همرزمان زنان در مبارزه عليه ستم جنسی

به مناسبت روز جهانی زن

 

مبارزات زنان انقلابی و پيشروی ما نياز به سازماندهی دارد تا بتواند در برابر رژيم ايستادگی کرده، قدرت عمل يافته و مبارزه برعليه ستم جنسی را از مرحله ی مبارزات منفی و شعار به مبارزات سازماندهی شده در چارچوب تشکلات مستقل زنان تبديل کرده و با رساندن آگاهی به ساير زنان در کليه ی اقشار جامعه، آنان را برای مبارزه ای با برنامه، مداوم و سراسری فعال و آماده نموده تا برای حقوق دموکراتيک خود به صحنه مبارزات سياسی و اجتماعی بپيوندند.

 

با نزديک شدن 8 مارس امسال، بار ديگر زنان ستمديده و مبارز ايران آماده ی نشان دادن انزجار خود از قوانين زن ستيز جمهوری اسلامی شده و در پرتو همبستگی، قدرت و مقاومت بی امان خود را در مبارزه با رژيم به طرق مختلف به نمايش می گذارند.

راهپيمايی 8 مارس امسال به ابتکار "کارزار زنان"  به مناسبت روز زن از آلمان تا هلند به مدت 4 روز ادامه خواهد داشت و در روز 8 مارس در جلوی دادگاه لاهه تظاهرات باشکوهی ترتيب داده شده است.

در اين رابطه گردهمايی عمومی و بسيار مفيد و آموزنده ای از سوی اين دوستان در روز شنبه 14 ژانويه در پالتاک برگزار شد که در آن بحث هايی با زيربنای نظری مختلف در رابطه با مسائل روز زنان ايران ارائه گرديد. در لابلای اين بحث ها نکاتی اساسی و بسيار مهم و تعيين کننده در زمينه ی مبارزات رهايی بخش زنان مطرح گرديد که اين جا به برخی از آن ها اشاره می گردد:

1ـ يکی از شرکت کنندگان در بحث به دفاع از فمينيزم بورژوايی مطالبی را در رابطه با اظهار نظرهايی که ظاهراً فرح ديبا اخيراً داشته، عنوان نمود و مطرح کرد که معمولاً به مسائل زنان از ديد چپ نگريسته شده و "منحصر" به مبارزات کارگری می گردد.

2ـ شرکت کننده ی ديگری هم چنين اظهار داشت که مسائل زنان رابطی به مبارزات طبقاتی و کارگران نداشته، بلکه مسأله ای است عمومی و حتی زنان کارگر هم تحت ستم شوهران (کارگر) خود هستند.

3ـ از جمله ديگر نظراتی که به وسيله ی يکی از دعوت شدگان در اين گردهمايی مطرح گرديد، اين که ستم بر زن ارتباط مستقيم با منافع طبقاتی بورژوازی و طبقه ی حاکم در جامعه داشته و در واقع الغای ستم جنسی تضمين کننده ی پايداری ستم طبقاتی است. لذا برای مبارزه با ستم جنسی می بايد اول با ستم طبقاتی مبارزه کرد.

4ـ يک نظر ارائه شده ديگر هم اين بود که برای برچيدن ستم طبقاتی و ستم جنسی علاوه بر ارائه بحث و رساندن آکاهی به زنان اقشار مختلف جامعه، نياز به سازماندهی برای تداوم مبارزه با رژيم وجود دارد.

به عبارت ديگر، بحث، آگاهی رسانی و حتی فعاليت های گسترده و سراسری مانند تظاهرات و نظير آن زمانی نهايت تأثير خود را می گذارد که با برنامه، سازماندهی شده و پی گير باشد تا به صورت يکی از نيروهای اپوزيسيون در مقابل رژيم قرار گيرد و رژيم نتواند آن را سرکوب کند.

5ـ از جمله سئوالات مطرح شده نيز اين بود که آيا تمام جريانات چپ به مسائل زنان به يک چشم می نگرند يا نه و اين که آيا تمرکز بر مسأله ی زنان در مارکسيزم مطرح گشته يا نه؟

هدف از مطرح کردن اين مباحث در اين جا باز کردن آن نکات مهم و اساسی در آن ها است که برای زنان مبارز و انقلابی ما می تواند حائز اهميت تعيين کننده باشد.

مبارزات فمينيستی زنان بورژوا و رابطه آن با مبارزات زنان کارگر و زحمتکش در برابر ستم جنسی در شرايط فعلی در تمام جوامع بورژوايی و به خصوص در جوامع بورژوايی کشورهای عقب نگه داشته شده ای هم چون ايران که ديکتاتوری حاکم است، کليه ی زنان جامعه از هر قشر و طبقه در برخی از زمينه ها تحت ستم جنسی مشترک قرار دارند. مثلاً در ايران، کليه ی قوانين کشور در رابطه با ارث، حضانت فرزند، حقوق زن در برابر شوهر، پدر، برادر...و نظير اين ها برای تمام زنان کشور يکسان بوده و در نتيجه ستم جنسی نسبت به  حقوق انسانی و دموکراتيک و مدنی بر تمام زنان جامعه به يک نحو اعمال می گردد و در اين چارچوب کليه ی زنان کشور را برعليه اين قوانين با هم متحد می سازد. لذا در اين باره بحثی نيست که در چارچوب قوانين مدنی کشور، زنان اعم از بورژوا، کارگر و اقشار ميانی به يک نحو تحت ستم جنسی قرار دارند.

مثلاً در هنگام طلاق، زن (از هر قشر طبقه ای) در مقابل شوهر از حق حضانت مساوی بر فرزندان خود برخوردار نيست. پس فرقی نمی کند که زن از طبقه حاکم و وابسته به رژيم باشد يا از يک خانواده کارگر و فقير و يا از خانواده مرفه (يا نيمه مرفه) و تحصيل کرده باشد و يا اين که خودش زنی تحصيل کرده و شاغل و از نظر اقتصادی مستقل و مرفه باشد. در هر صورت، بر اساس قانون از يک سن مشخص فرزند به پدر تعلق می گيرد.

اين استدلال در کليه ی موارد ديگر هم در مورد ستم جنسی و قانونی بر زن صدق می کند و حول اين محور کليه ی زنان جامعه را برعليه قوانين اسلامی رژيم در يک جبهه قرار می دهد. طبيعتاً اين تبعيض جنسی در کليه ی موارد برای تمام زنان، از هر پايگاه اجتماعی که باشند، دردناک و ظالمانه می باشد.

از اين رو، زنان ايرانی بسياری به خصوص از زمان انقلاب مشروطه به بعد برعليه قوانين زن ستيز و شرعی حکومت های وقت بلند شده و فعاليت های مؤثری داشته اند. اتفاقاً اين زنان که اغلب فمينيزم را به مترقی ترين شکل ممکن اش پياده کرده و در اين راه آزار و اذيت فراوانی متحمل گشتند، از اقشار مختلف بورژوا و مرفه آمده و اغلب در شمار تحصيل کرده های جامعه بوده اند.

