ارتباط مسائل زنان با سياست

بی ارتباط جلو دادن مسائل زنان به سياست، تأمين کننده ی منافع طبقه ی حاکم است که شامل زنان آن طبقه می شود. خانم رجائی هم از جمله همين زنان است و تا جايی که منافع شخصی و طبقه اش به وسيله ی رژيم تأمين گردد، دليلی ندارد که با آن و سياست هايش تضادی داشته باشد.

 

قسمت اول

جمهوری اسلامی، از ابتدا روز تولد حضرت زهرا را به عنوان «روز مادر» و «روز زن» جا انداخت، تا در تقابل با «روز مادر» (روز تولد فرح) در رژيم گذشته باشد و هم در تضاد با «روز زن» (8 مارس)، برای «ضد غربی» نشان دادن ظاهر خود. جو انقلابی در جامعه تغيير «روز مادر» را می پذيرفت، ولی کمبود آگاهی در زمينه ی مسائل زنان و کم بهاء دادن جريانات چپ به اين مسائل، باعث شد که دليل اصلی ناميدن 8 مارس به عنوان روز جهانی زن مخدوش گردد.

تا آن جايی که به «روز مادر» مربوط می شود، اين روز يا آن روز، هر دو، دو روی يک سکه اند. اما تا آن جا که به «روز زن» بر می گردد، در يک کفه قرار دادن آن با نظام سرمايه داری غرب و امپرياليزم و لوث کردن دليل اصلی به وجود آمدن چنين روز با بی اهميتی به آن، نشانگر «ضدنظام های غربی» بودن رژيم نبود، بلکه در واقع نشانگر تضاد طبقاتی بورژوازی سنتی بازاری ايران با مبارزات طبقاتی زنان کارگر با ستم نظام سرمايه داری و تبعيض های جنسی که اين نظام برای منافع خود، اضافه بر ستم طبقاتی بر زنان کارگر وارد می آورد، بوده است. ناديده گرفتن «روز جهانی زن» در روز 8 مارس و جايگزينی آن با سالروز تولد حضرت زهرا هم چنين نشانگر عمق تضاد فرهنگ سرمايه داری بازاری ايران با حقوق دموکراتيک زنان در جامعه و بالاخص با زنان کارگر است.

توجه به اين نکات به علت تعصب راجع در ميان جامعه و حتی در ميان زنان کارگر، عمدتاً از قلم افتاده است. حتی در دورانی که زنان ما از اقشار مختلف جامعه در زمينه ی ساير مسائل با رژيم رو در رو قرار می گيرند، در اين زمينه سکوت اختيار کرده و بخاطر بار مذهبی مسأله، از کنار آن می گذرند. حال آن که با اندکی توجه به ماهيت مطلب، در می يابيم که: اـ همزمان کردن «روز زن» با «روز مادر» و مصادف کردن آن با روز تولد حضرت زهرا، با يک تير چند نشان زدن رژيم، به منظور سرکوب مبارزات حق طلبانه زنان ستمديده و کارگر و منفعل کردن مسائل آن ها در جامعه از طريق تبليغات و شستوشوی مغزی افکار عمومی است. به اين ترتيب که:

1ـ همزمان کردن «روز زن» و «روز مادر» در واقع يک بعدی کردن اهميت زن در جامعه است. تبليغاتی که در رابطه با اين روز انجام می شود، اهميت زن را در جامعه به «مادر» بودن ساده می کند. در حالی که زنان، قبل از اين که مادر باشند، انسان هستند و به عنوان انسان همان نيازهايی را دارند که مردان دارند: از کودکی نياز به محيط سالم برای رشد روحی، فکری و جسمی دارند. به همين نسبت (و مانند نيمه مذکر خود) نياز به فضای آزاد و امکانات مادی و معنوی برای رشد طبيعی خود دارند. به عنوان انسان و بنا به طبيعت هر موجود زنده، نياز به برابری حقوق انسانی خود در جامعه با مردان دارند و به همين دليل از کودکی که در خانواده چشم به حيات می گشايند، از تبعيض جنسی رنج می برند. آن زمان که به عنوان بالغ وارد اجتماع می شوند، اين تبعيض و ستم جنسی تنها به مسائل شخصی در چهارچوب خانواده محدود نمی شود که ابعاد گسترده ی آن از طريق قانون همواره غالب است و هيچ جنبه ای وجود ندارد که در آن به آن ها به عنوان «انسان» نگاه شود، بلکه هميشه «زن» محسوب می شوند، زيرا در قانون اساسی کشور (و بر اساس آن در قوای مقننه، مجريه و قضائيه) محدوديت های از پيش ترسيم شده ای وجود دارد که آنان را نه «انسان» که «زن» بشمار می آورد. نابرابری زن و مرد در برابر قانون (مثل قانون کار، قانون ازدواج، قانون جزايی) و در نتيجه ی آن محروم شدن از حداقل حقوق دموکراتيک موجود که به مردان تعلق می گيرد، از شمار مسائلی هستند که تعيين کننده ی موقعيت زن در اجتماع ما است، پيش از اين که او بخواهد مادر شود.

