هم مسيحی بودند، اما قوانين خشک مذهب کاتوليک را نمی خواستند بپذيرند، بيرون آمدند (و خيلی از آن ها از ترس کليسای کاتوليک، مجبور به مهاجرت به آمريکا شدند). اما بزرگ ترين ضربه را به ايدئاليزم و مذهب در کل، مبارزات کارگر قرن هجدهم و بينش علمی مارکس و انگلس، با پياده کردن «اصول مارکسيزم»، زد. به عبارت ديگر، مذهب که در دوران های مختلف تاريخ بشر بر انسان ها فرمانروايی می کرد و ارزش های اخلاقی خود را در طول هزاران سال با سرشت انسان تنيده بود، با بالا رفتن آگاهی بشر به تدريج اهميت خود را از دست داد و در دوران مبارزات کارگری در نظام سرمايه داری به کم ترين حد خود رسيد. برای مثال در گذشته، دختر يا پسر بودن جنين يک زن باردار دانش «الهی» بود. يعنی انسان معتقد بود که فقط خدا می توانست بداند که يک جنين، دختر است يا پسر و علاوه بر اين، دختر يا پسر بودن آن باز هم خواست خدا بود؛ خيلی از مواقع پسر بودن جنين که يک موهبت الهی بشمار می آمد، «پاداش» و دختر بودن آن «مجازات» پدر و مادر محسوب می گرديد (البته بگذريم از اين که عامل اصلی در ايجاد اين فرق، خود ريشه در نيازهای انسان در شرايط روز آن زمان داشت). حال آن که امروزه دانستن جنسيت جنين ديگر قدرت منحصر به خدا نيست، بلکه علم سونوگرافی هم از عهده ی اين کار برمی آيد. علاوه بر اين، علم در اين زمينه آن قدر پيشرفت کرده که دانشمندان در حال دستيابی به روش انتخاب جنسيت جنين در هنگام بسته شدن نطفه هستند. به عبارت ديگر در آينده، اين که بچه در شکم مادر دختر باشد يا پسر، بستگی به خواست خدا ندارد، بلکه بستگی به خواست پدر و مادر خواهد داشت.

به اين ترتيب يکی بعد از ديگری چيزهايی که در گذشته در دست قدرتی ماورالطبيعه بود، امروزه در کف قدرت بشر قرار گرفته يا تدريجاً خواهد گرفت. وقتی زوجی خود امکان انتخاب داشتن دختر يا پسر بودن بچه را پيدا کنند، فرهنگ «خواست خدا»يی آن هم به تدريج از ميان خواهد رفت.

و اما نظام سرمايه داری متکی به علم لازم نمی بيند که از طريق علمی تمام مفاهيم خرافی را که در کل برای جامعه ی بشری مضرر است، برچيند. کار و هدف هر نظامی، رشد و پيشبرد عواملی نيست که مانع حفظ و رشد منافعش گردد. ريشه کن کردن مذهب از جمله نيازهای مبرم برای ادامه ی حيات نظام سرمايه داری نيست (که وجودش در مواردی کمک به حفظ هر رژيم سرمايه داری مزور و سرکوبگر هم می شود. مثل رژيم حاکم بر ايران و رژيم حزب جمهوريخواه آمريکا به سرکردگی جورج بوش). پس در کشورهای پيشرفته ی غربی، تنها اشکال خاصی از نقش مذهب در جامعه برچيده شده و نه کل مفهوم مذهب. به همين دليل، ملاحظه می کنيم که مثلاً در کشورهای صنعتی غرب، هنوز کليسا (چه کاتوليک، چه پروتستان و چه ساير شاخه های مسحيت) وجود دارد، ولی بر اساس قانون دين از سياست جدا است و انتخاب مذهب، کليسا و يا کلاً بی دين بودن،مسأله ای شخصی بشمار آمده و جزو حقوق دموکراتيک افراد است.