(رجوع شود به کتاب "هيئت های زنان"، مورگان شوستر در  http://www.nashr.de/2/sara/tarj/hyat/0.pdf)

از دوران روی کار آمدن رژيم جمهوری اسلامی، تا به امروز نيز در ايران، عموماً ما شاهد مبارزات زنان مرفه و تحصيل کرده جامعه برعليه تبعيض جنسی در زمينه هايی مانند تحصيل، کار، حجاب و ساير حقوق دموکراتيک بوده ايم.

مبارزه در زمينه ی حق تحصيل، حق کار، حق انتخاب پوشاک و حجاب در مقام مقايسه با مطالبات زنان کارگر، کم درآمد و به خصوص زنانی که در شهرستان ها و دهات به سر می برند، از اهميت خاصی برای زنان مرفه و تحصيلکرده ساکن شهرهای بزرگ برخوردار بوده است و چماق رژيم هم از ابتدا بر سر اين قشر از زنان ما پايين آمده است.

به عبارت ديگر، زنانی که از خانواده های کارگری و فقير جامعه می آيند، به خصوص هر چه از نظر اقتصادی بيشتر عقب نگه داشته شده باشند، مسائلی مانند تحصيل، کار و حجاب برايشان در دوران رژيم گذشته در مقايسه با دوران رژيم کنونی فرقی نکرده است: وضع و امکانات تحصيل برای زنان جوان خانواده های فقير شهرستان ها و دهات دور و نزديک در زمان سلطنت پهلوی بهتر از زمان فعلی نبود. در آن دوران هم مانند امروز، اگر مدرسه ای وجود داشت، صرفاً در سطح کلاس های ابتدايی بود و اگر کودکان اعم از دختر و پسر آموزشی ديده اند، صرفاً از اين حد بالاتر نرفته است. پس از آن به علت فقر شديد خانواده، کودک اگر پسر باشد صرفاٌ به سر کار گذاشته می شود و اگر دختر علاوه بر کار، هرچه زودتر راهی خانه شوهر شده و يا حتی به فروش می رسد. حجاب اجباری کنونی، در زمان رژيم گذشته، همواره در ميان اقشار زحمتکش شهرستان ها و دهات مرسوم بوده و در دوران اين رژيم چيزی از اين نظر برای آن ها عوض نشده است. زنان شهرستان های کوچک و دهات به دليل تعصبات مذهبی و سنتی هميشه "حجاب" را رعايت کرده اند و به اين دليل رژيم نيز هرگز مجبور به اعمال "حجاب اسلامی" بر آنان نشده است.

از نظر مشغله خارج از منزل هم به علت نوع کار معمول در شهرستان ها و دهات (کشاورزی، دامداری، کارگری) نوع کار از رژيم گذشته به رژيم کنونی فرقی نکرده است. کار کشاورزی و دامداری در کنار انجام کار روزمره خانواده و يا بيگاری در کوره پزخانه ها و کارگاه های قالیبافی و نظير اين ها در کل در همان شرايطی هستند که در زمان رژيم گذشته بودند و در نتيجه اين ها از جمله مشاغلی نبوده است که به وسيله ی رژيم کنونی از زنان ستانده شده باشد.

در حقيقت، تبعيض و ستم جنسی نسبت به اين قشر از زنان زحمتکش جامعه ی ما، به طور خواه ناخواهی با سطح اقتصادی اين قشر، در هم تنيده و به شکلی رسيده که مفاهيمی مانند "حقوق دموکراتيک" انسان (مرد يا زن) مفهومی ندارد؛ مسأله بر سر شکم خالی است؛ مسأله بر سر تحمل ستم سرکارگر و کارفرما است برای پر کردن شکم خانواده؛ مسأله بر سر مبارزه طبقاتی است.

وقتی در خانواده، زن و شوهر و کودکان همگی در طول روز برای به دست آوردن لقمه خانی، 16 ساعت، 18 ساعت کار می کنند و وقتی به خانه می رسند، از بدن خسته آنان جنازه ای باقی نمانده و هنوز هم درآمد کافی برای امر معاش خود ندارند، به فکر زن نمی رسد که چنان چه شوهرش توی گوش او خاباند و يا با کمربند بدن او را پاره پاره کرد، به دفاع از "حقوق دموکراتيک" خود، بلند شود و اعتراض کند و در مقابل "مبارزه" کند!

حقوق انسانی  و دموکراتيک اين زنان، ديگر حتی برای خود آن ها هم معنی و مفهومی ندارد، زيرا که وضع آن ها بسيار وخيم تر از اين حرف ها است. يا اين که اين قشر از زنان هرگز به دنبال طلاق نمی روند که قوانين شرعی طلاق برايشان "تبعيض آور" و "زن ستيز" باشد. اين زنان از زمانی که به خانه شوهر می روند تا هنگام مرگ پايشان به آن ازدواج بسته شده و خروج از آن تنها با مرگ شوهر ممکن است. علاوه بر اين، آينده ای بهتر از آن چه که دارند، نه تنها جلوی پايشان نيست که زندگی به مراتب برايشان مشکل تر گشته و از نظر اجتماعی و اقتصادی مرعوب تر می گردند. اين قشر از زنان عموماً وقتی با طلاق از طرف شوهر روبرو می شوند، همواره مسئوليت کودکان خود را دارند و اگر چه حضانت با پدر است، ولی فرزندان را همواره مادر بزرگ می کند. گرفتن کامل فرزندان از مادر و دادن حضانت کامل به پدر، عموماً در ميان اقشار مرفه تر پيش می آيد که پدر به تکيه بر خانواده خود، فرزندان را از زنش می گيرد. در ميان اين قشر از خانواده های کارگری، پدر و مادر مرد (يا زن) اغلب با آن ها زندگی می کنند و خود از کار افتاده اند.

پس بر گرديم به نکته مورد نظر، نتيجه اين که هرگونه مبارزه ی دموکراتيک برای اين قبيل حقوق در دوران رژيم کنونی، به وسيله ی زنان بورژوا، تحصيلکرده و لااقل تا حدودی مرفه جامعه صورت گرفته و از ابتدا هم اين محدوديت ها که به وسيله ی حزب الله تحميل گرديد، مورد اعتراض اين قشر از زنان ما در شهرهای بزرگ قرار گرفت.

در اين جا بايد توجه داشت که بحث بر سر حقانيت مبارزات دموکراتيک زنان نيست. البته هر زنی يا هر انسان آزاده ای از حقانيت مبارزات زنان ايران برعليه ستم جنسی رژيم دفاع می کند، بلکه بحث در اين جا اين است که وقتی ستم طبقاتی و اقتصادی چنگال خود را برگرده ی انسان تنگ می کند، دفاع از حقوق دموکراتيک در آن مقطع معنی و مفهوم خود را از دست می دهد و حتی اگر زنی کاملاً هم به آن واقف باشد، در باره اش اقدام يا مبارزه ای نمی کند.