«روز مادر» به عنوان موقعيتی برای قدردانی از کسانی (مادر، مادربزرگ، خواهر بزرگ تر، خاله، عمه...) که هميشه در کنار تو حضور داشته و آن زمان که بيش از هر وقت ديگر به آن ها نياز داشتی، به ياری تو آمدند و مادر و غمخوار تو بودند، مسأله ای جدا است از بهره برداری رژيم هايی مثل رژيم جمهوری اسلامی ايران که از اين موقعيت برای تحميق زنان استفاده می کند.

ناگفته نماند که اين منحصر به اين رژيم نيست و کسانی که با ادبيات و فرهنگ حاکم بر جامعه ی ما از ديرباز، آشنايی دارند، می دانند که در جامعه ی طبقاتی ايران و بخصوص پس از آمدن اسلام، فرهنگ و سنت غالب بر جامعه، هميشه از يک طرف زن را موجودی موزی و فريبکار ياد کرده و ما ابعاد آن را در ادبيات مردسالارانه ی فارسی می بينيم و از طرف ديگر، برای تحميق و گمراه کردن زنان در برابر اين بی عدالتی از شعارهايی مانند «بهشت زير پای مادران است!» استفاده می کند. وقتی به ماهيت موقعيت زن در جامعه ی ما از ديرباز تا کنون نگاه می کنيم و بعد اين شعار را جلوی خود می بينيم، به اين تحليل می رسيم که انسانی که در ميان اجتماع خود از هيچ حقوقی برخوردار نيست، ولی به ناگاه بهشت زير پايش قرار می گيرد، می بايد به همان بهشتی برود که حيوانات ماده می روند!

از آن چه که در بالا آمد، اين نتيجه را می توانيم بگيريم که موقعيت زن در اجتماع دقيقاً و مستقيماً با نظام حاکم بر جامعه همگونی داشته و اشکال مختلف تبعيض و ستم بر زن (از چهارچوب ادبيات گرفته تا سياست) بر اساس جو مبارزاتی کل اقشار تحت ستم در جامعه تغيير می کند. به عبارت ديگر، در دورانی که رژيم های وقت در سرکوب توده ها پيروز شده اند، ادبيات زبان ما هم نسبت به زن بشدت توهين آميز بوده است، مانند اين ضرب المثل: از سه چيز حذر کن: ديوار شکسته، سگ گيرنده و زن سليطه.

در دورانی که مبارزات اقشار ستمکش جامعه دست بالا را داشته و جو را شورشی نمود و به سوی انقلاب سوق داده، برای تحميق و متقاعد کردن زنان از ادبيات شورانگيز و زبانی فريبنده استفاده می شود، مثل «فاطمه فاطمه است» از علی شريعتی.

نمونه ی ملموس تری از ارتباط سياست نظام حاکم با مسائل زنان و شدت و ضعف تبعيض و ستم بر زن را می توانيم در مقايسه ی موقعيت زنان در کشورهای اسلامی ديگر با ايران ببينيم. برای مثال، کويت در ميان کشورهای عربی، کشوری متمدن تر از ساير کشورهای عربی شناخته شده و به عنوان يک بندر آزاد برای سرمايه داری جهانی بهشت منطقه بشمار می آيد. اين کشور اما، همچون ساير کشورهای عربی، رفتاری عقب افتاده و ارتجاعی با زنان دارد و در اين رابطه از ايران عقب افتاده تر است. مثلاً در آن جا هنوز زنان حق رانندگی کردن ندارند. در حالی که ما در ايران حتی راننده ی کاميون و تاکسی زن داشته ايم.