اين ها همه باعث شد که فرهنگ مردم اين کشورها نسبت به آن چه از نظر اخلاقی «درست» يا «غلط» هم بود، عوض شود. باز برای مثال، در مذهب کاتوليک طلاق کلاً ممنوع است و يک زن و مرد کاتوليک حتی اگر هرگز با هم زندگی نکنند و تا آخر عمرشان هم همديگر را نبينند، باز هم زن و شوهر حساب شده و نمی توانند دو باره ازدواج کنند. با جدا شدن دين از قانون و در نتيجه جدا شدن کليسا از دولت، خود کاتوليک ها هم که قبلاً از ترس کليسا از هم جدا نمی شدند، امروزه از هم جدا شده و بدون گرفتن طلاق، هر يک سوی زندگی خود رفته و شريک زندگی جديد پيدا می کند و چون رسماً طلاق نگرفته اند، با شريک زندگی جديد خود سال های سال زندگی کرده و حالت زندگيشان با يک زندگی زناشويی معمولی فرقی ندارد، در حالی که از نظر رسمی هنوز مانند دوست دختر و پسر به حساب می آيند. اينگونه تحولات در نتيجه، زمينه های اخلاقی و سنتی موجود را مانند «زنای محسنه»، «بچه حرامزاده» و نظير اين ها از بين می برد. به همين دليل در فرهنگ آن مردم هم فحش هايی مانند «حرامزاده»، «زنازاده» و توهين هايی در رابطه با رابطه ی جنسی با مادر، خواهر يا زن کسی از فرهنگ مردم بيرون می رود.

از اين مرحله که بگذريم، ادامه ی رشد فکری، اخلاقی و حقوق بشری انسان ها ديگر محصول رشد نظام سرمايه داری نيست، بلکه برعکس محصول ادامه ی رشد افکار توده ی مردم در نظام سرمايه داری است که مرحله ای به مراتب بالاتر و فراتر از آن چه که سرمايه داری قادر به پياده کردن بوده، می باشد. به عبارت ديگر، همان طور که نظام سرمايه داری هم با تمام کوشش های خود برای جلوگيری از سرنگونيش، لاجرم و هم چون نظام های پيش از خود، می بايد مسير زوال را طی کند و لذا اين مبارزه خصلت ارتجاعی پيدا می کند، جوامع بشری در اين مقطع از تاريخ هم، همچون گذشته، به مبارزات حق طلبانه خود ادامه داده و به مرحله ی بالاتری می رسد. اين مبارزات بر عليه ستم طبقه ی سرمايه دار بر توده ی مردم، در شکل عالی خود به انقلابی می انجامد که در آن تنها رژيم حاکم برچيده نمی شود که هم چنين نظام نوينی جايگزين آن می شود که قادر است نه تنها با سرمايه دارهای داخلی مبارزه کند و آن ها را از صحنه سياسی جامعه به عقب زده و مانع بازگشت دوباره آن ها شود که حتی آمادگی مبارزه ی همه جانبه ای را با سرمايه داری جهانی و رژيم هايش در ساير کشورها دارد.

در پروسه ی اين مبارزات از ابتدای قرن هجدهم مسيحی بوده که انسان ها همواره به بينش های بهتر و صحيح تری دست يافته اند. مثلاً همان طوری که می دانيد اولين مبارزات زنان برعليه ستم جنسی در دوران انقلاب کبير فرانسه نضج گرفت. با وجود اين که ژاکوبن ها (انقلابيونی که به قدرت رسيدند) سر اولين زنان مبارز برعليه ستم جنسی را با گيوتين زدند، اما مبارزه همواره و با تمام بالا و پايينی هايش ادامه پيدا کرد. مبارزات حق طلبانه زنان اما پس از آن و در دوره های مختلف بنا بر استناد به تاريخ، در اروپا و آمريکا تنها زمانی نتيجه بخش بود و توانست قدمی به جلو بردارد که با جنبش آگاهانه و انقلابی طبقه ی کارگر برعليه سرمايه داری پيوند خورد.