زنان کارگر جامعه ی ما عموماً در مبارزات صنفی و طبقاتی و به خصوص در مبارزاتی که شوهرانشان درگير می شوند، شرکت می کنند و عموماً هم در اين مبارزات تا آخر ايستادگی نموده و حتی از جان گذشتگی می کنند. نمونه اين گونه مبارزات را در سال های اخير به خوبی ملاحظه کرديم. برای مثال در ميان کارگران شاهو که در مبارزه برعليه اخراج خود راهپيمايی اعتراض آميز نموده و به جلوی مجلس رفتند، عده زيادی کارگر زن هم بودند. رژيم در جلوی مجلس آنان را به گلوله بست و عده زيادی از آنان کشته شدند. يا اين که در خاتون آباد، در تظاهراتی که کارگران گذاشتند، خانواده هايشان هم شرکت کردند. وقتی رژيم با هلی کوپتر و نيروهای پدافند خود به اين کارگران حمله کرده و آنان را به خاک و خون کشيد، عده ای از افراد خانواده های آن ها هم کشته و مجروح شدند. پس از آن، اين همسران کارگران کشته شده بودند که به اعتراض برعليه رژيم فرياد برآورده و به شعار دادن پرداختند.

در دوران انقلاب 1357 هم زنان کارگر جملگی در مبارزات طبقه ی کارگر برعليه رژيم پهلوی قد برافراشتند، نه برای مبارزات فمينيستی و يا در تظاهرات گسترده ای که در اوائل روی کار آمدن اين رژيم، در محکوم کردن حجاب اجباری در تهران برگزار شد، عمدتاً زنان چپی و مترقی و اقشار مرفه شرکت کردند.

به اين دليل است که مبارزات رهايی بخش زنان ايران، می بايستی در دو سطح و به طور آگاهانه صورت گيرد:

اول، آموزش و آگاهی دادن به کليه ی زنان جامعه از هر قشر و طبقه ای در رابطه با تبعيض جنسی حاکم و قانونی موجود که زيرپا گذارنده ابتدايی ترين حقوق انسانی و دموکراتيک آن ها است. در اين مرحله می بايد کوشش شود تا کليه ی زنان تحت ستم جامعه زير يک چتر و به طور متحد عمل کنند.

زنان آگاه، تحصيلکرده و روشنفکر ما می توانند پرچمدار اين سطح از مبارزات بوده و در متحد کردن زنان در زير يک چتر و در پرتو تشکيلاتی دموکراتيک، مشکلات خود را مطرح کرده و طرح مبارزه ای متحد را بريزند. خواسته های دموکراتيک زنان و مبارزه برعليه ستم جنسی، به علت وجود ديکتاتوری و خفقان و سرکوب به زودی تبديل به رودررويی با رژيم شده و در اين حالت است که داشتن رهبری و سازماندهی و برنامه برای اقدامات بعدی اهميت پيدا کرده و در سرنوشت مبارزه تعيين کننده می گردد.

در اين جا است که نقش زنان کمونيست انقلابی و پيشرو بسيار اهميت يافته و در واقع تداوم مبارزات متحدانه زنان به ميزان نقش اين زنان در سازماندهی با برنامه اين مبارزات می باشد که ما آن را سطح دوم مبارزات دموکراتيک زنان می خوانيم.

در اين مرحله وظيفه زنان سياسی و فعال کمونيست و انقلابی است که می بايد با کمک زنان کارگر پيشرو و آگاه به جذب هرچه بيش تر ساير زنان کارگر به فعاليت حول محور مسائل و مشکلات زنان کارگر بپردازند. از آن جايی که مسائل زنان کارگر به سرعت خصلت اقتصادی و طبقاتی می يابد، کار دموکراتيک کردن با آنان مترادف با کار سياسی کردن می گردد. به عبارت ديگر، در روند کسب آگاهی برای دفاع از حقوق دموکراتيک زنان کارگر و دفع تبعيض و ستم جنسی از آنان، بحث ها به سرعت به موضوع ستم اقتصادی کشيده که مبنی بر ستم طبقاتی می کردد.

اين گونه بحث ها با زنان کارگر در نهايت به بحث مبارزه با رژيم به منظور سرنگونی آن و برچيدن نظام سرمايه داری می کشد. از اين رو است که نقش زنان کمونيست و انقلابی که بتوانند نه تنها بحث ها را در خط مارکسيزم انقلابی پيش ببرند،َ بلکه زنان کارگر را در محل کار و زندگیشان جذب مبارزات عينی و سازماندهی شده در زندگی روزمره اشان نمايند، اهميت تعيين کننده دارد.

در اين مرحله از مبارزات که خواسته های زنان از شکل مطالبات دموکراتيک به مبارزات سياسی تبديل می شود، چه در مراحل اوليه اين مبارزات سازماندهی شده و چه در مراحل نهايی الزاماً مورد پشتيبانی زنان اقشار مرفهی که در اين سازماندهی فعال بوده اند، قرار نمی گيرد. به عبارت ديگر، نه همه ی زنان مرفهی که خواهان مبارزه پیگير با رژيم هستند، الزاماً خواهان برچيده شدن رژيم می باشند و يا اگر هم در مورد رژيم جمهوری اسلامی خواهان برچيده شدنش باشند، الزاماً خواهان از ميان برداشتن نظام سرمايه داری نيستند، چون اين امر می تواند در تضاد با منافع طبقاتی خود آن ها قرار بگيرد.

از اين رو است که گرفتن رهبری اين گونه مبارزات زنان، به دست زنان کمونيست انقلابی که مسلط به بينش انقلابی مارکسيستی هستند، از اهميت ويژه ای برخوردار است. زيرا که اين زنان بايد بتوانند در مقابل بحث های زنان فمينيست، بحث های انقلابی خود را ارائه داده و بتوانند زنان کارگر و حتی المقدور بقيه زنان را قانع نمايند و به اين ترتيب، به رهبران طبيعی و مورد اعتماد اين زنان تبديل گردند.

طبيعی است که در اين راستا زنان کمونيست و روشنفکر انقلابی و زنان کارگر پيشرو برای عملی ساختن اهداف خود، می بايد در درجه اول خود از اعضای يک تشکيلات کارگری انقلابی که کاملاً زيرزمينی عمل می کند، بوده و دوم اين وابستگی را در تشکيلات زنان کاملاً مخفی نگه دارند. دليل اين که اين زنان نياز به پشتيبانی يک تشکيلات کارگری انقلابی دارند، اين است که مبارزات انقلابی زنان نه تنها خود نياز به تداوم و حضور مداوم زنان انقلابی در صحنه اجتماعی دارد، بلکه برای پياده کردن هرگونه اهداف انقلابی، نياز به ابزار آن دارند. ابزار مبارزات انقلابی زنان، در دست تشکيلات انقلابی طبقه ی کارگر است که می تواند کل طبقه ی کارگر را به مبارزات حمايتی از مبارزات دموکراتيک زنان بلند کند. اهميت اين پشتيبانی در قدرت نهفته در دست طبقه ی کارگر است. به عبارت ديگر، زنان برای سرنگون کردن اين رژيم نياز به ابزار اين کار دارند و اين ابزار در دست طبقه ی کارگر است. نتيجتاً زنان کمونيست و انقلابی و زنان کارگر پيشرويی که قصد سازماندهی زنان را برای مبارزات دموکراتيک خود دارند، لازم است اول خود در درون يک تشکيلات انقلابی کارگری فعاليت داشته و ابزار مبارزاتی خود را آماده داشته باشند.