اين اختلافات دقيقاً رابطه ی مستقيم با ميزان وجود مبارزات  ضدارتجاعی و طبقاتی طبقه ی کارگر و اقشار مختلف تحت ستم اين کشورها، از جمله قشر زنان جامعه دارد که خود مبارزاتی سياسی هستند. در اکثر کشورهای عربی، مبارزات رهايی بخش طبقه ی کارگر، اقليت های ملی و مذهبی و نيز مبارزات رهايی بخش زنان کارگر در حدی نبوده است که نظام های حاکم بر اين جوامع را لااقل به عقب نشينی و دادن برخی از حقوق دموکراتيک مردم (از جمله زنان) وادارد. در ايران اما، اين گونه مبارزات سابقه دار بوده و زنان بالااخص در آن ها هميشه حضور داشته اند.

نکته ديگری که در اين جا بايد همزمان به خاطر داشت، اين است که زنان وابسته به طبقه ی حاکم در اين کشورها نيز از آن جايی که از آسايش بورژوايی خاصی برخوردار هستند، تمايلی به ايجاد تغيير ندارند. مثلاً يکی از زنان دربار عربستان سعودی در اين رابطه گفت که «اگر کسی هست که می خواهد برای من رانندگی کند، خوب بگذار بکند! من حرفی ندارم و خوشحال هم می شوم.» منتهی يک زن از طبقه ی کارگر که شوهرش پول و سرمايه خاندان سلطنتی را ندارد و برای گذران زندگی خود و خانواده اش نياز به يک وسيله ی نقليه دارد، هرگز نمی تواند چنين حرفی را بزند و همواره بايد وجود اين ستم جنسی را بپذيرد.

لذا در اين جوامع تفاوت بسيار زيادی بين زنان مرفه طبقه ی حاکم يا وابسته به آن با زنان طبقه ی کارگر و زحمتکش وجود دارد. از اين رو زمانی که زهرا شجاعی در رابطه با «هفته ی زن» اعلام می کند که «سياسی کردن مسائل زنان لطمات جبران ناپذيری به آنان (زنان) وارد می کند.» و ادامه می دهد که «مشکلات زنان عموماً اجتماعی و فرهنگی است و آنان در حوزه ی سياسی کم ترين حد مشکل را دارند.»*

 در واقع در رابطه با زنان طبقه ی خود سخن می گويد. به عبارت ديگر، ريشه يابی مسائل زنان و کوشش در راه برکندن اساس مشکلات زنان اقشار مختلف جامعه ی ما که وابسته به حکومت نيستند، موقعيت زنانی مانند زهرا شجاعی را به خطر انداخته و می تواند لطمات جبران ناپذيری به امثال او بزند.

علاوه بر اين، شجاعی در ادامه ی سخنان خود، منظور از «مشکلات زنان عموماً اجتماعی و فرهنگی است» را روشن نمی کند و بسادگی از کنار چنين ادعايی می گذرد. لذا برای خواننده اين سئوال پيش می آيد که آيا اين زنان هستند که مشکلات اجتماعی و فرهنگی را ايجاد می کنند؟ آيا اين جامعه هست که اين مشکلات را ببار می آورد؟ خلاصه اين که اين «مشکلات اجتماعی و فرهنگی» که به «سياست» ربطی ندارند، به نظر ايشان به چه ربط دارد و از کجا نشآت می گيرد و چطور می توان از بين برد؟ به نظر می رسد که اين مسائل مهم از نظر ايشان اهميت مطرح شدن را نداشته باشد.

در قسمت ديگر از اين گزارش آمده است: «در دفاع از پيوستن ايران به کنوانسيون منع کليه ی اشکال تبعيض عليه زنان، (رجايی) گفت ما با پيوستن به اين کنوانسيون می توانيم در فهرست کشورهايی قرار بگيريم که با تبعيض عليه زنان مخالف هستند. وی اضافه کرد: بند بند کنوانسيون زياد مهم نيست(!)، مهم اين است که ايران در فهرست کشورهايی قرار گيرد که با تبعيض عليه زنان مخالف هستند.»!