به عبارت ديگر، زمانی بود که مبارزات سرمايه داری شهری برعليه فئوداليزم در روستاها، حرکتی انقلابی و سازنده و حرکتی به جلو بشمار می آمد. در اين دوران توده ی زحمتکش روستايی از سرمايه داری حمايت کرد و انقلاب بورژوازی را برعليه فئوداليزم ممکن ساخت. اما پس از دورانی که از روی کار آمدن نظام سرمايه داری گذشت، اين نظام هم خصلت انقلابی بودن خود را پشت سر گذاشت و تدريجاً به جايی رسيد که ديگر نمی توانست جوابگوی خواسته های به حق طبقه ی کارگر باشد و در نتيجه بجای انقلابی بودن و در جبهه ی مردم قرار گرفتن، ضد انقلابی و در جبهه ی مقابل مردم قرار گرفت. با جبهه گيری نظام سرمايه داری (برای حفظ منافع اقتصادی و طبقاتی خود) در برابر توده ی زحمتکش و طبقه ی کارگر خواه و ناخواه آنان را به مبارزه بلند می کرد.

از طرف ديگر، نظام سرمايه داری اگر چه شکلی متکامل تر از نظام فئودالی داشت، اما نتوانست جوابگوی مبارزات حق طلبانه اقشار تحت ستمی مثل زنان باشد. اين بود که در بدو انقلاب کبير فرانسه، به سرکوب بيرحمانه زنان در برابر مبارزات رهايی بخش آنان دست زد.

در طول قرن نوزدهم و بيستم، در پی ضربه ای که سرمايه داری از مبارزات طبقه ی کارگر می خورد، جو به اندازه ی کافی دموکراتيک می شد تا زنان هم بتوانند خواسته های خود را مطرح و از جو انقلابی برای کسب حمايت استفاده کنند. اين فرصت مناسب البته تنها منحصر به زنان نبود، بلکه ساير اقشار ستمکش در جامعه هم به همين ترتيب برانگيخته شده، می توانستند لااقل به بخشی از خواسته های انسانی خود دست يابند. مثلاً جنگ داخلی آمريکا، مبارزات رهايی بخش سياهپوستان منجر به برچيده شدن برده داری گرديد.

مبارزه ی زنان فمينيست در اين مقطع اما، صرفاًً در جهت کسب حقوق مساوی با مردان رشد کرده وعملاً خصلت بورژوايی داشت. اين زنان که خواهان حق رأی، حق مالکيت خصوصی و حضور در صحنه ی اجتماع پا به پای مردان خود بودند، برای رسيدن به هدف خويش حتی مواضع ارتجاعی گرفته و خطاب به مردان بورژوای طبقه ی خود گفتند که چطور به مردان سياهپوست حق رأی می دهند ولی از دادن اين حق به خواهران سفيدپوست خود دريغ دارند؟(!) در پی اين گونه مبارزات زنان و در اين چهارچوب بود که بورژوازی آمريکا و سپس يکی بعد از ديگری بورژوازی کشورهای اروپايی پذيرفت تا به زنان طبقه ی خود حقوق دموکراتيک موجود در نظام سرمايه داری را روا دارد.