دوم: چه زنانی در اين تشکيلات زنان نمی توانند باشند و چرا اين تشکيلات به حمايت طبقه ی کارگر و به خصوص پيشروی کارگری متشکل نياز دارد.

تشکيلات زنان ستمديده ی ما که به منظور مبارزه با ستم جنسی، اقتصادی و طبقاتی حکومت شکل می گيرد، طبيعتاً نمی تواند و نبايد دربرگيرنده ی زنان وابسته به رژيم و آنان که نيروی خود را در خدمت رژيم قرار داده اند باشد. زنان وابسته و عناصر در خدمت رژيم خود در پياده کردن تبعيض و ستم جنسی بر ساير زنان جامعه ی ما نقش داشته اند، زيرا منافع طبقاتی اشان بر ستم جنسی ای که متحمل می شوند، می چربد. لذا نمی توانند همزمان مدافع منافع دموکراتيک زنان ستمديده باشند.

برای مثال، زنان دارای مقام و پست در رژيم جمهوری اسلامی، منافع اقتصادی و موقعيت اجتماعی اشان به قدری بالا است که به راحتی به ستم جنسی رژيمی که از آن دفاع می کند، می چربد. در نتيجه با وجود اين که  اين زنان از نظر قانونی در همان شرايطی از تبعيض جنسی هستند که ساير زنان جامعه، ولی منافع اقتصادی ناشی از موقعيت اجتماعی اشان اجازه نمی دهد که از اين موقعيت چشم پوشی کرده و در مقابل رژيم حتی از حقوق انسانی و پيش پا افتاده زنان، مثل حق سفر، حق کار و دستمزد مساوی و نظير اين ها دفاع کنند. در عوض اين زنان به عنوان دست و زبان رژيم، خود تبعيض و ستم جنسی موجود در قوانين رژيم را تفسير و توجيه کرده و مجازات های رژيم را بر ساير زنان اعمال می کنند. اين امر تنها شامل زنان وابسته به حکومت در مجلس (مثل عشرت شايق نماينده تبريز که گفت: "اگر 10 زن خيابانی را اعدام کنند، ديگر زن خيابانی نخواهيم داشت.") نمی شود، بلکه کليه ی زنانی که در طول اين بيست و چند سال خود را در خدمت منافع رژيم قرار داده و در تئوری/عمل در اعمال ستم جنسی بر زنان جامعه ما نقش داشته اند (مانند خواهر زينبی که برای حفظ موقعيت اجتماعی خود، حاضر است زن ديگری را به عنوان "بدحجابی" دستگير کرده و انواع صدمه بدنی و توهين های وقيحانه ای را نسبت به او روا دارد) می گردد.

اگر اين زنان هم مانند ساير زنان جامعه ما از طرف قانون مورد ستم جنسی قرار می گيرند، مشکل آن ها است و رابطی به ساير زنان جامعه که مورد خشونت بدنی و روحی اين زنان قرار می گيرند، ندارد. اين زنان منافع اقتصادی و موقعيت اجتماعی خود را به از دست دادن حيثيت و ماهيت انسانی خود فروخته اند و هيچ وجه مشترکی با ساير زنان جامعه ندارند.

اين امر در مورد زنان دستگاه حاکم رژيم گذشته هم صدق می کند. اين که اين زنان و اين قشر از طبقه ی سرمايه دار جامعه ی ما در اين مقطع در قدرت نيستند، چيزی از مسئوليت آن ها نسبت به زمانی که در قدرت بودند، نمی کاهد. زنان دستگاه حاکميت رژيم گذشته نيز در آن زمان به خاطر منافع مادی و موقعيت خود، ستم جنسی را پذيرفته و برای برچيدنش هيچ گونه مبارزه ای خارج از چارچوب شعار و سمينارهای پر زرق و برق برای سرگرمی خود، نکردند. ستم جنسی وارد بر زنان اقشار مختلف زحمتکش جامعه همواره وجود داشت و هيچ صدای اعتراضی در اين رابطه بلند نشد.

اگر اين زنان اکنون موقعيت اجتماعی خود را به خاطر اين که قشر سرمايه دار مدرن کشور، مرعوب قشر سرمايه دار سنتی آن شد، از دست داده اند، مشکل آن ها است و رابطی به زنان ستمکش جامعه ی ما که به هر حال در هر دو حکومت تحت تبعيض و ستم جنسی قرار گرفته و از کوچک ترين حقوق دموکراتيک خود برخوردار نشده اند، ندارد.

لذا تشکيلات زنان بايد تشکلاتی مستقل از هرگونه عناصر بورژوايی سابق يا کنونی باشد. اين عناصر هر دم برای منافع طبقاتی خود قابل خريده شدن بوده و از هيچ گونه خيانتی به اهداف زنان زحمتکش ما روی گردان نيستند.

برخلاف اين نظريه ی فمينيستی که مدعی است مبارزات رهايی بخش زنان مبارزه ای است بين زن و مرد و دربر کيرنده ی تمام مردها می باشد و حتی به اين واقعيت اشاره می کنند که کارگران مرد هم بر زنان خانواده خود ستم جنسی روا می دارند، از ديدگاه مارکسيستی اين تحليل علمی نيست چون تجربيات تاريخی عکس اين را ثابت کرده است.

ما وقتی از فرهنگ جامعه ی امروز و نواقص آن ياد می کنيم و می گويم که طبقه ی کارگر تنها طبقه ای است که قادر به برچيدن اين نواقص، بيماری ها و ستم ها است، اين بدان معنی نيست که عناصر طبقه ی کارگر، يعنی کارگر مرد جامعه ما تافته ای جدا بافته از بقيه جامعه است. نه! منظور از اين حرف اين است که کليه ی کارگران، اعم از زن و مرد، به شکل يک طبقه و نه به شکل فرد فرد دارای پتانسيلی هستند که می تواند جامعه را به سوی آن پايگاه اقتصادی ای سوق دهد که در آن منافع يک طبقه باعث استثمار و ستم وارد بر طبقه ی ديگر نگردد. وقتی زيربنای مادی اين ستم که همان منافع اقتصادی باشد، ازبين برود، فرهنگ اين منافع هم که انسان ها را از نظر ذهنی آماده ستم بر انسان های ديگر می کند، کارايی خود را از دست می دهد و در نتيجه تدريجاً پوسيده شده و از بين می رود. اين پناسيل يک توان بالقوه است، ولی به طور خود جوش و همواره بالفعل نيست؛ اگر بود که ديگر نيازی به اين همه بحث و کشمکش های تئوريک نمی بود، بلکه فرد فرد طبقه ی کارگر صرفاً به خاطر اين که به طبقه ی کارگر تعلق داشتند، به طور خود به خودی از آگاهی طبقاتی در سطح انقلابی برخوردار می شدند. در اين صورت، خيلی پيش از مارکس و انگلس کارگران برعليه نظام سرمايه داری انقلاب کرده و در زمان حيات مارکس و انگلس نقداً انسان ها می توانستند از نظام سوسياليستی برخوردار گردند و ديگر لزومی نداشت که مارکسيزمی به عنوان يک بينش علمی برای درک ديالکتيک تاريخی انسان و ستم انسان بر انسان مطرح گردد.