آيا اين حرف ها ضد و نقيض نيستند؟ چطور ممکن است که مسائل زنان ربطی به سياست نداشته باشد، اما در شمار «کشورهايی که با تبعيض عليه زنان مخالف هستند» قرار گرفتن مهم باشد؟ آيا اين طور نيست که فشار سرمايه داری جهانی در رابطه با مسائل زنان در ايران، يکی از شروط پذيرفته شدن جمهوری اسلامی در جرگه ی دوستان امپرياليزمش است؟ آيا اين نيست که قبل از پذيرفته شدن جمهوری اسلامی به وسيله ی سرمايه داری جهانی، اين نظام مجبور است برخی وجهه های دموکراتيک را - حتی اگر فقط به طور رسمی و روی کاغذ باشد- رعايت کند و مسائل زنان يکی از اين وجهه ها است؟

 

قسمت دوم

قهرمان پروری از ديرباز در ادبيات تمام کشورهای جهان و در تمام ادوار تاريخ از زمانی که مالکيت خصوصی، طبقات را در جامعه به وجود آورد، رواج داشته و هدف آن تضعيف نيروی های متحد و منجسم طبقه ی ستمکش در اين جوامع بوده است و قهرمان پروری باعث می شود که انسان ها از قدرت و توانايی های خود غافل مانده و چون توانايی های يک قهرمان ماورالطبيعه است، از خود سلب اعتماد کنند. قهرمان پروری هم چنين باعث می شود تا جنبش های متحد و منسجم مردم و اهميت و ابعاد تأثيرگذاری آن در ايجاد تغييرات در جوامع بشری، مسکوت گذاشته شده و هرگز مطرح نگردد و به همين نسبت ايجاد بی اعتمادی در داشتن تأثير در ميان مردم بکند. مردمی که هرگز تجربه اتحاد و انسجام در رسيدن به خواسته های خود را نداشته اند، طبيعتاً به سختی به وجود چنين نيرويی در ميان خود اعتماد می کنند.

قهرمان سازی از حضرت زهرا در نفس خود باعث انفعال هر زن از قدرت خود شده و در همين راستا از پيوند زنان با يکديگر در رابطه با مسائل مشترکشان جلوگيری می کند. دليل آن هم روشن است: برای اين که بتوانی قهرمانی مثل حضرت زهرا باشی، اول بايد پدرت محمد، شوهرت علی و پسرانت حسن و حسين باشند. اين هم البته برای هيچ کس امکان ندارد. همين قدم اول کافی است که انسان را به ضعف خود برساند و ديگر دنبال ادامه و جستجوی بيش تری نرود. در عوض بهتر است که برای هر گشايشی دست به دامان او شد و از نيروی های ماورالطبيعه کمک خواست.

 

در نتيجه:

1ـ «روز زن» را به چنين قهرمان پروری و نيروی ماورالطبيه ای نسبت دادن، همان سياست «با پنبه سر بريدن» است و تحميق زنان از راه تعصبات مذهبی است.

2ـ ارتباط «روز زن» به يک چهره ی مذهبی، اين روز را از چند نظر به لوث می کشد: يکی اين که «روز زن» يک روز مذهبی و متعلق به يک مذهب خاص نيست. روز تولد حضرت زهرا می تواند «روز زنان مسلمان» باشد، ولی «روز زن» نيست. ديگر اين که «روز زن» يعنی 8 مارس، روز جهانی زن است و مليت ندارد. سوم اين که 8 مارس، روز ايستادگی و مبارزه ی زنان کارگر برعليه ستم طبقاتی و ستم جنسی مضاعفی که کارفرمايان بر آن ها تحميل می کردند، بود و دليل بزرگداشت اين روز هم در سطح جهانی، به همين دليل است.

8 مارس (روز زن) حتی ربطی به مبارزات فمينيستی زنان بورژوا و زنان نيمه مرفه اقشار بالايی خرده بورژوازی ندارد. روزی بود که مبارزات زنان برعليه سرمايه داری و ستم مضاعف برای اولين بار در تاريخ ثبت شد. اين زنان هيچ کدام قهرمان نبودند، بلکه زنان کارگری بودند که در شرايط تاريخی خشن تری از شرايط زمان ما زندگی می کردند و از هيچ امکانات خاصی برخوردار نبودند و هيچ نيروی ماورالطبيعه ای هم به کمکشان نشتافت، خواه اين نيرو حضرت زهرا باشد، خواه حضرت مريم.

لذا روز تولد فاطمه زهرا به هيچ علتی و مناسبتی نمی تواند با «روز زن» ارتباطی داشته باشد. پس می بينيم که اين هم فريب ديگری از طرف نظام سرمايه داری ايران است که از زبان خانم رجايی ديکته می شود. آيا باز هم با سياست ارتباطی ندارد؟

سارا قاضی

شهريور 1382

اوت 2003


بازنويس: ياشار آذری

آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de

ايمل ياشار آذری:yasharazarri@gmail.com

مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری

 



* - همشهری، 22 مرداد 1382