اين نوع مطالبات فمينيستی که صرفاً به نفع زنان طبقه ی بورژوا (يا طبقه ی سرمايه دار) تمام می شد، در اصل مبارزات رهايی بخش زنان را به انحراف کشيد. به اين ترتيب که مردان در قدرت اين طبقه آموختند که اگر به اين خواسته ها تن در دهند، نه تنها راه مؤثری در سرکوب مبارزات اصلی و طبقاتی زنان کارگر خواهد بود، بلکه به اين ترتيب می توان از وجود اين زنان در صحنه اجتماع، برای سرکوب مبارزات ساير اقشار جامعه و کل طبقه ی کارگر هم استفاده کرد و باز هم چهره ی مردمی خود را حفظ نمود. چطور؟ بسيار آسان: با دادن حقوق دموکراتيک به زنان بورژوا و باز کردن راه تحصيل و اشتغال به روی آن ها و رساندنشان به مقامات بالای اداری، دولتی و تا حدودی مديريت، بورژوازی در ظاهر می توانست چهره ای آزاديخواه و به اصطلاح طرفدار تساوی حقوق انسان داشته باشد. منتهی اين «آزاديخواهی» و «تساوی»طلبی در چهارچوب نظام سرمايه داری، عملاً و تنها برای خود طبقه ی سرمايه دار مفيد بود. آنان که به اين طبقه تعلق داشتند، از اين مزايا در برابر قانون و در مقابل يکديگر و در مقابل مبارزات طبقه ی کارگر و اقشار تحت ستم ديگر، برخوردار می شدند. اين نوع حقوق دموکراتيک بطور قانونی اجازه می داد که مثلاً مبارزات زنان کارگر را برعليه ستم طبقاتی و ستم جنسی سرکوب کرد. اين تاکتيکی بود که اول در آمريکا بوسيله ی حزب دموکرات آن کشور و سپس در اروپا بوسيله احزاب سوسيال دموکرات بکار گرفته شد. دولت های حاکم اين کشورها با بر سر مسند قرار دادن زنان فمينيست بورژوا از وجود مستقيم آن ها برای سرکوب زنان کارگر، زنان سوسياليست و ساير اقشار تحت ستم استفاده کردند. مثلاً تصور ستم سه گانه نسبت به يک کارگر زن سياهپوست در کارگاهی که سرکارگر يا مدير بخش آن يک زن سفيد پوست بود، زياد عجيب و باور نکردنی نيست. با برچيده شدن برده داری و غيرقانونی شدن آن، فرهنگ و سنت و ضمير باطنی انسان ها نمی توانست تغيير کند، زيرا که هنوز نظامی که خود، ايجاد کننده و حافظ نابرابری انسان ها و بهره کشی انسان از انسان بود، پا برجا باقی مانده بود. لذا يک زن کارگر سياه پوست از سه طريق ستم می ديد: 1- کارگر بود، پس طبيعتاً و بنا به ذات روابط حاکم بين کارگر و سرمايه دار مورد ستم طبقاتی قرار می گرفت، 2- زن بود و از حقوق مساوی با مرد کارگر برخوردار نبود و 3- سياهپوست بود که در چشم سفيدپوستان طبقه ی بورژوا (حتی آن زنی که سرکارگر يا مدير بخش زنان بود) انسان به شمار نمی آمد (حتی اگر قانون می گفت که نژادپرستی ممنوع). از زمان حضور زنان فمينيست در صحنه ی اجتماع و سياست سرمايه داری تا کنون، سرمايه داری سلاح کارايی را برای سرکوب مبارزات طبقه ی کارگر به دست آورده است. طبقه ی بورژوا که سرمايه داری را در سطح جهان گسترش می داد و روزانه به انبوه استثمارشدگان زن و مرد در جهان می افزود، با برقراری قوانين دموکراتيک خود، به اصطلاح همه ی انسان ها را در برابر قانون مساوی قرار داد تا برای خود چهره متمدن بودن را خريده و در پناه آن تمام جنبش های آزاديخواه زنان و مردان را در سطح جهان در نطفه نابود سازد. نمونه های تاريخی نزديک به ما از زنان بورژوايی که در اين سرکوب ها سهم داشتند، «مارگارت تاچر» در انگلستان،  «مونا سالين» در سوئد و «مادلين آلبرايت» در آمريکا را می توان نام برد. تاچر که به نخست وزيری رسيد، عضو حزب مرتجع محافظه کار انگلستان بود. مونا سالين معاون «اينگوار کارسون» نخست وزير سوئد از حزب سوسيال دموکرات شد و مادلين آلبرايت سمت وزير امور خارجه آمريکا در دولت کلينتون را داشت. اگر به زمان اکنونی باز هم نزديک تر بشويم، از زنان در درون رژيم جمهوری اسلامی می توانيم ياد کنيم؛ زنانی که نماينده ی مجلس هستند يا مقام رياست دارند يا در ارگان های وابسته به دولت کار می کنند.