حقيقت اين است که نه تنها اين پتاسيل هميشه و به طور مادرزادی بالفعل نيست که حتی درک از بالقوه بودنش هم آسان نيست و آشنايی با آن نياز به سلاح تئوريک دارد. از اين رو، اين بحث که کارگران مرد هم مثل مردان ساير اقشار جامعه به زنان خود ستم جنسی وارد می آورد، استدلالی نپخته است که از درک غلط موضوع سرچشمه می گيرد. واقعيت، امروز در سطح بين المللی اين است که نه تنها آگاهی کارگران بالفعل نيست، بلکه برای موج عظيمی از آنان حتی بالقوه هم نيست. اين پتانسيل بالقوه را امروز تنها در رده بسيار ناچيزی از روشنفکران انقلابی و کارگران پيشرو می توان يافت.

به بيراهه کشيده شدن انقلابات (مانند انقلاب 57 ايران)، حتی آن زمان که طبقه ی کارگر آگاهانه قدرت را به دست گرفته است ( مانند انقلاب شوروی بعد از لنين) و يا روی کار آمدن استالينيزم/مائوئيزم و انحرافات اپورتونيستی (فرصت طلبی)/ سکتاريزم (فرقه گرايی) امروزه جملگی اثبات بر فاصله عميق چپ و طبقه ی کارگر از اين پتانسيل را دارد. اگر نيروهای چپ و طبقه ی کارگر توان بالفعل داشتند، ديگر اين همه انحرافات چرا؟

تاريخ مبارزات کارگری و انقلابات نيز نشان می دهد که شناخت از اين پتانسيل بالقوه و تبديل آن به بالفعل، نياز به آموزش تئوريک و بينش مارکسيستی انقلابی دارد. همان طور که اشاره شد تنها چپی بودن و خود را مارکسيست دانستن هم تضمين کننده ی داشتن اين دانش و بينش نيست. تاريخ نشان می دهد که تنها مارکسيست های انقلابی هستند که به علت مسلح بودن به تئوری های مارکسيزم، پتانسيل بالقوه مورد نظر درشان ايجاد می شود، سپس تنها با به بوته آزمايش گذاشتن آن آموخته است که تدريجاً اين پتانسيل به بالفعل ارتقاء می يابد.

لذا ستم جنسی وارد بر زن از طريق شوهر کارگرش، مانند ساير نواقص اين شوهر ناشی از آموخته های او در جامعه و فرهنگ و سنت حاکم است. فرهنگ و سنت مرسوم در جامعه هم آن فرهنگ و سنتی است که طبقه ی حاکم بر جامعه ديکته و تحميل می کند. اين امر در مورد اکثريت مردم يک جامعه صدق می کند. طرز تفکر و سطح فکر و اخلاق... و ارزش هايی از اين قبيل را افراد در جامعه می آموزند و وجود/کمبود اين ارزش ها ارتباط مستقيم با ميزان دموکراسی/ديکتاتوری حاکم بر جامعه دارد. برای مثال اوايل انقلاب، از آن جايی که آب دموکراسی برای مدتی هر چند کوتاه وزيد و همه اميدوار بودند که در اجتماع عدالت و دموکراسی نسبی حاکم گردد، در طول انقلاب و تا روی کار آمدن دولت بازرگان مردم در کوچه و خيابان، از فراهم کردن سکه در باجه تلفن عمومی برای هر کس که نياز داشت گرفته تا رساندن مسافران به نزديک ترين محل پياده شدن به وسيله ی رانندگان اتوبوس شرکت واحد و رانندگان تاکسيرانی، به همديگر ياری رسانده و اغلب همه همديگر را به چشم خودی نگاه می کردند. از زمان رفتن بختيار تا زمان روی کار آمدن بازرگان، کشور به مدت بيش از ده روز هيچ گونه دستگاه مجری قانون (پليس، سپاه) نداشت، ولی عليرغم آن، به هيچ زن، مرد يا کودکی تجاوز نشد و کسی صدمه نديد؛ هيچ کس به بانک ها، مغازه ها و فروشگاه های بزرگ و کوچک حمله نکرد و اموال کسی به سرقت نرفت. آن وضع را مقايسه کنيد با اوضاع کنونی که اغلب زنان ما (پير و جوان) در خيابان ها احساس امنيت نمی کنند و از فداکاری و از خودگذشتگی اثری به چشم نمی خورد.

خلاصه ی کلام اين که جو اخلاق حاکم در جامعه، ناشی از جوی است که نظام حاکم فراهم می آورد و لذا رفتار افراد جامعه هم با يکديگر منوط به همين رابطه است و رفتار تبعيض آميز و زن ستيز مردان هم با زنان جدا از اين اصل نيست؛ هرچه فشار اقتصادی، ديکتاتوری و اختناق بيش تر باشد، رفتار مردم هم با يکديگر خشونت آميزتر و ظالمانه تر می گردد.

تأثير فرهنگ و اخلاق نظام حاکم بر توده ی مردم يک جامعه با تمام نوساناتش يکسان است و کارگران (اعم از زن ومرد) هم از آن مصون نمی مانند؛ نه حتی چپی ها از اين آسيب در امان هستند. لذا نه تنها هستند کارگران مرد بی شماری که زن خود را کتک می زنند، بلکه هستند فعالان سياسی و چپی که تساوی حقوق را بين خود و زنشان رعايت نکرده و در خانواده پدرسالاری را حاکم می کنند و حتی زن خود را می زنند. اين ها همه به اين دليل است که تأثير فرهنگ و اخلاق بورژوايی در جامعه بر پتانسيل بالقوه آن ها می چربد و در نتيجه، دست به عملی می زنند که خود در اصل خواهان برچيده شدنش هستند. اين حالت حتی باعث دو رويی برخی از افراد در جامعه می گردد: به همين دليل در ميان مردم می بينيم که در بيرون از خانه دارای يک اخلاق و در داخل خانه خود دارا اخلاقی ديگرند. هرچه جامعه عقب افتاده تر باشد و اختناق بر آن بيش تر حاکم باشد، اين دو رويی اخلاق و رفتار هم بين مردم بيش تر و عميق تر می گردد. مثلاً در جامعه ما در ميان مردان اقشار نسبتاً مرفه تا مرفه جامعه بيش از بقيه اقشار متداول است که در جلوی ديگران از زن خود تعريف و تمجيد می کنند، اما در خانه خود با همان زن با خشونت و توهين رفتار می نمايند. در حالی که مردان طبقه ی ممتاز جامعه ما عموماً اين رفتار دوگانه را با زن خود ندارند، اين طرز رفتار در ميان طبقه ی متوسط بسيار معمول و عادی است و ابعاد آن حتی اقشاری از طبقه ی کارگر را هم دربر می گيرد. به عبارت ديگر فرهنگی که طبقه ی حاکم بر جامعه اعمال می کند، بيش ترين تأثير خود را بر اقشار متوسط می گذارد، در حالی که قشر ممتاز طبقه ی حاکم خود از آن تا حد زيادی مصون می ماند. دليل آن هم بسيار ساده است: فرهنگ و اخلاق حاکم می بايد مترادف با ميزان ستم طبقاتی باشد. هرچه فرهنگ و اخلاق فاسدتر باشد، ابعاد ستم اقتصادی و اجتماعی و قانونی اين ستم طبقاتی گسترده تر و عميق تر می باشد.

توده ی مردم ستمکشی که راه به جايی ندارند، به عبارت ديگر به جان همديگر می افتند و در وهله ی اول گلو نزديک ترين و ضعيف ترين عناصر اطراف خود را (زن، دختر) می گيرند. از اين رو است که حتی کارگران پيشرو و افراد روشنفکر و چپی جامعه ما هنوز نمی توانند اين فسادهای اخلاقی جامعه بورژوايی را با وجود تشخيص و علم به آن ها، از خود بزدايند. اين باعث می شود که در اجتماع از خود يک رفتار را نشان داده و در خانواده و به دور از انظار عمومی، رفتاری صد و هشتاد درجه متفاوت داشته باشند. اين برخورد رياکارانه البته مختص به رفتار با زنان نيست، بلکه در زمينه های ديگر زندگی نيز همين طور است. مثلاً عموماً کاسبکاران، دلالال و فروشندگان کوچک، از زبان گرم و نرمی برخوردار بوده و به آسانی و بدون احساس شرمندگی، سر انسان کلاه می گذارند.

مجموعه ی اين فرهنگ که از ستم نظام حاکم سرچشمه گرفته، به فرهنگ و اخلاق خرده بورژوايی معروف است. خرده بورژوازی برای رسيدن به اهداف خود چند فورمول سرانگشتی دارد که همه در اصل يک هدف نهايی را دنبال می کند: سود بلادرنگ! خرده بورژوازی قشری است در حال زيگزاک زدن و در حالی که دو طبقه ی بورژوا و کارگر دائم در حال زورآزمايی با هم در جامعه هستند، خرده بورژوازی هم دائماً از چهره ی انقلابی به ضدانقلاب و بالعکس موضع عوض می کند، منوط به اين که طبقه ای زورآزمايی دست بالا را داشته باشد. خرده بورژوازی برای رسيدن به مرحله ی بورژوايی اقتصادش، از هيچ چيز رويگردان نيست و از همه گونه نيرنگ و فريب و زيرکی که در کيسه دارد استفاده می کند، اما درعين حال، با جامعه ای از انسان ها هم در تماس است که در مقاطع انقلابی به آن ها نياز دارد و برای حفظ آبروی خود مجبور است، اين خصلت را پنهانی به کار گيرد. در جامعه هر چه مبارزات حق طلبانه و دموکراتيک و انقلابات کارگری بيش تر صورت گيرد، اين خصلت خرده بورژوازی بيش تر تضعيف می گردد. دورانی که رژيم بورژوايی حاکم قدرت بيش تری داشته و انقلابات و مبارزات طبقه ی کارگر و توده ی مردم را سرکوب می کند، اين اخلاقيات خرده بورژوايی هم شدت پيدا کرده و در ميان هر چه بيش تر اقشار مختلف مردم متداول می گردد.

کارگران و روشنفکران چپی که دارای اين اخلاق رياکارانه هستند، در اصل به همين قشر خورده بورژوا تعلق دارند. يعنی با وجود اين که در افکار خود از بورژوازی بريده اند، ولی از فرهنگ آن نتوانسته اند فاصله بگيرند. يکی از خصلت های خرده بورژوايی در پی منافع فوری و لحظه ای بودن است که برخلاف بورژوازی به طرح برنامه و نقشه درازمدت برای رسيدن به اهداف خود، اهميت نمی دهد. برای مثال رستوران ها و غذاخوری های موجود در ايران است که وقتی تازه باز می شود، هميشه غذا و سرويس از همه نظر خوب است، اما به محض اين که به اصطلاح مشتری های خود را جلب کرد، کيفيت همه سرويس به ناگاه پايين می آيد. اين طرز تفکر پول درآوردن، همان در پی منافع لحظه ای بودن است که باعث می شود، اين سرمايه دار کوچک حتی منافع درازمدت خود را نبيند. اين وضع در ساير زمينه ها هم صدق می کند.

اتفاقاً برخوردهای فرصت طلبانه از يکسو و برخوردهای فرقه گرايانه از سوی ديگر که در ميان برخی جريانات چپ متداول است نيز از همين طرز تفکر کوته بينانه و خرده بورژوايی ناشی می گردد که به دنبال نتيجه ی فوری هستند. مثلاً در تبليغات اين جريانات چپی، می بينيم که معتقدند که به محض انقلاب کارگری، تمام بقايای اقتصادی و اجتماعی نظام سرمايه داری به طور جادويی و خود به خودی از بين رفته و از فردای آن روز سوسياليزم به شکلی کامل بر جامعه حاکم می شود. اين ديد ايدئاليستی، ناشی از همان ديدگاه کوته بينانه خرده بورژوازی است که می خواهد همه چيز آسان و سريع و بدون زحمت و دردسر انجام گيرد و از آن بدتر اين که معتقد است که خود (سازمان/حزب)ش بهتر از هر جريان ديگری قادر است سوسياليزم را فردای روز انقلاب پياده کند.

 اما همزمان، در همين جامعه ی فاسد بورژوايی، عناصر پيشروی کارگر و روشنفکران انقلابی هستند که با تئوری های مارکسيست انقلابی کاملاً آشنايی داشته و در عين حال که در چنين جامعه ای به سر می برند، اما توان مبارزه ی فرهنگی را نيز با فرهنگ تحميلی حاکم دارند. اين عناصر که در ابتدا از نظر تعداد در اقليت قرار دارند، نه تنها از آموخته های خود برای بارورسازی پتانسيل بالقوه خود استفاده می کنند، بلکه توان يافتن راه حل را برای تبديل آن به پتانسيلی بالفعل هم دارند. اين عناصر سپس در صحنه ی مبارزات سياسی توان کار کردن با بقيه ی طبقه ی کارگر را داشته و می توانند آگاهی طبقه ی کارگر را در مبارزات دموکراتيک و طبقاتی اش با رژيم بالا برند. اين ها سپس پتانسيل رهبری طبقه ی کارگر را نيز پيدا کرده و ضمن بالا بردن آگاهی طبقاتی و سياسی طبقه ی کارگر آن ها را برای مبارزه و انقلاب آماده می کنند.

در چنين روندی است که طبقه ی کارگر کم کم با آن پتانسيل بالقوه ای که از آن ياد کرديم در خود آشنا می شود. بردن اين پتانسيل از مرحله ی بالقوه به بالفعل، بسيار تدريجی و منوط به شرايط و جو سياسی رشد می کند. مثلاً طبقه ی کارگر در مرحله ی اول شناخت از دشمن طبقاتی خود، متحد می شود و دست به انقلاب می زند. رژيم را سرنگون می کند و اگر رهبری انقلابی داشته باشد (مثل انقلاب اکتبر در شوروی)، دولت کارگری را روی کار می آورد و از آن جا به جنگ با اقتصاد،َ سياست و فرهنگ بورژوايی می رود. در اين راستا هدف برچيدن زمينه و ريشه ی ستم انسان بر انسان است. در اين مرحله از انقلاب اگر چه اختلاف فاحشی در طرز برخورد افراد در جامعه ديده و احساس می شود (مثل اوايل انقلاب 57 در ايران) اما برچيدن تمام بقايای اخلاق بورژوايی و خرده بورژوايی متداول در جامعه که با خُلق و خوی انسان ها در آن جامعه پيوند خورده است، کاری سخت و درازمدت است.

از اينرو است که طبقه ی کارگر تنها متحد زنان در مبارزات رهايی بخششان، می باشد. زيرا تنها طبقه ای است که می تواند، اساس نظام سرمايه داری را که متکی و استوار بر ستم انسان بر انسان است، برچيند. در نظام سوسياليستی، از آن جايی که سيادت هيچ انسانی (اعم از زن و مرد) بر انسان ديگر، نه تنها منافع طبقه ی کارگر را تأمين نساخته، بلکه به اين نظام و انقلاب آسيب می زند، زمينه ای برای ستم جنسی باقی نمی ماند. طبقه ی کارگری که اين انقلاب را می کند، خود شامل مردان و زنان جامعه است. به اين ترتيب است که ستم جنسی، ريشه در جنسيت نداشته و زنان می توانند از نيروی طبقه ی کارگر برای پيشبرد اهداف رهايی بخش خود استفاده کنند.

اما همان طوری که اشاره شد، برچيده شدن فرهنگ بورژوايی از درون جامعه ای که تازه انقلاب کرده، حتی با وجود دولت کارگری بر مسند قدرت، کار ساده ای نيست و به طور خود به خودی صورت نمی گيرد. برای پاکسازی جامعه از فساد اخلاقی به ارث برده از جامعه بورژوايی، لازم است که نيروهای انقلابی و مبارز، خود همواره در صحنه ی سياسی اجتماع حضور داشته و در کليه ی موارد نقش فعال داشته باشند. اين به خصوص شامل حال زنان مبارزی می شود که خواهان برچيدن تبعيض و ستم جنسی هستند. در درجه ی اول حضور زنان پا به پای مردان در کليه ی امور سياسی و اجتماعی، خود يکی از عوامل مرعوب کردن افکار پدرسالاری است. ديگر اين که اين زنان با داشتن تشکيلات خود، می توانند به طور سيستماتيک از دولت کارگری تقاضای کمک های مادی و ابزاری کرده و در سراسر کشور به يکی از عوامل ستم جنسی که همان ناآگاهی زنان خانه دار و کارگر عقب افتاده نسبت به مسائل سياسی و حقوق دموکراتيک خود است، پايان بخشند. گذاشتن سمينارها، جلسات و گفتگو با زنان در سطح وسيع و با کمک تبليغات، به سرعت جو را به نفع زنان تغيير خواهد داد. هرچه آگاهی زنان ما در تمام سطوح و اقشار جامعه در رابطه با مسائل سياسی و اجتماعی بالا برود و هرچه تعداد زنان بيش تری از حصار کارِخانه و مشاغل ساده بيرون آمده و در جامعه مطرح گردند و هر چه تعداد بيش تری از زنان در توليد اجتماعی و امور سياسی فعال تر گردند، امکان برخوردهای پدرسالاری مردان در خانواده و اجتماع کم تر می شود. وقتی تبليغات در رابطه با حقوق دموکراتيک زنان بيش تر و گسترده تر صورت گيرد و دولت کارگری از آن حمايت کند، به سرعت تغيير اخلاق مردان در جامعه می افزايد.

نتيجه اين که انقلاب سوسياليستی ای که به دست و همت طبقه ی کارگر صورت می گيرد، تنها شرايط مساعدی است که می تواند از مبارزات زنان حمايت کند. پس از سرنگونی نظام سرمايه داری و روی کار آمدن دولت کارگری، اين دولت تنها می تواند به زنان در رابطه با هدفشان کمک کند و آن ها را به هدف نهايی اشان برساند، ولی نمی تواند خود اين تغيير را به وجود آورد. لذا اين خود زنان هستند که بايد از شرايط مساعد برای کار سازماندهی شده ی خود به منظور برچيدن کليه ی افکار و فرهنگ بورژوايی در زمينه ی تبعيض و ستم جنسی استفاده نمايند. اين تنها راه مبارزه فعال برای کسب يک تغيير عينی و واقعی در زندگی زنان ما است.

آيا همه ی جريانات چپ يک موضع را راجع به مسأله ی ستم بر زن دارند؟

مسأله ی مبارزه با تبعيض و ستم جنسی از طرف جريانات چپ عمدتاً با سه برخورد روبرو است: يکی توسط جريانات فرصت طلب که از مسأله زن و رويدادهای تاريخی و روزمره ی آن به عنوان منبعی  برای تبليغات خود استفاده کرده و در اين راستا هدفشان ارائه برنامه ای انقلابی برای ميسر کردن هر چه بهتر راه مبارزات زنان نيست، بلکه صرفاً با شعارهای پُر آب و تاب و با ساختن بهشتی رويايی که به محض به قدرت رسيدن آن ها در برابر زنان پيدار خواهد شد، صحبت می کنند.

ديگری جريانات فرقه گرا می باشند که کلاً به اين مسائل بهايی نمی دهند و معتقدند که مسائل دموکراتيک بعد از انقلاب بلافاصله و به طور خود به خود حل گشته و کلاً مسائلی مانند مسأله زنان، اقليت های ملی... و نظير اين ها را در ارتباط با فعاليت سياسی نمی بينند و معتقد هستند که وظيفه ی آن ها تمرکز برای روی مسائل سياسی و طبقاتی است.

ديد سومی هم هست که معتقد است، تمام اين مسائل مانند حلقه های يک زنجير به هم متصل بوده و در ارتباط با هم هستند. نيروهای انقلابی و پيشتاز طبقه ی کارگر که نقش رهبری طبقه ی کارگر و انقلاب را به عهده دارند، در عين حال مسئوليت همه گونه پشتيبانی، چه پيش از انقلاب و چه بعد از آن، از کليه ی نيروهای مبارز اقشار تحت ستم جامعه را به عهده دارند.

اگرچه مسائل دموکراتيک هر قشر از جامعه می بايد در نهايت با همت و مبارزه و در صحنه ی اجتماع قرار گرفتن خود آن ها حل گشته و ستم وارد بر آن ها را تنها از طريق مبارزات خود آن ها می توان برچيد، اما از آن جايی که رهبری طبقه ی کارگر تنها پشتيبان واقعی و تنها بديل قدرت در برابر بورژوازی می باشد، مسئوليت همه گونه پشتيبانی از مبارزات دموکراتيک اقشار تحت ستم جامعه به عهده اش می افتد.

به اين دليل است که نه رهبری طبقه می تواند به جای مبارزات دموکراتيک اين اقشار، اين حقوق را صرفاً به آن ها عطاء نمايد نه می تواند نياز آن ها را ناديده گرفته و از کمک و پشتيبانی آن ها روی گرداند.

 

ديدگاه مارکسيزم در رابطه با ستم بر زن

در مارکسيزم توجه به مسأله ی ستم بر زن اولين بار توسط انگلس در کتاب "منشاء خانواده"اش در يک تحليل ديالکتيکی از تاريخ مطرح گرديد. انگلس در آن کتاب به تشريح اوائل دوران مالکيت خصوصی پرداخته و توضيح می دهد که مالکيت خصوصی باعث از بين رفتن زندگی قبيله ای شد. در زندگی قبيله ای زنان و مردان به طور مساوی در کار توليد اجتماعی و بهره برداری سهيم بودند، اما با پيدايش مالکيت خصوصی، در درجه اول پديده ی خانواده شکل گرفت. "خانواده" برای اين به وجود آمد که از مالکيت خصوصی دفاع کند. در روند شکل گيری خانواده به شکلی که ما می شناسيم، زن حضور مستقيم خود را در توليد اجتماعی از دست داده و تبديل به "ملک" شوهر گرديد.

پيش از پيدايش مالکيت خصوصی، اين مادر بود که در رأس خانواده (در شکل قبيله ای آن) قرار داشت و فرزندانش نام او را به ارث می بردند. با پيدايش خانواده در دوران مالکيت خصوصی،  زن اين نقش خود را نيز در جامعه از دست داد و فرزندانش با به ارث بردن نام پدر، اموال او را نيز به ارث می بردند و مادر در اين ميان نقشی نداشته و چون برده ای اسير زندان خانواده گشت و به اين ترتيب کليه ی حقوق انسانی و اوليه ی خود را از دست داد. پدر به خاطر اموال خصوصی اش، خود در رأس خانواده قرار گرفته و به اين ترتيب پدرسالاری آغاز و تبعيض نسبت به زن اعمال گرديد.

به اين دليل در مارکسيزم، ستم بر زن کارگر را ستم "مضاعف" می ناميم، زيرا اين که در جامعه ی سرمايه داری، طبقه ی کارگر (اعم از زن و مرد) مورد ستم طبقاتی قرار می گيرد که بحثی ندارد، اما زنان کارگر علاوه براين تحت ستم جنسی هم قرار می گيرند. به عبارت ديگر، زنان علاوه بر ستم طبقاتی، به صرف زن بودن خود، يک بار ديگر هم تحت ستم اقتصادی قرار می گيرند و برای کار مساوی از دستمزدی پايين تر برخوردار می شوند و يا کار در جوامع سرمايه داری (به خصوص جوامع عقب نگه داشته ای مثل ايران)، برحسب جنسيت تقسيم و دستمزد هم برحسب جنسيت تعيين می گردد. در پايين به نمونه هايی از نظرات انگلس در "منشاء خانواده" اشاره می کنيم:

نمونه ی اول دقيقاً نشان می دهد که پيش از مالکيت خصوصی، چگونه روابط مردان و زنان آزاد بود و زنان از همان آزادی و حقوقی برخوردار بودند که مردان (اگر نکوييم که زنان به خاطر نقش اجتماعی خود از حقوق برتر و بيش تری برخوردار بودند: "«...ادبيات کلاسيک کهن مملو است از اثرات شرايطی که در حقيقت قبل از يکتا همسری در ميان يونانيان و آسيايی ها وجود داشته است که در آن شرايط، يک مرد نه تنها با بيش از يک زن مقاربت می کرد، بلکه يک زن هم با بيش از يک مرد مقاربت می کرد، بدون اين که رسوم مقرر را نقض کنند..." و "به همين ترتيب فرزندان مشترکشان ميان تمام آن ها مشترک بودند.»

سپس در دوران مالکيت خصوصی: "بدين طريق ازدياد ثروت، از يک جانب به مرد موضعی برتر از زن در خانواده می داد و از جانب ديگر انگيزه ای برای استفاده از اين موضع مستحکم شده  به مرد می داد تا ترتيب سنتی توارث را به نفع فرزندان خود عوض کند. اما اين امر، تا زمانی که نسب بر مبنای حق مادر بود، غيرممکن بود. از اين رو، اين ترتيب بايد منسوخ می شد و منسوخ هم شد." و "تشخيص نسب از طريق خط زن و حق توارث از طريق مادر، منسوخ شده و تبار مرد و حق توارث از طريق پدر برقرار گشت."

"برافتادن حق مادری، شکست جهانی -تاريخی جنس مونث بود. مرد فرمانروايی خانه را نيز به دست آورد؛ زن تنزل مقام يافت، برده شد، بنده شهوت مرد و ابزاری صرفاً برای توليد فرزندان، اين موضع تنزل يافته زن که به خصوص در ميان يونانی های عهد نيم خدايان و از آن هم پيش تر عهد کلاسيک به چشم می خورد، به تدريج بزرگ شده و آراسته گشته و تا اندازه ای در لفاف شکل های ملايم تری پيچيده شد، اما به هيچ وجه از بين نرفت."

"اولين اثر حکومت مرد... در... خانواده پدرسالار نشان داده می شود." و "صفت اصلی آن... چند همسری نيست، بلکه در سازماندهی تعدادی افراد تحت تکلف و آزاد، در يک خانواده تحت قدرت پدرسالارانه رئيس خانواده است. اين رئيس خانواده، در شکل سامی، به صورت چند همسری زندگی می کند. افراد تحت تکلف، يک زن و چند فرزند دارند و هدف تمام سازماندهی، نگهداری رمه و گله در يک منطقه محدود است." ويژگی های اساسی، ترکيب افراد تحت تکلف و قدرت پدرسالارانه است. به همين سان خانواده دومی شکل کمال يافته اين نوع خانواده است. لغت فاميليا از ابتدا به معنای آرمان فيليستين مدرن ما که ترکيبی است از تظاهر به احساساتی بودن و ناسازگاری خانگی، می باشد. در ميان رومی ها در ابتدا حتی به يک زوج و فرزندان آن ها اطلاق نمی شد، بلکه فقط به بردگان اطلاق می گشت. فامولوس به معنای برده خانگی و فاميليا به معنای تماميت بردگانی است که متعلق به يک فرد هستند. حتی در زمان گيوس، فاميليا (يعنی ارثيه) برمبنای وصيت واگذار می شد. اين اصطلاح توسط رومی ها اختراع شد تا يک ارگانيزم اجتماعی نوين که رئيس آن زن و فرزندان و تعدادی غلام تحت قانون پدرسالارانه رومی با قدرت مرگ و زندگی بر تمام آن ها در اختيار داشت را تشريح می کند. مارکس اضافه    می کند که: «خانواده نوين نه تنها نطفه ی بردگی (بندگی) بلکه نطفه سرواژی را نيز در خود دارد. زيرا از همان ابتدا به خدمات کشاورزی مربوط است و در خود به صورت مينياتور، شامل تناقض هايی است که بعداً در يک سطح وسيع در جامعه و دولتش تکامل می يابد.»"

"يکتا همسری به هيچ وجه ثمره عشق جنسی فردی نبود و به آن مطلقاً کاری نداشت. اين اولين شکل خانواده است که نه بر شرايط طبيعی، بلکه بر شرايط اقتصادی مبتنی بود. همين غلبه مالکيت خصوصی بر مالکيت اشتراکی است."

 (منشاء خانواده

http://www.marxists.org/farsi/archive/marx/index.htm)

سارا قاضی

26 ژانويه  2006

 

بازنويس: ياشار آذری

آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de

ايمل ياشار آذری: yasharazarri@gmail.com

مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری

تاريخ بازنويسی: 1384