هيچ کدام اين ها مواضع مشترکی با کل زنان ايران ندارند. مثلاً وقتی قانون جديد در رابطه با کارگاه های کم تر از 10 نفر پياده می شد، هيچ يک از اين زنان در دفاع از زنان کارگر در اين کارگاه ها موضع نگرفت. اين در حالی است که اکثريت کارگران کارگاه های کم تر از 10 نفر زن هستند و نوع کار اين کارگاه ها اکثراً از نوع کارهای کارگری زنانه است. پس به تجربه و در عمل می بينيم که الزاماً «زن» بودن وجه اشتراکی در ميان زن ها برای مبارزه برعليه ستم جنسی نيست. فمينيست های بورژوا نه تنها وجه اشتراکی ما بين خود و زنان کارگر نمی بينند که اگر به قدرت برسند اغلب برای اثبات همسان بودنشان با مردها، در رفتار خود، از خشونت و رذالت بيش تری استفاده می کنند. برای نمونه به رفتار پاسدارهای زن (خواهران زينب و غيره) نگاه کنيم، می بينيم که برای سرکوب زنان ايران با پاسدارهای مرد در يک جبهه قرار گرفته و حتی از خشونت بيش تری استفاده می کنند. دليلش موقعيت خاص خودشان در درون رژيم است. يعنی منافع طبقاتی خودشان از مبارزه برعليه ستم جنسی مهم تر است و حق تقدم دارد.

در مقابل اين، مبارزه زنان کارگر برعليه سرمايه داری و ستم جنسی است. برای مثال به تاريخچه 8 مارس (روز زن) اگر نگاه کنيم، می بينيم که روزی بود که زنان چند کارگاه بافندگی برعليه ستم و استثمار صاحبکاران بلند می شوند و با دست خالی در برابر پليس شهر نيويورک مبارزه می کنند و پليس هم از سرکوب بی رحمانه آنان شرمی ندارد. عظمت اين مبارزه و شدت سرکوب آن باعث شد اين زنان در سالروز آن دوباره به مبارزه بپردازند و اين بار با سرکوب بی رحمانه تری روبرو شوند. تأثير آن در سطح جهان چنان شد که کلارا زتکين که رهبری جنبش زنان سوسيال دموکرات را در آلمان داشت، در اولين شرکت خود در کنگره سوسيال دموکرات ها، علاوه بر انتقاد به سوسيال دموکرات های مرد که در برابر بورژوازی مرتجع آلمان سرفرود آورده و مانع ورود زنان به ميدان سياست می شدند، برای بزرگداشت مبارزات زنان کارگر نيويورک، 8 مارس را روز جهانی زن اعلام نمود.

در مبارزات انقلابی کمون پاريس زنان کارگر نقش تعيين کننده ای در مبارزه و پيروزی داشتند. آنان هم در صف مقدم مبارزه حضور داشتند و هم از پشت مردان را حمايت می کردند. نظير اين گونه مبارزات طبقاتی که زنان برعليه رژيم های ارتجاعی و مستبد در صحنه حضور داشته و نه تنها برعليه ستم طبقاتی جنگيده اند که در واقع مبارزه ای اساسی برعليه ستم جنسی هم نموده اند در تاريخ کم نيست. مهم ترين آن ها انقلاب اکتبر 1917 در روسيه است که منجر به پيروزی طبقه ی کارگر و بدست آوردن قدرت هم شد.

جرقه ی انقلاب روسيه را زنان کارگر زدند. آن ها با آغاز اعتصابات و گذاشتن تظاهرات در حقيقت شعله انقلابی را که در سال های پيش از آن خاموش شده بود، جان بخشيدند. در واقع حمله ی سربازان و پليس به اين زنان بود که مردان کارگر را به حمايت آن ها برانگيخت و مبارزات گسترش يافته و تا سرنگونی رژيم روسيه ادامه پيدا کرد.

نمونه بسيار نزديک تر به ما، انقلاب 57 است در ايران. فکر نمی کنم کسی حضور فعال و مؤثر زنان را در آن انقلاب فراموش کرده باشد. حضور فعال و دوشادوش آنان با مردان در جلو و در پشت جبهه از شورانگيزترين وقايع انقلابی جهان است. اين که چرا انقلاب به اين جا کشيد، بحثی جداگانه است. اما در طول انقلاب، دشمن آزادی و رهايی از ستم زنان و مردان ما عنصری مشخص و مشترک بود و زنان و مردان ما برای يک هدف مشترک جنگيدند.

تحليل مارکسيستی از منطق مبارزات زنان کارگر در طول تاريخ، نشان می دهد که برخلاف اهداف زنان بورژوا، هدف زنان کارگر کسب موقعيت برابر با مردان کارگر نبوده، بلکه مبارزه برعليه نظام ستمگری بوده که بر مردان کارگر ستم طبقاتی وارد می کرد و بر زنان کارگر اين ستم را مرحله ای به جلو برده و حقوق آنان را به خاطر زن بودنشان بيش از حقوق مردان کارگر پايمال می نمود، خواه گردانندگان رژيم حاکم مرد بودند، خواه زن، خواه هر دو.

اين همه، فقط مقدمه ای بود برای پاسخ به آن سئوال که چرا زنان سوسياليست انقلابی با مردان سوسياليست انقلابی متحداً می توانند برعليه ستم طبقاتی و ستم مضاعف بر زن بجنگند. و اما حال پس از اين مقدمه ی طولانی لازم است به اصل سئوال پرداخته شود: همان طوری که اشاره شد، مارکسيزم بر پايه ی ماترياليزم ديالتيک انقلابی استوار است و تا آنجايی که به مسأله ی ستم بر زن مربوط می شود، به اين اصول معتقد است که انسانها با خصوصيت های فرهنگی و اخلاقی مشخصی زاده نمی شوند. اخلاق «خوب» يا «بد» داشتن، از فرهنگی مترقی يا عقب افتاده و ارتجاعی برخوردار بودن ذاتی و مادرزادی نيست، بلکه انسان ها هر دو جنبه خوب يا بد را از محيط اطراف خود و سپس در اجتماع می آموزند. لذا مردها هم مانند زنان ذاتاً پليد و ستمگر نيستند، همان طور که زن ها هم همه مظهر خوبی، صفا و عدالت نمی باشند. با توجه به اين اصل علمی، ديگر نمی توان اين استدلال فمينيست های بورژوا را پذيرفت که مردها ذاتاً نسبت به زن ها ستمگرند. لذا بايد به دنبال دليل حقيقی و ريشه ای اين بود که چرا مردها آن قدر نسبت به زن ها ستم می کنند.

مارکسيست ها معتقدند که ريشه ی هرگونه ستم انسان بر انسان در نوع روابط توليد حاکم بر جامعه نهفته است. به عبارت ديگر، در جامعه ی سرمايه داری، برای حفظ نظام و سيستم توليدی و اقتصاديش، راهی نيست به جز بهره کشی انسان از انسان. يعنی کارگر بايد کار کند تا سرمايه دار سود ببرد.

با توجه به اين اصل و صرف نظر از مشکلات دوره ای اين نظام (که در اين بحث نمی گنجد)، فرض بر اين که هميشه همه چيز به نفع سرمايه دار جلو رود، آنوقت اين پيش می آيد که کارگری که با تکنولوژی زمانه جلو می رود و بايد بتواند با استفاده از آن ها چرخ اقتصاد سرمايه داری را در گردش نگهدارد، نمی تواند همزمان احمق هم باشد و برعليه سودجويی ای که از او می شود، بلند نشود و اعتراض نکند (حتی اگر فرضاً وضع اقتصاد خوب باشد و بيکاری گريبان توده های مردم را در تمام کشورها نگرفته باشد).

با اين درک، از زمان آغاز مالکيت خصوصی تا کنون، طبقه ی دارا (برده دارها، خان ها و حالا هم سرمايه دارها) کوشيده اند تا از راه فرهنگی مردم را تحميق کرده و زمينه ی اعتراضات را در ميان طبقه ی غيرسرمايه دار و در زمان ما بخصوص طبقه ی کارگر ضعيف کنند. اخلاق و سنت های مذهبی از ديرباز راه مؤثری برای اين کنترل بوده و هنوز هم هست. ارزش های اخلاقی حاکم در جامعه که بين افراد اجتماع پراکندگی ايجاد می کند هم از همين جا بوجود می آيد.

تفاوت بين زن و مرد و ايجاد فرهنگ مردسالاری را نظام سرمايه از درون خانواده و از ابتدای متولد شدن يک نوزاد، پايه گذاری کرده است. شايد باور اين حقيقت سخت و تلخ باشد که زنان خانه دار در رشد ارزش های مردسالارانه نقش بسيار مهمی دارند. تفاوتهايی که بين دختر و پسر در خانواده به کودک ديکته می شود و آن چه که کودک در رفتار مردان با زنان شاهد می گردد، جملگی بنيانگذار خصلت هايی ای است که به نظر می آيد، ذاتی و غيرقابل تغيير باشند. حالا چرا اين پراکندگی بين زن و مرد و ايجاد تضاد جنسی برای نظام حاکم مفيد است؟ دقيقاً برای اين که بين نيمی از افراد جامعه با نيمه ی ديگر تفرقه ايجاد کند. اگر زنان فکر کنند که مردان ذاتاً ستمگر هستند و اگر مردان فکر کنند که زنان ذاتاً ضعيف و نادان و پست تر از آن ها هستند، نه تنها در اين مسير ميليون ها استعداد برجسته زنان نابود می شود و نه تنها مردان با رشد در اين حماقت فرهنگی، احمق و خودمحور بار می آيند، بلکه در اين رهگذر، ديگر کسی با رژيم و نظام حاکم در نمی افتد، که اين دو دستگی باعث ايجاد تفرقه و دشمنی روزافزون بين زن و مرد گشته و رژيم و نظام را محفوظ از آسيب می گرداند. ايجاد تبعيض جنسی بين زن ومرد تنها يکی از زمينه های تفرقه و دشمنی بين مردم جوامع بشری بوده است. نژادپرستی، جنگ های دينی و اختلافات بين مليت های مختلف جملگی از نقشه های کارای سرمايه داری برعليه توده های مردمی که در جبهه ی سرمايه داران قرار نمی گيرند بوده است. اگر اين انسان ها فرصت اين را می يافتند که به دسيسه ی سرمايه داری پی ببرند، نظام سرمايه داری يک روز هم در جهان دوام نمی آورد. منتهی پيچيدگی و ادامه ی ساليان سال اين تفرقه ها و دشمنی ها بين اقشار مختلف مردم باعث شده است که سرنخ از دست مردم در رفته و مردم تنها راه رهايی خود را در مبارزه با يکديگر ببينند. درست همان چيزی که سرمايه داری اميدوار بود تا بشود و در نتيجه آن، مبارزات اصلی برعليه ريشه اين همه تفرقه ها در جوامع بشری منحرف گشته و همواره امکان بهره کشی انسان از انسان حفظ گردد. اين طولانی بودن اين نوع کشمش ها و در حقيقت به نتيجه نهايی نرسيدن جدال های قشری بين مردم، آنان را فرسوده کرده و در نتيجه به نظر می رسد که هرگز پايانی ندارد.

اما آيا اين همه ستم - بخصوص ستم بر زن - بالاخره پايانی دارد، اين طور می توان گفت که هرگز چيزی عوض نخواهد شد، اگر به همين منوال پيش رود. تنها راه ايجاد تغيير اساسی شناخت ريشه ی اين همه تضادها در اجتماع و مبارزه در جهت برانداختن و ريشه کن کردن آن است. در نتيجه مبارزه با مردسالاری و تبعيض جنسی، مبارزه برعليه مردان و دور نگهداشتن آنان از مبارزات ضد تبعيض جنسی نيست. بلکه با کمک آنان، حرکت در جهت مبارزه با رژيم سرمايه داری و برنامه در جهت برچيده شدن زمينه ای است که اجازه ی رشد اين تبعيض و ستمگری را می دهد. اگر مردان در جامعه ای زندگی کنند که  نه تنها تبعيض گذاشتن و صدمه زدن به زن، به نفع آن ها نيست که برايشان ايجاد دردسر و مشکل هم بکند و آنان را از زندگی ساقط هم کند، آيا آنان باز هم به اين روش خود ادامه می دهند؟! البته که نه! رفتار مردسالارانه مردان در حال حاضر، برای آنان استفاده عينی و مادی دارد و موقعيت آنان را در جامعه و در برابر نيمه ديگر، تثبيت می کند. اگر اين موقعيت از آنان گرفته شود، ديگر دليلی ندارد که اين روش ادامه دهند.

حال اين سئوال پيش می آيد که چگونه می توان در جهت اين تغيير قدم های مؤثر برداشت. متأسفانه اين تغييرات را يک شبه نمی توان بوجود آورد. مارکسيست های انقلابی معتقد به شروع حرکت و ادامه ی مبارزه هستند. يعنی اگر فرض کنيم که امروز رژيم سرنگون شود و به جای آن يک دولت کارگری روی کار بيايد، مارکسيست های انقلابی نمی توانند عقب نشسته و بگويند: «خوب، کار ما ديگر تمام است.» نه! بلکه در اين مقطع، آنان وارد مرحله ی بعدی مبارزه می شوند. يعنی در اين مرحله، ظرف يک شب، تمام ستم هايی که در جامعه بطور معمول بر انسان ها روا داشته می شد، برچيده نمی شود؛ بايد آن ها را برچيده و ريشه کن کرد.

در مورد مبارزات رهايی بخش زنان نيز می بايد همواره در صحنه ی مبارزه باقی مانده و با پياده کردن طرح هايی که بتواند، آگاهی زنان را بالا برده و آنان را از توی خانه بيرون کشيده و در صحنه ی اجتماع برای دفاع از حقوقشان فعال کرد، پياده نمود. در دولت کارگری هم باز اين خود زنان هستند که بايد فعالانه در کليه امور اجتماع حضور داشته و بی تفاوت عقب ننشسته و منتظر اين بشوند که دولت کارگری همه ی اين کارها را برای آن ها بکند. دولت کارگری می تواند ابزار مبارزه را برای زنان فراهم آورد و از آنان دفاع کند، ولی نمی تواند بجای آن ها مبارزه کند. زنان بايد پا به پای مردان در پيشبرد اهداف انقلابی فعال باشند تا زمينه ی فکری انسان درجه دو بودنشان در جامعه به کل برچيده شود. آن گاه اگر مردی همواره در افکار ارتجاعی خود باقی مانده به زنی (حتی اگر مادر، خواهر، زن و يا دختر او هم باشد) هرگونه توهين لفظی يا جنسی يا فيزيکی نمايد، با قانون دولت انقلابی روبرو خواهد شد. آن گاه تجربه نشان خواهد داد که چگونه همين مردان بالافاصله اصلاح شده و حتی جو خانواده هم در احترام به مادر و دختران عوض می شود. وقتی فرهنگ تربيت در خانواده عوض شد، تأثير آن در اجتماع بالافاصله منعکس خواهد شد.

ديد مارکسيست های انقلابی، ديدی است علمی و محدود به زن يا مرد نيست. در نتيجه در ميان آن قشر از طبقه ی کارگر که پيشرو و انقلابی است و آن قشر از روشفکران انقلابی که با تئوری های مارکسيزم آشنا هستند، اين ديد وجود دارد، خواه زن باشند، خواه مرد.

اگر ما افراد يا جريان های چپی را می بينيم که اين طور عمل نمی کنند، به دليل انحراف در درون خط و ماهيت انقلابی آن ها است. خيلی ها دوست دارند که همه چيز آسان و راحت جلو برود و به آن ها زحمت فعاليت ندهد، اما متأسفانه يا خوشبختانه نظام طبيعت ديالکتيکی است و در رکود تغييری به وجود نمی آيد. بدون زحمت و تلاش انقلابی دستاوردی که مورد نظر است، بطور خود به خودی حاصل نمی گردد.

مارکسيست های انقلابی، ريشه ی مشکل را ديده و در جهت برچيده کردن آن صبورانه ايستادگی و مبارزه می کنند و هرگز دلسرد نمی شوند، چون در عمل و تئوری آموخته اند که دسترسی به هر چيزی، فراز و نشيب های خود را دارد و تنها آنان که با صبر و مقاومت اين فراز و نشيب ها را پشت سر می گذارند، قادرند قدم به قدم (و نه يکشبه) تغييرات اساسی بوجود آورند.

به اميد روزی که ستم از پهنه حيات انسان ريشه کن گردد.

 

سارا قاضی

9 سپتامبر2003

 

بازنويس: ياشار آذری

آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de

ايمل ياشار آذری:yasharazarri@gmail.com

مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری